تا ببینیم...

تا ببینیم...ـ

بر اساس یک داستان تائویستی ،کشاورز پیری   سالهای زیادی روی محصولات کشاورزی اش کار کرده بود. یک روز اسبش فرار می کند.همسایه اش که خبر را می شنود به دیدن او می رود

از روی همدردی می گوید:" عجب بدشانسی ای"ـ

کشاورز پاسخ داد: تا ببینیم.ـ.
صبح روز بعد اسب در حالی که سه اسب وحشی با خودش آورده بود، برمی گردد.

همسایه با تعجب فریاد می زند:" چه عالی"-

مرد پیر پاسخ می دهد: " تا ببینیم.."ـ

روز بعد پسرش وقتی  سعی می کند از یکی از اسبهای وحشی سواری بگیرد،از روی اسب می افتد و پایش می شکند. همسایه دوباره بر می گردد که برای این بد شانسی ابراز همدردی کند.

کشاورز پاسخ می دهد:" تا ببینیم..."ـا

روز بعد افسرهای ارتش برای سرباز گیری مردان جوان به آن روستا می روند، می بینند که پای پسرش شکسته است، آنها او را معاف می کنند. همسایه ها به او تبریک می گویند که چه خوب شد که پسرش را به ارتش نبردند

کشاورز پاسخ داد:" تا ببینیم..."ـ

 

 

 

 

We’ll see…

There is a Taoist story of an old farmer who had worked his crops for many years.

One day his horse ran away. Upon hearing the news, his neighbors came to visit.

“Such bad luck,” they said sympathetically.

“We’ll see,” the farmer replied.

The next morning the horse returned, bringing with it three other wild horses.
“How wonderful,” the neighbors exclaimed.
“We’ll see,” replied the old man.

The following day, his son tried to ride one of the untamed horses, was thrown, and broke his leg. The neighbors again came to offer their sympathy on his misfortune.

“We’ll see,” answered the farmer.

The day after, military officials came to the village to draft young men into the army. Seeing that the son’s leg was broken, they passed him by. The neighbors congratulated the farmer on how well things had turned out.

“We’ll see” said the farmer.

 

نظرات 11 + ارسال نظر
پروانه سه‌شنبه 3 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 13:34 http://www.parvazbaparwane.blogspot.com

با سپاس از فریدون گرامی که این داستان را در پست قبلی با یک پیام نوشتند.
.
دوستان هم اگر داستان جدیدی داشتند خوشحال خواهم شد در اینجا بنویسند.

هیچکس سه‌شنبه 3 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 13:36 http://pixx.blogsky.com

سلام
وبت رو همرو خوندم
تاحالا در مورد طن وبلاگ یا سایت ندیده بودم
من که خیلی به این امر علاقه مندم اما استعداد..!!!
به منم سر بزن اگر مایل بودی تبادل لینک کنیم
مرسی
اگر داستان گذاشتی خبرم کن میخوام بخونم
راستی رزمی کار هستی؟

سلام به هیچکس
آره رزمی کارم!
ولی از نوع کتک خوردش
اونم از روزگار

پاتوق گورکن ها سه‌شنبه 3 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 13:51

من عاشق این داستانم....
غم و شادی بر عارف چه تفاوت دارد...

از این پاسخ شما بسیار سپاسگزارم. یافتن مشابهات این داستان ها با ادبیات کهن ما کار بسیار جالب توجهی است.

فریدون چهارشنبه 4 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 14:22 http://www.parastu.persianblog.com

پروانه گرامی

اول - گر چه در برگردان انگلیسی این داستان تائو در یک جا برزگر پیر و در جای دیگر مرد پیر ترجمه شده است. به نظر من بهتر است از آغاز تا پایان همه جا برزگر پیر (کشاورز پیر ) ترجمه شود. تا نظر شما درین باره چه باشد.

*
دوم - در داستان قبلی (تمرکز ذهن) قصه در باره قهرمان جوانی است که لاف زن است. پوزش از توضیح اشتباهی که در یادداشت اول برایتان گذاشتم.


فریدون گرامی
کلمه ی "کشاورز"با "برزگر" جایگزین شد.
به نظر من همان متن انگلیسی بهتر است، با این روش متفاوت خطاب کردن آن برزگر، از نظر ظاهر داستان قشنگ تر است زیرا از تکرار جلو گیری می شود، و مهم تر اینکه خواننده با دید های متفاوت نسبت به آن "پیر " نگاه می کند.
برزگر پیر
و
مرد پیر
و
برزگر
تا نظر دوستان دیگر چه باشد.
ــــــــــــــــ
در مورد داستان قبلی هم جوان واقعا تیرانداز خوبی بوده به گفته ی یکی از دوستان در واقع لاف نمی زده، ولی در طی بحثی با او قبول کرد آن جوان لاف زن و دچار غرور بیجا مقابل آن پیر بود.
ـــــــــــــ
یک پرسش دارم:
کلمه ی "crops "آیا درست ترجمه شده است؟
در دیکشنری انگلیسی به انگلیسی ،این طور متوجه شدم که محصولات کشاورزی که روی آن زیاد کار شده است ولی صریحا نوشته شده بود منظور درخت نیست.
معمولا محصولات کشاورزی دو نوع هستند یکی آن هایی که یک سال یا شش ماه کار می کنند و سپس برداشت می شود مثل گندم، سویا که شش ماه ولی پنبه یک سال وقت لازم دارند ، این درختان هستند که باید چند سال بگذرد تا اولین محصول خود را بدهند.
در هر صورت به نظرم ترجمه ی من "محصولات کشاورزی" برای کلمه ی "crops" در فارسی خیلی مانوس نیست و خودم اصلا از این کلمه راضی نیستم.

محسن م ب شنبه 7 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 01:29 http://after23.blogsky.com/

تا ببینیم.

چرخ گردونه دیگه

محسن م ب شنبه 7 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 17:07 http://after23.blogsky.com/

۱ - به نظر میرسد که وبلاگتان کلن به اینجا نقل مکان پیدا کرده اگر اینطور است لینک اینجا را توی وبلاگم بگذارم.
۲ - سالار دیگر نمی نویسد؟

آدرس وبلاگ همان
www.parvazbaparwane.blogspot.com
است. ایجاد وبلاگ در بلاگ اسکای جهت استفاده از ستون نظریات آن هست .
----
سالار همیشه در مورد مطالبی که می خواهد در وبلاگ بنویسد حرف می زند ولی آنقدر سرگرم است که نمی نویسد .امیدوارم که به زودی بنویسد. از اینکه به یادش بودید سپاسگزارم.

آرزو- ورق پاره ها دوشنبه 9 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 09:38

پروانه عزیز...
آیا میتوانم این داستان اخیر را کپی کنم ؟(حق ترجمه و کپی رایت محفوظ خواهد ماند!بانو)

آرزو جان
بسیار خوشحالم که می بینم سری به این خانه ی کوچک می زنی و از آن خوشحال تر که از این داستان خوشت می آید. این داستان و این وبلاگ کوچک، قابل نازنینی مثل تو را ندارد.
برایت شادی و تندرستی آرزومندم

فیلدوست دوشنبه 9 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 17:34 http://philldoost.blogfa.com

تو ادبیات پست مدرن با چاشنی هرمنوتیک به این داستانها می گویند داستان های سرکاری..!!

من یکی هنوز در سنت موندم یعنی هنوز به مدرن نرسیدم چه برسه به پست مدرن

رامین چمن دوشنبه 9 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 19:30 http://www.raminchaman.blogspot.com

با سلام
................و ضمن تشکر از دو ای میل پست شما
و اما ..با اینکه پاسخ دو ای میل پست ات را فرستادم
ولی باز وظیفه می دانم در بخش نظرات وبلاگ ات از شما مجددن تشکر کنم
........................................................................................
در ضمن شعر ...زنده ای مثل درخت
که به نظر از روی سنگ قبر یک مادر جوان نوشتی
به نظرم می آید که شاعرش چه خواسته چه نا خواسته یک ((((((تائوئیست))))))بوده
و در واقع شعر قشنگی ست...ایکاش به جای دری وری های نوشته شده رو ی بعضی
از همین قبرها..که انگاری سنت ما ایرانی هاست
اینگونه شعر های شکیل و با معنا ..و در واقع رعنا که عطر تائو می دهد ..نوشته شوند..

سلام به شما
عکس این سنگ قبر را سند باد گرامی برایم فرستاده است به زودی آن را در وبلاگ خواهم گذاشت

رامین چمن دوشنبه 9 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 20:52

احتمالن فیلم ((((پیانیست )))را ...( ابوی) این ملت بی خطر ندیده که در مورد هولو کاست
هم آنگونه زار و زر ریخته ...مثل بچه محل سابق ما ..که روی کاپشن اش ..مواقعی
کراوات می زد..هر چی بهش می گفتیم رضا....روی کاپشن کراوات نمی زنند
گوشش بدهکار حرف حساب نبود که نبود....

پیانیست یکی از تلخ ترین و زیباترین و به یاد ماندنی ترین فیلمهایی است که دیده ام

فریدون سه‌شنبه 10 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 02:44 http://www.parastu.persianblog.ir

پروانه گرامی

اول - پوزش از تاخیر به سئوال شما.
گرچه واژه «کراپز »در کتاب لغت «محصول...» معنی شده است اما به نظر من منظور داستان این را می رساند که برزگر پیر سالهاست که در مزرعه اش کار می کند ( کارش مزرعه داریست ).

دوم - این داستان را به نظر من شما خوب ترجمه کرده اید. فقط به جای همسایه....همسایه بگذارید. و به جای مامورین ارتش اگر صلاح می دانید افسران ارتش بگذارید. در ضمن پسرش می رود سوار یکی از آن اسب های رام نشده بشود که پرت می شود.

صحبت در باره داستان قبلی را به بعدن موکول می کنم.

با درود های فراوان
فریدون

هیچ عجله ای در کار نیست.
اصلاحات انجام شد
سپاسگزارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد