وطن یعنی چه؟




فریدون:
راستی منظور ما از وطن هویت ملی است یا مرز های اقتصادی سیاسی ؟؟؟؟ در ضمن وطن و این مرز ها برای سرمایه دار ها و حفظ منافع شان است وگر نه برای مردم عادی چه فرق می کند در کجا باشند. برای مردم عادی هر جا که سقفی روی سرشان باشد و از رفاه نسبی بر خوردار باشند آنجا می تواند وطن شان باشد. اگر این مرزها برداشته شود من و شما چیزی از دست نمی دهیم. به قول مارکوت بیگل موطن آدمی روی نقشه چغرافیا نیست. موطن آدمی جایی است که دوستش بدارند

پروانه:
وطن برای من یعنی« ایران».



نظرات 17 + ارسال نظر
بابک شنبه 8 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:52

وطن هویت و شناسنامه یک فرد است ،با تعصبات قومی و نژادی شدیدا مخالفم اما با هویت ملی ام احساس شور بیشتری حس می کنم تا هویت جهانی. من برای مقام انسان ارزش والائی قائلم و این انسان در گستره جغرافیائی من می تواند اهل قطب شمال تا جنوب یا غرب تا شرق باشد و تمام آنها مانند من حق حیات و بهروری از امکانات را دارند ولی آیا به راستی در دهکده جهانی اقایان چنین نظمی حاکم است؟ یا اینکه افکار وارداتی جهان شرق و غرب را با عنوان دهکده جهانی و جهان ملی، راهی برای به تاراج بردن امکانات یک سرزمین به نفع سرزمین دیگری باشد. در نگاه حهان ملی همه با هم برابرند ولی یک سوال مطرح می شود و آن اینکه چرا بعضی ها نسبت به دیگران برابر ترند؟!
من می توانم به عنوان یک ایرانی در هر کجای دنیا زندگی کنم و فارغ از هر رنگ و فرقه و مذهب و قوم و نژاد معرف پیشینه فرهنگی و پشتوانه ستبر و تاریخی تمدن ایرانی باشیم و همیشه افسوس می خورم واژه فرهنگ تمدن ساز را از دهان تمدن سوز ها می شنوم.
وطن برای من یک مرز جغرافیائی نیست اما یک گستره بزرگ در قلب و روح من است که باعث می شود حتی در خارج از مرز جغرافیائی برای احقاق حق هموطنانم اعتراض کنم.
این احساس تعهد و تعلق یعنی هویت ملی و وطن دوستی وگرنه همه جا آسمان همین رنگ است و چه بسا در جاهای دیگر آبی تر هم باشد
.....................................
روی سخنم با پروانه عزیز است:
ایران کشوری است که دستخوش تهاحمات گوناگون در ادوار مختلف گردیده از حمله اسکندر و اعراب و مغولها گرفته تا حمله کشور های دوست! مثل روسیه و انگلیس و همچنین آمریکاقرار گرفته است اما چیزی که جای تقدیر و سپاس دارد زنده ماندن نام نام ایران و فرهنگ ایرانیست که توسط پدران و مادران ایران دوست ما صورت گرفته است. تعصب در برخی چیز ها خوبست و یا بهتر است بگوئیم تعلق خاطر به جائی که برایمان عزیز است

بابک گرامی
چون پاسخ خود را در متن نوشته ام بنابراین هیچ سخنی برای پاسخ گفتن به دوستان ندارم در این یادداشت فقط خواننده دیدگاهها ی دوستان هستم.

فرناز شنبه 8 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 13:03 http://farnaz.aminus3.com/

وطن یعنی جائی که در آن احساس آرامش داشته باشم .
وطن یعنی جائی که در آن احساس امنتیت داشته باشم .
وطن یعنی جائی که در آن اول دولت و بعد مردم به من احترام بگذارند .
وطن یعنی جائی که با میل اول به دولت و قانون و دوم به مردم احترام بگذارم .
وطن یعنی جائی که در آن نگران آینده ی خود یا فرزندم نباشم و با اطمینان بتوانم برای زندگی و آینده ام برنامه ریزی کنم .
وطن یعنی جائی که به آسمان آبی آن در یک روز گرم و آفتابی چشم بدوزم و بتوانم بی اینکه احساس خفقان کنم یک نفس عمیق بکشم .

با این حساب احتمالا قرار است نتیجه بگیرم ایران وطن من است .

فرناز شنبه 8 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 13:17

بیش از بیست سال است که در تهران و بعد هم در اینجا صندوق پستی داشته ام . آبونمان آن سالها دویست تومان بود برای یک سال ! بعدها تا دوهزار تومان افزایش پیدا کرد . سال گذشته یک باره آبونمان بیست و پنج هزار تومان شد برا ی هر سال و توضیحی که داده شد این بود که همه چیز الکترونیکی شده .. امسال صد و بیست و سه هزار و ششصد تومان قیمت آبونمان یک ساله است . همه ی اینها را گفتم اما به یاد داشته باشید که با توجه به افزایش روز افزون استفاده از ایمیل یا فکس روزبه روز از میزان استفاده از صندوق پستی و اداره ی پست کم شده و خلاصه نامه نگاری کم و کمتر میشود .
وقتی که سوال کردم این افزایش غیر عادی چه دلیلی دارد یک نامه ی اداری به من دادند که این نرخ در آن نوشته شده بود و در بالای نامه نوشته بود :‌
سال ۸۹ سال همت مضاعف کار مضاعف

وطن یعنی جائی که دولت احساس مسئولیت داشته باشد در جوابگوئی به ساده ترین و ابتدائی ترین خواسته ها ی ملت و من بی اینکه قصد توهین داشته باشم باید بگویم که برای من کافی نیست که کورش بسیار دانا و بزرگ بوده و شاهنامه در دنیا بی نظیر است .

پرستوی سفید شنبه 8 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 22:07 http://www.n-hoseini.persianblog.ir

این خانه قشنگ است ولی خانه من نیست/این خاک چه زیباست ولی خاک وطن نیست
آن کشور نو آن وطن دانش و صنعت/هرگز به دل انگیزی ایران کهن نیست
در مشهد و یزد و قم و سمنان و لرستان/لطفی است که د رکلگری و نیس و پکن نیست
دردامن بحر و خزر و ساحل گیلان موجی است/که در ساحل دریای عدن نیست
د رپیکر گل های دلاویز شمیران/عطری است که در نافه ی آهوی ختن نیست
آواره ام و خسته و سرگشته و حیران/هرجا که روم هیچ کجا خانه من نیست
آوارگی و خانه به دوشی چه بلایی ست/دردی است که همتاش در این دیر کهن نیست
من بهر که خوانم غزل سعدی و حافظ/در شهر غریبی که در او فهم سخن نیست
هر کس که زند طعنه به ایرانی و ایران/بی شبهه که مغزش به سر و روح به تن نیست
پاریس قشنگ است ولی نیست چو تهران/لندن به دلاویزی شیراز کهن نیست
هرچند که سرسبز بود دامنه آلپ/چون دامن البرز پر از چین و شکن نیست
این کوه بلند است ولی نیست دماوند/این رود چه زیباست ولی رود تجن نیست
این شهر عظیم است ولی شهر غریب است/این خانه قشنگ است ولی خانه من نیست
خسرو فرشیدورد

محسن یکشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:32 http://after23.blogsky.com

وطن من البته -نه وطن یک پاکستانی یا فرانسوی یا....- ایران است. ایران خیلی بزرگ است. آنقدر بزرگ که توی بزرگترین چمدان هایی که در خیابان منوچهری می فروشند هم جا نمی گیرد که احیانن بخواهم آن را توی چمدان مذکور با خودم اینور و آن ور ببرم و دمی از آن چه که این روزها بر وطنم میگذرد، بیاسایم. بنابراین مجبورم پیشش باشم. محدوده جغرافیایی آن هم برایم خیلی مهم است. اگر کسی بخواهد بخشی از آن را تصرف کند، در صف نیروهای دولت کنونی که می خواهم سر به تنش نباشد قرار می گیرم و با متجاوز می جنگم.
می دانید اینجا تنها جایی است در جهان که به من نمی گویند خارجی. این که کسی به من بگوید خارجی از فحش خواهر و مادر هم برایم بدتر است. واژه بسیار تحقیر آمیزی است.
اگر شما حایی را می شناسید که مرا خارجی خطاب نمی کنند بفرمایید تا به آنجا هم به عنوان آپشنی برای وطن بودنم فکر کنم.

فریدون یکشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 16:11 http://www.parastu.persianblog.ir

بابک عزیز از قول دکتر کزازی می نویسد« کزازی می گوید برای جهانی شدن ابتدا باید بومی بود.»

کسی نیست که به دکتر کزازی بگوید مگر انسان درخت و گیاه است که بتواند بومی بماند؟ ؟؟؟؟ امروز حتی درختان هم با نقل و انتقال و پیوند زدن، بومی بودن شان را از دست داده اند. مگر با حضور فعال رادیو ، مطبوعات، تلویزیون و شبکه ایترنت می شود در نقطه ای از این جهان پهناور بومی ماند و مانند رابینسون کروزه زندگی کرد؟؟؟؟

مگر اخوان ثالث به لهجه نیشابوری و بومی خود اشعارش را سرود؟؟؟ ؟؟؟ بیا ره توشه برداریم قدم در راه بی بر گشت بگداریم ...کجا ؟ هر جا که اینجا نیست ...

آیا صمد بهرنگی می توانست به بومی بودن خود پایبند باشد ؟؟؟ ؟؟؟مگر او نبود که در نقاب ماهی سیاه کوچولو یش از برکه ی خود خارج شد و جهانی شد..؟؟؟؟

مگر خیام و گارسیا مارکیز و شکسپیر و گوته فرا تر از زادگاه خود نرفته اند و مرز ها را نشکسته اند؟؟؟؟؟؟

کدام مرز زمان یا مکان و یا مذهب و یا خط و زبان توانسته است اندیشه زکریای رازی را در زادگاهش ، شهر ری محدود کند و کشف الکل اور ا فراتر از مرز ها نبرد؟؟؟؟

آیا می شود فکر انسان را در مکان و زمان محدود کرد؟؟؟؟؟ اگر این چنین است به من بگویید لامپ الکتریکی توماس ادیسون متعلق به کدام زمان و مکان است و در کدام مرز و بوم می بایستی محدود می شد و یا بشود ؟؟؟؟؟؟؟

مگر می شود اختراعات و اکتشافات و یا هنر را در داخل مرزی محدود کرد ؟؟؟؟؟

حتی شاعران خودشاعران هم جنین ادعایی نداشته اند. آنان که عرفانی بوده اند جهان بینی یی فراتر از مرز ها داشته اند . مولانا در اشعارش بارها فراتر از مرز ها سخن گفته است
مرغ باغ ملکوتم، نی ام از عالم خاک
چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم

یا حافظ می گوید:
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز آنچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است

یا سعدی می گوید:

سعدیا حب وطن گرچه حدیثی ‌ست شریف
نتوان مرد به سختی که من آنجا زادم


شعر سعدی در باره همبستگی جهانی انسان، فراتر از زادگاهش شیراز،می رود و بر سر در سازمان ملل نقش می بندد:

بنی آدم اعضای یک پیکرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوى به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار

چگونه می شود چنین تفکری را بومی نگه داشت. و به آن افتخار کرد و از آن سند هویت ایرانی ساخت. در حالیکه تفکر سعدی مرز جغرافیایی، مرز مذهب، مرز زبان فارسی، مرز افتخارات بی معنی هویت گرایی را شکسته است و به فراسویی سفر کرده است : که رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند ... چگونه؟؟

وقتی کتاب صد سال تنهایی گارسیا مارکیز مرز های خط و زبان، ومرزهای مذهبی مرزهای کشوری ، مرزهای ملی گرایی، هویت گرایی، بومی بودن وغیره را پشت سر می گذارد به قول سهراب سپهری : (آیا نباید) چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید( ؟؟؟؟؟ سئواا از من است)

وقتی واکس ضد سل رابرت کخ آلمانی، میلیون ها انسان را در سراسر جهان ، خارج از محدوه زمان و مکان تخت درمان قرار می دهد آیا نباید از جعبه ی بومی گری و افتخارات کهن بیرون آمد و از خارج از این جعبه، به جهان نگریست و در پی هویتی نوین بود؟؟؟؟

فریدون گرامی
نقل قول کزازی از من بوده است و بابک از ایشان نگفته اند.

شهرزاد یکشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 22:36 http://se-pi-dar.blogsky.com

با اجازه ی پروانه ی گرامی:
فریدون گرامی
فکر می کنم عشق به وطن، نگاه به چشم اندازهای تازه و دوردست را نفی نمی کند. مصرع دوم شعر سعدی، مصرع نخستی هم دارد. اگر حافظ می گوید غلام همت آنم... در مقابل هم کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلا را با بهشت خدا هم عوض نمی کند. شاید مرزهای اجتماعی، فرهنگی، مذهبی، جغرافیایی و ... در جامعه امروز که هر روز میل بیشتری به جهانی شدن پیدا می کند، کم رنگ و کم رنگ تر شود ولی من فکر می کنم حتی یک تابلو، یک شعر، یک نوشته و ... هم شناسنامه می خواهد چه برسد به یک انسان...
روزی نه بس که دور
میزان مهر ما
به این دشت پر غرور
جان بود
که آرشان
بر چله ی کمان
بنهاده
می کشیدند
می رفت
تا بی انتهای این مرز بی کران
از بلخ و بخارا و سمرقند و گنجه گان
الوند و اترک و ارس و مرو و سیستان
در شهد ِ شعر ِ دل آرای شاعران
بنشسته زیر گنبد مینای آسمان
اینک
این سرو دیرپا و کهنسال باغ ما
بالیده در خون سیاووش و رستمان
صد ریشه در زمین و نگاهش به آسمان:
آیا به هر کجا
این سقف آبی پر نقش آسمان
بگرفته نام نامی ایران در این زمان؟

محمد درویش یکشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 23:12 http://darvish.info

وطن، یعنی جایی که بیشتر از همه جا برای آبادی اش تلاش کنیم ...
وطن، باید انگیزه ای باشد برای عشق ورزیدن و نه بهانه ای برای جنگیدن!
در این باره:
http://i.darvish.info/archives/174

فرناز یکشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 23:21


این شعر ی که شهرزاد عزیز نوشته خیلی زیباست و من با خواندن آن حتی بشدت احساساتی هم شدم و راست بگویم بغض هم کردم اما واقعیت چیزی به جز این شعرهای زیبا و این آه ها و این اشک ها و این بغض هاست . واقعیت این است که متاسفانه بسیار رایج شده است به آنچه که داشتیم بنازیم و آنچه که داریم و می گذرد را ندیده بگیریم . من فکر می کنم ما باید باور کنیم که این کشور ماست با تمام حسن ها و با تمام کاستی هایش و این مردم مردم این کشور هستند با همه ی خوبی و با همه ی بدیهاشان . در دنیا کشورهای بدتر از ما و مردم بدتر از ما وجود دارد اما کشورهای بهتر از کشور ما و مردم بسیار بهتر از مردم ما هم وجود دارد و با توجه به آنچه که فریدون گرامی می گوید و من هم بشدت موافقم در چنین جهانی شاید نیازی نباشد به اینهمه افتخار های گاه پوشالی . ما بهتر از مردم دیگر در جهان نیستیم !

فریدون دوشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:57 http://www.parastu.persianblog.ir

در پیام قبلی ام تلاشم این بوده است که ببینم تا چه حد موضوع وطن و هویت ملی و مرزهای اقتصادی و سیاسی می توانند در جهان امروز نقش آفرین باشند. در جهانی که بانک ها و تبادلات تجارتی از مرز ها گذشته است؟ در جهانی که نیاز های مادی و معنوی بشری بسی فراتر از زادگاهش رفته است. در جهانی که مرز ها وسیله ای برای جنگ ها و تبیعیض ها شده است. در جهانی که به خاطر محدوده مرز ها ورارت جنگ ها ( دفاع ) با هزینه ها ی سرسام آور اداره می شود . در جهانی که کلمه وطن سبب میشود در کشور گشایی ها میلیون ها آنسان به خاک و خون کشیده شوند. در جهانی که به خاطر مرز ها دوسوم مردم جهان در فقر و فلاکت زندگی می کنند. در جهانی که مرز ها و وطن برای حفظ منافع سرمایه داران است ما مردم عادی برایمان چه فرق می کند در کجا زندگی کنیم. در رمان کچ ۲۲ خواندم که خلبان می گفت ٬« به من دستور داده ان بروم سر آنها بمب بریزم. انها را من نه می شناسم و نه به بدی کرده اند و از عجایب روزگار اینست که وقتی می روم بمب بریزم آنها سعی می کنند با ضد هوایی با عث سقوط هواپیمای من بشوند در حالیکه آنها هم نه مرا می شناسند و نه با من خورده برده ای دارند
در چنین شرایطی است که من می خواهم از پنجره امروز و فردا به زندگی نگاه کنم و نه از پنجره تاریخ کهن و سنت گرایی ها . در چنین شرایطی است که من در پیام قبلی ام سئوالاتم را مطرح می کنم و در جستجوی پاسخی به معضلات بشر هستم.

با تشکر فراوان از پروانه گرامی خوانندگان عزیز این بلاگ

حسام دوشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:24 http://hessamm.blogsky.com

ای وطن ای مادر تاریخ ساز ای مرا بر خاک تو روی نیاز
ای کویر تو بهشت جان من عشق جاویدان من ایران من

ای زتو هستی گرفته ریشه ام نیست جز اندیشه ات اندیشه ام
آرشی داری به تیر انداختن دست بهرامی به شیر انداختن
کاوه آهنگری ضحاک کُش پتک دشمن افکنی ناپاک کش
رخشی و رستم بر او پا در رکاب تا نبیند دشمنت هرگز به خواب

ای وطن ای مادر ایران من مادر اجداد و فرزندان من
خانه من, بانه من, توس من هر وجب از خاک تو ناموس من
ای دریغ از تو که ویران بینمت بیشه را خالی ز شیران بینمت
خاک تو گر نیست,جان من مباد زنده در این بوم و بر یک تن مباد

وطن یعنی همه آب و همه خاک وطن یعنی همه عشق و همه پاک
به گاه شیرخواری گاهواره به دور درد پیری عین چاره
وطن یعنی پدر, مادر, نیاکان به خون و خاک بستن عهد و پیمان
وطن یعنی هویت, اصل, ریشه سرآغاز و سرانجام و همیشه

سه تیغ و صخره و دریا و هامون ارس,زاینده رود,اروند,کارون
وطن یعنی سرای ترک تا پارس وطن یعنی خلیج تا ابد فارس
وطن یعنی دو دست از جان کشیدن به تنگستان و دشتستان رسیدن
زمین شستن ز استبداد و از کین به خون گرم در گرمابه فین

وطن یعنی اذان عشق گفتن وطن یعنی غبار از عشق رُفتن
وطن یعنی هدف,یعنی شهامت وطن یعنی شرف,یعنی شهادت
وطن یعنی گذشته,حال,فردا تمام سهم یک ملت ز دنیا
وطن یعنی چه آباد و چه ویران وطن یعنی همین جا,یعنی ایران

شهرزاد دوشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:37

فرناز جان چقدر خوب که شعر را دوست داشتید. وقتی دیروز به اینجا آمدم، همین طور آنی این کلمات به ذهنم رسید. بله واقعیت این است که من گاهی –البته فقط گاهی – برای هر آن چیزی که دوستش دارم، احساساتی می‌شوم آه می‌کشم و بغض می‌کنم ولی همه‌ی این‌ها نمی‌تواند باعث شود که هر آن چیزی که مرا به وطنم پیوند می‌دهد را فراموش کنم، پیام فریدون گرامی برای من هم بسیار راه‌گشا و آموزنده بود ولی همه‌ی حرف من و پیام شعر همان چیزی است که خود شما هم در آخرین پیامتان به آن اشاره کرده‌اید: "ما باید باور کنیم که این کشور ماست با تمام حسن ها و با تمام کاستی هایش و این مردم مردم این کشور هستند با همه ی خوبی و با همه ی بدیهاشان" رسیدن به این درک یعنی نقطه‌ی شروع نه نفی همه چیز، من دوست دارم پیشینه‌ی ایران را همان‌طور که هست ببینم -نه بیشتر و نه کمتر - و با تمام وجودم تا آنجایی که می‌توانم، همین جا و زیر همین آسمان برای کشورم تلاش کنم.

پروانه دوشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:17 http://www.parvazbaparwane.blogspot.com

دریغ است ایران که ویران شود
کنام پلنگان و شیران شود

چو ایران نباشد تن من مباد
بدین بوم و بر زنده یک تن مباد

بابک دوشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:44

فریدون عزیز،
من منکر جهان بینی شما نیستم و همانطور که گفتم ؛ همه ی انسان ها ی روی زمین همچون من و همچون شما حق حیات و بهره گیری از امکانات دارند و به راستی چرا اینگونه نیست، چرا کشور های جهان اول تبدیل به یک وطن و مدینه ی فاضله گردیده و دوستان (هموطن)مهاجر آنجا را بیشتر وطن می پندارند و اینجا را نه!!! آیا غیر از این است که هر تمدنی بر اساس پذیرش جمعی آن که همان مردم پذیر بودن آن است ، شکل می گیرد؟! آیا غیر از این است که جوامع متمدن امروزی مرهون تلاش و کوشش روشنفکران آن سرزمین ها بوده که به سبب تعهدشان به آن مرز و بوم تکنولوژی بومی شان را جهانی کردند، آیا امسال رازی و حافظ و سعدی و ... به عنواندانشمند و شاعر جهانی معرفی می شوند یا ایرانی؟
آیا غیر از این است که به سبب کم کاری برخی سیاستداران و عزیزان روشنفکر در کشور های غربی ما را به عنوان عرب می شناسند؟! آیا همه متخصصان و مهندسانی که از اینجا رفته اند به سبب همان جهان بینی موصوف ترک جلای وطن ننموده اند، ایا آن ازادی اجتماعی و کرامت انسانی لایق و حق همه ساکنین زمین نیست؟
من به مرز های اقتصادی و سیاسی کاری ندارم، قدرت در هر درجه و فرقه و نوعی فاسد است و مفاهیم انسانی را تباه می کند خواه اوبامای آمریکائی باشد و خواه موگابه افریقائی و خواه سایر عزیزان هموطن چه در گذشته و چه در ...
من هم به ازادی انسان ها و ارزش بالای انسانی معتقدم اما با فرار از واقعیت ها و خالی کردن شانه از مسئولیت ها مخالفم، شاید کتب طب ابن سینا هنوز هم در ممالک اروپائی تدریس می شود، شاید الکل در انواع دارو ها و نوشیدنی ها به سبب اراده رازی کشف گردید شاید قوانین ریاضی دنیا به سبب تلاش عطار و خوارزمی تغییر کرد و شاید بیرونی فضا بی کران بالای سرمان را بهتر از تلسکوپ های هابل رصد کرده بود اما فرق آنها با دانشمندان امروزی این بود که انها ماندند و ساختند و اینها رفتند و با علمشان و نبودشان به ایم مرز و بوم باختند...
آری جهانی سازی خوب است و به سبب همین تکنولوژی جهانیست که من و شما در حال تبادل فکریم و به ساعتی نکشیده شما پاسخ مرا می دهید.
در این دنیائی که مرز ها از بین رفتند و ممالک دوست! و ازادی چون آمریکا و انگلیس و فرانسه و روسیه که اینقدر برای شهروندان بومی و مهاجر خود ارزش بالای انسانی قائلند و در تب و تابند که ما را هم ازاد کنند و به ارزش واقعی مدنی و شهروندی مان برسانند، و اینقدر دلسوز ما هستند که اثار باستانی و نفیس ما را در موزه هایشان نگهداری می کنند و متخصصان ما را به دانشگاها و مراکز تحقیقاتی خود برده اندو دایه های مهربانتر از مادر شده اند، چرا دست از استعمار ما بر نمی دارند و به بهای ازادی و ثروت هموطنان بومی و مهاجر خود خون کشور هائی چون ما را به شیشه می کنند. نه! من با شما موافق نیستم
اخوان به تنگ آمده بود اما نگریخت، گارسیا ماکز به تنگ آمده بود اما اسپانیولی نشد و همه افتخاراتش را مدیون نگارش متونیست که از سرزمین و وطنش توصیف کرد و گوته به سبب آب رکنی آباد و ترک شیرازی حافظ عاشق عرفان شد و برای خودش شاخه نبات خانمی آلمانی جست، ما نمی توانیم به بهانه نزدیک بودن خوی انسانی مان و هم ارمان بودنمان از ریشه ها فاصیه بگیریم و به سبب انسان بودنمان مدعی همسان بودن کنیم، خیر... من می خواهم ایرانی ازاد باشم و شما هم جهانی ازاد و هیچ اصراری هم بر ترجیح اعتقادم به اعتقادات شما ندارم و فقط یک گفتگوی ساده و دوستانه را مطرح کردم.
با عرض پوزش از همه دوستان کرانقدرم که در حضورشان پر چانگی کردم :-)

یک دوست دوشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 14:10

من حافظ را از فردوسی نه در میهن دوستی که در زیستن در غربت ناتوان تر می بینم
جمع دو سه غزل در باب غربت دارد که یکی دوباری که از شیراز دور افتاد سرود. فکر می کنید چه مدت دور افتاد؟ یک بار گویا یک شب که از شهر خارج شد نتوانست تا غروب برگردد ویک بار دیگر چند روز خارج از شیراز بود. راست و دروغش با راوی ولی اشعاری چون اشعار زیر را د ر این دوبار سروده
گر از این منزل غربت به سوی خانه روم
جالب نیست؟
شاملو هم نتوانست. می گفت نمی توانستم در غربت صبح که از خانه خارج شوم وقتی به رفتگر محله میرسم بگویم صبح به خیر. نمی توانستم بگویم گود مورنینگ
یک بار هم از کیومرث منشی زاده پرسیدند که چرا به خارج نمی روی. گفت:
خدا پدرتونو بیامرزه من اینجا هم گاه احساس غریبی می کنم حالا بیام برم خارج؟

شکسپیر و مارکز و ..... همه آنهایی که مثال زده بودند آیا اعلام میکردند که انگلیس یا کلمیبا یا .... وطن انها نیست؟ این که یک نفر جهانی میشود هیچ مغایرتی با این که جایی را به عنوان وطن بشناسد ندارد. آقای کزازی هم همین را می گوید. شکسپیر اول انگلیسی است بعد جهانی و نیز مارکز یا ..... هر کسی دیگری

پروانه دوشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 19:12

پیامی از فریدون:
______________

نا گفته نماند که سر نوشت من هم، مثل هر ایرانی، با سرنوشت وطن ام ایران گره خورده است. و هر جا که باشم تاریخ و فرهنگ این مرز و بوم با احساس و وجود من ترنمی هم آهنگ دارد. با وجود سالها دور بودن از وطن ، هنوز صدای ابشار هایش در گوشم لالایی آرامش را می خواند. هنوز ، موسیقی آن تار و پود وجودم را می نوازد. هنوز شعر و ادبیاتش مرا به اوج خیال می برد .بی خود نیست وقتی خود را به دست احساس می سپارم بی اختیار می نویسم

درین دیار٬ دلم شعله ور زفریاد است
مرا مدام٬ نام وطن در یاد است
کو ه و دشتِ وطن، منقش در جان من
دردا که جانم نالان زخشم صیاد است


اما خارج از فضای احساس، و در دنیای ملموس علم ، منطق و تکامل ،می اندیشم باید راهی برای خروج از فقر و رنج ملت ها وجود داشته باشد. باید راهی برای پایان جنگ ها و رسیدن به صلح جهانی باشد.

آیا این مرز های جغرافیایی است که جغرافیای قلب انسان ها را از هم جدا کرده است؟ آیا دهکده جهانی می تواند فقر، تبعیض ، بی عدالتی ، استثمار انسان از انسان، و جنگ های خانمان برانداز را از ریشه برکند؟

آنچه را که در پیام هایم نوشته ام پژوهشی است برای یافتن را ه حل . امواج خروشان سئوال ها یی است که در جان من موج می زند.

با عرض تشکر ازپروانه گرامی و دوستان صمیمی که محبت کردندو در این بحث شرکت کردند


با صمیمانه ترین درود ها
فریدون

پروانه سه‌شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:41

با درود بر همه ی دوستان ارجمند


زیبایی زندگی به برخورد اندیشه هاست .
به شاهنامه می روم که این کتاب را بازخوردی از زندگی ایرانی ها می دانم.

ایرج: آنچه که فریدون گرامی مهربانانه نوشته اند همانند داستان ایرج است که تاج شاهی برایش پشیزی نمی ارزید و با پای خود رفت و به نابرادران خود گفت من با شما برادرم من تاج نمی خواهم دوستی با شما را می خواهم .

سیاوش: همانند فرناز گرامی که به دنبال آرامش از ایران رفت و برای خودش سیاوشگرد را ساخت.(فرناز جان ببخشید شخصیت زن شاهنامه ای پیدا نکردم)

گرد آفرید: شهرزاد گرامی چون بانو هستید شما را در جمع رستمیان نمی آورم.

رستم: دیگر دوستان همانند رستم در اینجا شمشیر سخن زدند.

در پایان من نمی دانم با چه زبانی از یک یک دوستان که با تمام وجودشان پیام های زیبا و ریشه داری در اینجا نوشتند سپاسگزاری کنم ، که هر پیام اینجا یک یادداشت پر بار است.



با درود به روان پاک نیاکانمان که فرزندانی اینچنین به یادگار گذاشته اند .
و
با درود به همه ی دوستان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد