بیا تا قدر یکدیگر بدانیم

بیا تا قدر یکدیگر بدانیم 

 

بیا تا قدر یک دیگر بدانیم

که تا ناگه ز یک دیگر نمانیم

چو مؤمن آینه مؤمن یقین شد

چرا با آینه ما روگرانیم

کریمان جان فدای دوست کردند

سگی بگذار ما هم مردمانیم

فسون قل اعوذ و قل هو الله

چرا در عشق همدیگر نخوانیم

غرض‌ها تیره دارد دوستی را

غرض‌ها را چرا از دل نرانیم

گهی خوشدل شوی از من که میرم

چرا مرده پرست و خصم جانیم

چو بعد از مرگ خواهی آشتی کرد

همه عمر از غمت در امتحانیم

کنون پندار مردم آشتی کن

که در تسلیم ما چون مردگانیم

چو بر گورم بخواهی بوسه دادن

رخم را بوسه ده کاکنون همانیم

خمش کن مرده وار ای دل ازیرا

به هستی متهم ما زین زبانیم

نظرات 5 + ارسال نظر
فریدون پنج‌شنبه 12 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 16:09

مادر گاه توی ایوان می نشست و زیر لب، زمزمه کنان این شعر بابا طاهر را می خواند

«خدایا طاقت تنهایی ام ده»
«دلی بی کینه و دریایی ام ده»
«درخت غم به جونم کرده ریشه»
«به درگاه خدا نالم همیشه»
«رفیقان قدر یکدیگر بدونید»
«اجل سنگه و آدم مثل شیشه»
بابا طاهر
***
اما قصه دو این خواننده فراتر از این شعر بابا طاهر رفته است.

(`·–• مرگ گلبرگهای مریم•–·´)(`·– جمعه 13 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 14:05 http://rimaeldera2.persianblog.ir

ضمن تبریک سال جدید [قلب]قلب باید خدمت شما عرض کنم که بنده امسال قصد ازدواج ندارم ، لطفا سبزه ها را به نیت یکی دیگه گره بزنید [خنده]

فریدون یکشنبه 15 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 04:34

http://www.yaronline.com/Index.php?media=pouya_bayati_khatefaseleh

چقدر این صدا غمگینه!

پرستوی سفید یکشنبه 15 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 19:01 http://www.n-hoseini.persianblog.ir

درود بانوی مهربان. خوبید؟ امیدوارم روزهای درخشانی رو پشت سر گذاشته باشید و روزهای پر امیدی پیش رو داشته باشید. اوه مثل نامه شد...! خیلی مطلب جالبی بود... با چه شعر زیبایی به پایان رسیده بود. برای من مفید بود. سپاس گزاری می کنم. راستی به امید دیدار نو در سال نو...

مریم دوشنبه 16 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 21:45 http://digarzaman.blogfa.com

سلام پروانه جان
خوش‌حالم که نخستین دوستی هستی که از وبلاگ جدیدم دیدن می کنی و صمیمانه سپاسگزار تو و چشمانت هستم... رستاخیزی است شاید در این برهوت برهوتهایم ...اگرچه نباید منکر شد که که در سال‌های مرگ هم تو همیشه زنده بودی و بر سر مزار م می آمدی بی هیچ چشمداشتی و با بزرگواری!
سپاس

سلام مریم جان
دوباره چشمانم روشن شد!

برایم مهم نیست که چه نوشتی همین قدر پیامت را می بینم خوشحالم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد