چرایی


 
سی سال بس نبود
برای جوانه نشستن ناگزیر ِ بغض‌های نشسته در گلوی ِ این همه آتشفشان منتظر؟
از بستر سخیف کدامین شب سترون نازل شده‌اید
که آتش بازی این همه گدازه را گُل ِ آتش ِ قلیان ِ نابکاران می‌خوانید؟
آیا اینان تکرار دوباره‌ی تاریخ‌اند
یا حکایت غریب تولدی دیگر را برای شمع بی‌فروغ‌تان ترانه می‌خوانند؟
دستان هذیان و دل‌مرگی‌تان را بگیرید و گرد شهر بگردانید و
بنگرید نگاه برزخ نشسته‌ی مادرانی را که
یکایک سردخانه‌های شهر را 
در جستجوی هویت مشت‌های یخ‌زده دور باطل می‌زنند...
بگویید...
این بار تابوت عصیان شما جنازه‌ی تطهیر شده‌ی کدامین روح جاودانه را
تا گورستان خاطره‌ها بدرقه می‌کند؟
و چند آتشفشان تا بهار باور باغ یخ زده فاصله داریم؟ 

 

شهرزاد

نظرات 14 + ارسال نظر
محسن یکشنبه 5 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 15:53 http://after23.blogsky.com/

خیلی قشنگ بود. کاش میشد یک جایی بود این شعر که به خود شاعر میگفتم.

شاعر به اینجا می آید و می خواند. هر چه می خواهید همین جا بنویسید.

Fridoun یکشنبه 5 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 16:27 http://www.parastu.persianblog.ir

آنچه را که در این برهه از زمان برای هر اندیشمند بیداری مطرح است این شعر با توانمندی خاصی بیان کرده است.

*****
نا گفته نماند که نتوانستم از « مشتهای یخ زده » و «باغ یخ زده» با پیامی که در این شعر هست مفهومی بسازم و یا ارتباطی برقرار کنم.

فقط یک بهار یکشنبه 5 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 16:34 http://www.n-hoseini.persianblog..ir

درود بر شما... عالی بود .. عالی بود... بانو شهرزاد! به شما تبریک می گویم و این طبع لطیف و اندیشه ی حکیم را ستایش می کنم ... با سپاس از پروانه ی گرامی

فرشته دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 15:18 http://freshblog.blogsky.com

برای شهرزاد: آفرین ... مرحبا شهرزاد جان من موهای دستم سیخ شد وقتی شعرت رو خوندم چقدر زیبا سروده ای! بارها خوندمش و ذهن زیبات رو تحسین کردم.

پروانه عزیز ممنون از انتخاب شعرهات. من هر وقت هوس خوندن شعر می کنم ... شعرهای وبلاگ شما رو می خونم.

من آپم بهم سر بزنین (:

شهرزاد سه‌شنبه 7 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 08:52

"این مشت‌های بسته
این شعله‌های پاک بلند
آخر به انزوای سرد قفس‌ها
و فواره‌های منجمد روز راه خواهد یافت."
پروانه جان
از انتخاب عکس سپاسگزارم، تو فایل خودم هم همین عکس رو کنار نوشته گذاشتم.

فریدون گرامی
سلام و احترام
"مشت‌های یخ زده" فریاد بلند اعتراض فرزندان وطن است که هیچ حادثه‌ای حتی مرگ و زمهریر سردخانه‌ها هم نمی‌تواند بر آن سرپوش بگذارد.
"باغ یخ زده" هم اشاره‌ای به حال و هوای حاکم بر این روزهاست که راوی در انتهای کلام با بازگشت به همان پرسش آغازین و نشاندن آتشفشان در مقابل سردی باغ یخ زده خواسته پاسخی - هر چند تلخ - برای زمان شکوفایی این بهار بگیرد ولی این بار دوره‌ی زمانی در چارچوب ماه و روز و سال نمی‌گنجد و خشم بزرگ خلق گدازه‌های این آتشفشان به ظاهر آرام را تیز و تیزتر می‌کند تا بشارتی باشد بر سبزی بهار و لبخند دوباره‌ی باغ افسرده و این یعنی:
"غروب فصلی این کفتران عاصی شهر
به انزوای ساکت آن سوی میله‌های بلند
هرگز طلوع سلسله‌وار شبی در اینجا نیست"
اگر از دیدگاه شما این ترکیب‌ها مفهوم مورد نظر را به درستی منتقل نمی‌کنند، با راهنمایی‌ شما و سایر دوستان واژه‌های مناسب‌تری جایگزین می‌کنم.
با درودهای فراوان

از مهربانی و دلگرمی شما و همه‌ی دوستان بسیار سپاسگزارم

فریدون سه‌شنبه 7 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 14:17 http://www.parastu.persianblog.ir

شهرزاد گرامی

مشت معمولن متافوری است از اعتراض، و باغ بازتابی است از رویش و شکوفایی. در شعری که از آتشفشان سخن می گوید تصویری در ذهن می سازد که مشت ها و باغ آن نمی تواند یخ زده باشد.

با توضحیی که دوست فرحیخته عزیزی داد کاملن موضوع برایم روشن شد.

و این شعر با فضایی که ساخته است و سئوالی را که مطرح کرده است زیباست و نیازی به تغیری ندارد. از توضیح شما بسیار متشکرم.


شعری از شاملو را به شما و پروانه گرامی تقدیم می کنم.
با سپاس و درود فراوان


هرگز از مرگ نهراسیده ام
اگر چه دستانش
از ابتذال شکننده تر بود
هراس من باری
همه از مردن در سر زمینیست
که مزد گور کن
از بهای آزادی آدمی
افزون باشد
سوختن، ساختن
جستن، یافتن
و آنگاه به اختیار برگذیدن
و از خویشتن خویش
بارو یی پی افکندن
اگر مرگ را
از این همه ارزشی
افزون باشد
حاشا ،حاشا
که هرگز از مرگ
هراسیده باشم

احمد شاملو

فرناز چهارشنبه 8 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 12:40

سلام . گاهی هیچ کلمه ی مناسبی برای غلظت حسی که گرفته ام پیدا نمی کنم .
.........................................................................................
.........................................................................................

سیاوشان چهارشنبه 8 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 12:55 http://siavashan.blogfa.com

تفنگت را زمین بگذار
که من بیزارم از دیدار این خونبارِ ناهنجار
تفنگِ دست تو یعنی زبان آتش و آهن
من اما پیش این اهریمنی ابزار بنیان کن
ندارم جز زبانِ دل- دلی لبریزِ مهر تو
تو ای با دوستی دشمن.
زبان آتش و آهن
زبان خشم و خونریزی ست
زبان قهر چنگیزی ست
بیا، بنشین، بگو، بشنو سخن، شاید
فروغ آدمیت راه در قلب تو بگشاید.
برادر! گر که می خوانی مرا، بنشین برادروار
تفنگت را زمین بگذار
تفنگت را زمین بگذار تا از جسم تو
این دیو انسان کش برون آید تو از آیین انسانی چه می دانی؟
اگر جان را خدا داده ست
چرا باید تو بستانی؟
چرا باید که با یک لحظه غفلت، این برادر را
به خاک و خون بغلطانی؟
گرفتم در همه احوال حق گویی و حق جویی
و حق با توست
ولی حق را -برادر جان-
به زور این زبان نافهم آتشبار
نباید جست…
اگر این بار شد وجدان خواب آلوده ات بیدار
تفنگت را زمین بگذار…

فریدون مشیری

پاتوق گورکن ها پنج‌شنبه 9 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 20:15

سلام
تاثیر گذار بود

سیروس محمدی جمعه 10 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 21:49

اینان تکرار دوباره تاریخ اند.کور و کر.نخواهند دید و نخواهند شنیدمگر ان روز که دیدن و شنیدن هیچ بکارشان نیاید.ما در این خاک پاک حداقل یک بار این ماجرا را ازموده ایم.

ر و ز ب ه شنبه 11 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 00:55 http://hazrat-eshgh.com

"در جستجوی هویت مشت‌های یخ‌زده دور باطل می‌زنند..."

خیلی زیبا بود.
(گل)


قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا آن چیزی ببینی
یا آن چیزی که بشنوی
من درد مشترکم
مرا فریاد کن.. . .

پروانه شنبه 11 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:10 http://www.parvazbaparwane.blogspot.com


طنز و طیبت در سخن سعدی



نهمین مجموعه درس‌گفتارهایی درباره سعدی به بررسی طنز و طیبت در سخن سعدی اختصاص دارد که با سخنرانی دکتر رضا داوری اردکانی در روز چهارشنبه ۱۵ و ۲۹ مهر ساعت ۱۶:۳۰ در مرکز فرهنگی شهرکتاب واقع در خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمد قصیر(بخارست)، نبش کوچه سوم، پلاک ۸ برگزار می‌شود. ورود برای علاقه‌مندان آزاد است.



روابط عمومی شهرکتاب


فریدون شنبه 11 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 18:57

داشتم قفسه کتابها را در کتابخانه از نظر می گذراندم. به فقسه هایی رسیدم که مربوط به آثار شیکسپیر ، بکت و دیگر نویسندگان نامی انگلیس و جهان بود. برایم جالب بودکه تعداد کتاب هایی که دیگران در باره آثار شیکسپیر و دیگر نویسنده گان مشهور نوشته اند بسیار بسیار بیشتر از آثار خوداین نویسندگان است. حتی عده ای آمده اند نشسته اند و وقت گذاشته اند و اشعار و یا آثار یک نویسنده مشهور را تحت عنوان منتخب اشعار و یا منتخب آثار تهیه و تنظیم و به چاپ رسانده اند.

من شخصن در اکثر اوقات دیوان اشعار را به منتخب اشعار ترجیح می داده ام.

بخش دیگر ادبیات نقد نویسی است که خودش دریایی وسیع است. که از یک اثر ناب هزاران برداشت گوناگون از دیدگاه های متفاوت شده است و در این رابطه میلیون ها کتاب نوشته شده است.
اینک که شما در پیام تان در باره شهر کتاب و بررسی آثار سعدی اطلاعیه نوشته اید برایم تداعی شد که مطلب فوق را که خاطره ای از قفسه های کتابخانه بود برایتان بنویسم.

روز و روزگارتان خوش

فقط یک بهار یکشنبه 12 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 15:03 http://www.n-hoseini.persianblog..ir

درود بر شما... بانو منتظرتانم با پستی کوتاه... وقتی نمی آیید با این که ندیدم تان دلم برای شما تنگ می شود.

درود
از دوستی شما بسیار سپاسگزارم.

من هم به دیدن شما خو گرفته ام و دلم برای شما تنگ می شود.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد