«جوانمرد» نام دیگر تو

 




روایت بیست و پنجم:



جوانمرد بر چرخ وفلک دنیا سوار بود،می چرخید و ذوق می کرد.می گردید و ذوق می کرد. بالا می رفت و ذوق میکرد.پایین می آمد و ذوق می ورزید.

گفتند:پایین بیا ای مرد، برازنده نیست مردی و این همه ذوق، مردی و این همه شور! مردی و این همه کودکی.
جوانمرد تردید کرد، می خواست پایین بیاید، که خدا دستش را گرفت و گفت: همین جا بمان، دنیا چرخ و فلکی بزرگ است که تنها کودکان میتوانند بر آن سوار شوند.
دیگران از این چرخ وفلک می هراسند.و تنها در گوشه ایی به تماشا نشسته اند.
و بدان! کسی که پیش ما مَرد است، پیش مردم، کودک است و کسی که پیش مردم، مرد است، پیش ما نامرد!
***
جوانمرد خندید و کودکی را برگزید. 
 

برگرفته از کتاب « جوانمرد نام دیگر تو » نویسنده: عرفان نظر آهاری

برای سوفیا که در آغوش دو جوانمرد پرورش می یابد


گفتارهای نیک شما
نظرات 11 + ارسال نظر
محسن پنج‌شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 14:36 http://ketabamoon.blogsky.com

این عسک سوفیاست؟
این عسک چه سوفیا باشد و چه نباشد نشان می دهد که روی پای خودش است. کاری به کار جوانمردانی که در کنار او هستند نداید. خود، راه خود را خواهد یافت.

من هم در باره ی سوفیا ندید، همین دید را دارم.

فرناز پنج‌شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 16:36 http://farnaz.aminus3.com/

چقدر ساده و قشنگ . خوض به حال سوفیا ! هم به خاطر این پست و هم به خاطر جوانمردهائی که دور برش دارد .

فریدون جمعه 28 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:56 http://www.parastu.persianblog.ir


سخنی در باره آن تصویر قشنگ
*****

تصویر

زلالِ آب، می شوید دست٬
با ناز سر انگشتان تو
زیبنده و زیباست زندگی،
در تاب و توانِ تو
بگو ببارد، ابر
بتابد خورشید
بخواند هزار دستانِ باغ،
نغمه ی امید
برای آعوش ِ گرم ِ علف ها
برای ملودی نسیم، در برگ ها
برای یک قطره، از نگاهِ معصوم ِ تو

فریدون





نیره جمعه 28 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:42 http://www.n-hoseini.persianblog.ir

درود... این تصویر منو به کودکی هام برد ... حیات و حوض و ... چیزایی که الان شده مثل یک آرزوی دست نیافتنی....
تعجب کردم از نوشته های عرفان استفاده کردید... این کتاب را خوانده ام و از بخشی از آن خیلی لذت بردم ولی همچنان بر این نظرم که بهترین و قوی ترین اثر عرفان نظرآهاری همان اولین کتاب اوست: کوله پشتی ات را کجا جا گذاشتی؟
جوانمرد مال همان روزگار پهلوون رستم هاست و ...

درود
این آب بازی منو یاد یک دختر ارمنی چشم رنگی با چهره ای گندمگون میندازه .هوا که گرم میشد میرفت کنار شیر آب و آبو تو مشتش میکرد و از زیر گردنش می ریخت تو تنش. کیفی می کرد و چشاش برق می زد و لبخندی. می ایستادم و نگاش می کردم و از خنکی اون خنک میشدم و از خوشحالیش خوشحال.

از عرفان تنها همین کتاب را خوانده ام. که روایت های زندگی «خرقانی» این عارف بزرگ را، با بیانی نو نوشته اند.

«جوانمرد» در این کتاب به زیبایی تعریف شده است. نیره جان «جوانمرد» تو هستی! رستم و پهلوان ها آینه ای از تو است.

شهرزاد جمعه 28 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 18:46 http://se-pi-dar.blogsky.com

این عکس، این شیر آب و علف های دور و برش منو یاد دخترکی می اندازد که هر وقت دنبالش می گشتی او را کنار شیر آب نزدیک خانه شان که درست همین شکلی بود، پیدا می کردی در حالی که کمی از سبزه های اطراف شیر را چیده بود و با سنگ روی آن ها می کوبید تا حسابی له شوند و بعد آن ها را در برگ دیگری می گذاشت، می گفت دارم دلمه درست می کنم، دلمه درست کردن های او باعث شده بود حتی فکر دلمه هم به سر اطرافیان نیفتد.
بعد از این همه مدت هر وقت اسم دلمه می آید، همه با لبخند به او نگاه می کنند او هم با نگرانی می خندد و می گوید: سبزه ها باید مرا ببخشند.
او هنوز هم بر چرخ و فلک دنیا سوار است می خندد و می گردد و ذوق می کند و اصلن هم خیال پایین آمدن ندارد.

کودکی حس قشنگی است که در خاطره اش
می شود بکشی طرح هزاران رود را در دل خود
بدوی تا لب آب
بی که پاپوشی بر پا
و بسازی با رنگ
قایقی زیبا را
ببری تا لب رود
و بیندازیش به آب
بروی تا ته خواب
مست و شاد و بی تاب
بشوی همسفر ماهی سرخی در آب

نیره جمعه 28 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 18:58 http://www.n-hoseini.persianblog.ir

با مهربانی و نوشتار تون دیگه خجالت کشیدم بیام چیزی بنویسم ولی حیفم اومد حالا که بحث جوونمردی شد بخشی از یکی از شعرامو که اشاره ای به این مضمون داره رو این جا ننویسم:
"اتل متل، آزادی
شعرا با ساز بادی
دخترکان عاشق
جوونمردای لایق
مردای ِ مرد ِ میدون
آدم ُ می کردن حیرون
گذشته اون زمونا
کجان اون پهلوونا؟
جوونمردی کجا رفت؟
از یاد ِ این مردا رفت؟
نمونده هیچ نشونی
از اون روزا می دونی؟!"
...

پاسخ به شعرت:
«جوانمرد» تو هستی
می بینی که جوانمردی هست1

پروانه جمعه 28 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 19:46

سید علی صالحی می گوید:

« بهشت همان دوران کودکی است»

حسین میرزانیا شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:52 http://www.hosseinmirzaniya.blogfa.com

بسیار خوشحال شدم از آشنایی با وبلاگ شما و اینکه یک دوست تازه ی دیگر پیدا کرده ام لطفا مرا هم با نام تاریخ و فرهنگ ایران لینک خودتان کنید

سپاس

آمرداد یکشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 13:52 http://amordad77.blogfa.com

سوفیا آنها را جوانمردتر میکند.
هیچ رابطه ای یک طرفه نیست به گمان من. خوش به حال آنها و خوش به حال سوفیا

پروانه سه‌شنبه 1 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 13:54

آنقدر دوستان گرامی با پیام ها و شعرهایشان همراهی کردند که دستم به یادداشتی نو نمی رفت.
با سپاس از همه ی یاران گرام

فرناز یکشنبه 6 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 19:13 http://farnaz.aminus3.com/

این عکس آرام سالار هم خیلی خوب در کنار این پست نشسته . اگر درست فهمیده باشم اونهائی که وسط آب دیده مشن فواره هائی قدیمی هستند که منو یاد پارک فرح و دوران نوجوانی خودم می اندازند با حوضی که از این فواره ها داشت . زمانی که دنیا آهسته تر از امروز می چرخید ! و آدمها با آرامش بیشتری روی جهان ایستاده بودند .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد