«شگرف آغازی»در داستان رستم و اسفندیار - دکتر کزازی شهر کتاب 2/11

 
«رستم و اسفندیار» و« رستم و سهراب» دو «غم نامه»(تراژدی)  است. در یکی از این نشست ها یکی می گوید «غم نامه» مفهوم «تراژدی » را نمی رساند. و به او پاسخ می دهم که تراژدی در یونانی یعنی «بُز نامه» درآیین .. بزی را که نشانه ی خدا بود می آراستند و در بزم می رقصانیدند.
هر فرهنگی نمودها، گونه ها و ساختارهای ادبی دارد که آن را از دیگر سامانه های ادبی جدا می دارد. غم نامه از سخته ترین ، درخشان ترین گونه های ادبی است. داستانی است یک پاره، یا رخدادی بنیادین است که اندوهبار است ،مرگ اندود و فاجعه آمیز. همه ی داستان بر گِرد این رُخداد می تَنَد.
همه ی رخدادها ، بُن مایه ها و کارسازهایی که در این داستان آمده در پیوند است با رخدادِ بنیادی که در این دو داستان است.
در داستان رستم و سهراب روبارویی رستم و سهراب و در داستان رستم و اسفندیار کشته شدن اسفندیار.
از در تنیدگی و یک پارچگی این داستانها شگفت زده می شوید. بیتهای نخستین از رستم و اسفندیار را بر شما برخوانم. آغاز دو داستان بسیار نغز و هنری و زیباست. آرایه های بدیعی که سخنوران در سروده  ها و نویسنده هادر نوشته هایشان به کار می برند.
«شگرف آغازی»:آغاز داستان به گونه ای باشد به شیوه ای پندارینه با بهره جستن از شگرف های ادبی دنباله ی داستان را بر خواننده ی سخن سنج آشکار بِدَرد.
 
کنون خورد باید مَی خوشگوار / که مِی بوی مشک آید از جویبار.
هوا پُر خروش و زمین پُر زجوش/ خُنُک آن که دل شاد دارد،به نوش!
دِرَم دارد و نان و نُقل و نَبید / سر ِ گوسپندی تواند برید!
مرا نیست خرّم مر آن را که هست! / ببخشای بر مردم تنگدست.
 
آغازیست اندوهبار درد انگیز،دریغ آمیز. هم از آن روی که استاد، غم نامه می خواهد سرود، هم این که در پایه بیت های آغازین از بینوایی و تهیدستی خویش سخن در میان می آورد. فردوسی فراخ دست و توانگر و از دهگانان بود.
دهگانان یا دهقانان یکی از لایه های اجتماعی در زمان ساسانی بودند. دهگانان بزرگان را با کشاورزان پیوند می داده است. پس از فرو پاشی ساسانی این لایگان اجتماعی از بین می روند. همین دهگانان فرهنگ و پیشینه ی ایران را از گزند روزگار می پاییدند. شاید اگر دهگانان نبودند فرهنگ پیشینه به پسینه نمی رسید.
دهگان به معنی دهدار کسی که دارای زمین و آب بوده است او توانگر بوده است و فراخ دست.
فردوسی سخن به مُزد نبود، نمی خواست سخن خویش را به دیگران بفروشد. او همه ی زندگانی و خواسته ی خود را در سرودن شاهنامه سر کرد.هرگز سودای سیم و زر بدان قدرت نیست  که بتواند چنین کاخ بلندی از سخن ساخته و برافرازد. شاهنامه زاده ی شوریدگی است، فرزند باوری است پولادین.
این ناله بینوایی هنگامی از نای او برمی آید که دیگر سخنوران در ناز و نوش به سر می بردند.فرخی چنان فراخ دست و بِنوا بوده است که دویست بنده ی زرّین کمر در رکابش بوده اند و عنصری ، شادمست و باددست از سیم دیگدان می زده است.
غضائری رازی از دهش های محمود به ستوه می آید و چامه ی بَس بَس می سراید.
 
همه بوستان زیرِ برگ گل است/ همه کوه پر لاله و سنبل است.
به پالیز، بلبل بنالد همی /گل، از ناله ی او ببالد همی.
شب تیره،بلبل نخسبد همی / گل از باد وباران، بچسبد همی.
من از ابر همی بینم باد و نم،/ ندانم که نرگس چرا شد دُژم!
بخندد همی بلبل، از هردُوان / چو بر گل نشیند گشاید زبان.
ندانم که عاشق گل آمد گر ابر،/ چو از ابر بین خروشِ هِزَبر!
بدرّد همی،پیش ،پیراهنش، /دِراَفشان شود آتش ، اندر تنش.
به عشقِ هوا بر زمین شد گُوا / به نزدیک خورشیدِ فرمانروا.
که داند که بلبل چه گوید همی؟ / به زیر گل اندر،چه موید همی؟
نگه کن سحرگاه تا بشنوی، /ز بلبل، سخن گفتن پهلوی.
همی نالد از مرگ اسفندیار، / ندارد جز از تاله زو یادگار.
چو آواز رستم ، شب تیره ابر / بدرّد دل و گوش غرّان هِزَبر.
 
داستان با شادی ها و سر مستی های بهار آغاز می شود اما می بینی این همه بالندگی به پژمردگی و افسردگی می انجامد. استاد به شیوه ای دل انگیز مویه ی بلبل را بر مرگ اسفندیار می انگارد.
 
نگه کن سحرگاه تا بشنوی، /ز بلبل، سخن گفتن پهلوی.
 
پهلوی در معنی شگرف و شاهوارو شگفت به کار رفته است. یکی از زرّین ترین روزگار در ایران روزگاری است که اشکانیان بر این سرزمین حکم می راندند. استاد خود بدان خستوست که کم از اشکانیان می داند:
از آنان جز از نام نشنیده ام / نه در نامه ی خسروان دیده ام
 
در خدای نامه حتی نامی از اشکانیان نبرده است !چرا؟ اگر بخواهم پاسخ بدهم سخن به درازا می کشد. ساسانیان به اشکانیان کین می دوخته اند و یادگارهای اشکانیان را به هر شکل  می توانستند از بین بردند. خواست من از این یادکرد این بود که یادمانی از این روزگار زرّین همواره در ذهن ایرانیان مانده است.
هر آنچه شگفت و هر آن کس را که نیک است  و دلیر است و هراس ناشناس را در دو واژه ی پهلوان و پهلوانی می نامیم. پَهلَو ریختی است از پَلهو که آن نیز از پَرثَو یا پَرثَوه به یادگار مانده است. پرثوه نام تیره ای است که اشکانیان  به آن وابسته بودند.ریخت یونانی آن پارت است . دلاوری پهلوانان چنان بوده است که دشمنان کین توزشان را ناچار گردانیده زبان به ستایششان بگشایند. پارتیزان در بُن به معنی جنگاوری که به شیوه ی پارتیان می جنگد.
 
 بر همین پایه است که بلبل «سخن گفتن پهلوی» دارد.
 
به هر حال آغازی ست بسیار شور انگیز.
 
   
نظرات 7 + ارسال نظر
شهرزاد شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 09:12 http://se-pi-dar.blogsky.com

«هر ستیزی ستیز ناسازها نیست و ساختار حماسی ندارد. ستیز ناسازها هنگامی حماسی است که آن دو ناساز ناگزیر یکدیگر باشند و در همان هنگام که با هم می‌ستیزند به ناچار با هم در می‌آمیزند.»
نقل قول بالا بخش دیگری ازسخنرانی دکتر کزازی بود که به لطف پست پر محتوای شما در سایت خبرگزاری کتاب ایران خواندم. http://ibna.ir/vdcjhaet.uqe8hzsffu.html
پروانه ی گرامی، چند ترم افتخار شاگردی دکتر کزازی را داشته‌ام، فکر می‌کنم جزو افراد انگشت‌شماری است که هنوز می‌تواند ترکیبات و واژگان کاربردی و زیبا خلق کند. مثلن همین ترکیب "شگرف آغازی" چقدر زیبا و مناسب است برای توصیف هنر فردوسی در سرودن ابیات نخستین این دو غم نامه، داستانی که با خواندن چند بیت نخست می‌توانی به درونمایه‌ی داستان آگاهی یابی (انگار از همان ابتدای داستان بوی مرگ و خیانت می‌شنوی) در حالی که در بیشتر کتاب‌های مربوط به آرایه‌های ادبی به آن برائت استهلال!!! می‌گویند. این کار دکتر کزازی علاوه بر آثار ارزشمندشان درباره‌ی شاهنامه، متون حماسی و سایر زمینه‌های ادبی،‌ برای منی که هرگز نتوانسته‌ام تکلیف خودم را با برخی از این اصطلاحات و ترکیبات عربی روشن کنم، بسیار دلچسب است.
با سپاس فراوان

شهرزاد گرامی
از پیوند خبرگزاری کتاب سپاسگزارم.

در مورد ستیز ناسازها هم بسیار قشنگ و جاندار سخن راندند که امیدوارم بتوانم در پست دیگری به آن بپردازم.

خوشبختانه آنها که دغدغه زبان فارسی را دارند روز به روز بیشتر می شوند . گرایش های نامگذاری این روزهای فرزندان را ببینید.

شکل نوشتن بیت های شاهنامه را از کتاب «خشم در چشم» برداشتم که این شکل نوشتن شاهنامه هم برایم جدید است.


با درودهای بسیار

فریدون شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 17:29 http://http:/www.parastu.persianblog.ir

پروانه گرامی
واژه های بسیاری هست که یا به معنی دقیق آن فکر نکرده ام و یا مترادف فارسی آنرا نمی دانم. بعنوان مثال همین کلمه تراژدی است که شما از آن بعنوان غم نامه یاد کرده اید. و در کتاب لغت آنرا فاجعه معنی کرده است. به هر حال این یادداشت شما باعث شد واژه تراژدی، مفهوم واضح تری را در ذهن ام نقاشی کند. ممنونم

قصه رستم و سهراب ، قصه رستم و اسفدیار هم از آنچنان اقتدار ادبی برخوردار است که مرا بی نیاز از هر گویشی می کند و مرا بیشتر برای بیشتر دانستن به اینجا می کشاند. از زحماتی که برای تهیه این مطالب می کشید تشکر و سپاسگزاری می کنم

با درود های فراوان

فریدون گرامی
واژه ی «غم نامه» را استاد زبان پارسی دکتر کزازی به جای تراژدی به کار می برند. من هم با همه ی گرفتاری های روزمرگی برای شاگردی به آنجا می روم تا هم از دنیای دانش ایشان استفاده کنم و هم اینکه با چشمان خود فارسی سخن گفتن سَره را ببینم.

داستان های شاهنامه را از دید شاهنامه پژوهان مختلف بسیار متفاوت است.

با سپاس فراوان از همراهی همیشگی شما

فریدون یکشنبه 6 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 14:16 http://www.parastu.persianblog.ir

چند سئوال
=======
«شگرف آغازی»:آغاز داستان به گونه ای باشد به شیوه ای پندارینه با بهره جستن از شگرف های ادبی دنباله ی داستان را بر خواننده ی سخن سنج آشکار بِدَرد

=====
سئوال اول - چرا به شیوه ای " پندارینه" به جای شیوه پندار؟ .... میر جلال الدین کزازی در بسیاری موارد در نوشته ها و سخنرانی هایش « های» " عربی آخر کلمه ها را به عمد و بطور ناهنجاری حذف کرده است و در این جا که ضرورتی ندارد "پندار را " پندارین " نوشته است و بد تر از همه " های "عربی را هم به آن اضافه کرده است. در جایی دیگر خواندم باختر را " باخترینه" نوشته است .
این لج بازی با زبان به چه دلیل است؟ وقتی آدمی به قول فروغ فرخزاد خودش را به ثبت رساند آیا بایدبه خود حق بدهد٬ هر کاری که دلش می خواهد بکند؟

شعر فروغ فرخزاد را با هم بخوانیم

فاتح شدم
خود را به ثبت رساندم
خود را به نامی در یک شناسنامه مزین کردم
و هستیم به یک شماره مشخص شد
پس زنده باد 678 صادره از بخش 5 ساکن تهران

دیگر خیالم از همه سو راحت است
آغوش مهربان مام وطن
پستانک سوابق پر افتخار تاریخی
لالایی تمدن و فرهنگ
و جق و جق جقجقه قانون ...
آه
دیگر خیالم از همه سو راحتست
.....
در سرزمین شعر و گل و بلبل
موهبتیست زیستن ‚ آن هم
وقتی که واقعیت موجود بودن تو پس از سالهای سال پذیرفته میشود
جایی که من با اولین نگاه رسمیم از لای پرده ششصد و هفتاد و هشت شاعر را می بینم

که حقه باز ها همه در هیات غریب گدایاین
در لای خاکروبه به دنبال وزن و قافیه می گردند
و از صدای اولین قدم رسمیم
یکباره از میان لجنزارهای تیره ششصد و هفتاد و هشت بلبل مرموز
که از سر تفنن خود را به شکل ششصد و هفتاد و هشت کلاغ سیاه پیر در آورده اند
با تنبلی به سوی حاشیه روز می پرند

====
سئوال دوم- میر جلال الدین کزازی در سخن رانی هایش زبان فارسی را « شکرین و دلاویز ترین » زبان دنیا می داند و هم چنین باور دارد که زبان فارسی سخت جان است
.
آیا این نظریه از یک دید تنگ نظری ملی گرایی و ایده الیستی نشئت نگرفته است؟ ایا زبان فارسی مانند هر زبان دیگری تحت تاثیر زبان های دیگر قرار نگرفته است؟

و راستی چرا شکرین و دلاویز ؟
مگر زبان وسیله ای بیش از تبادل افکار است؟
آیا زبان فرانسه به خاطر رنسانس و دیگر عوامل تاریخی زبانی دلاویز نیست؟
رشد فرهنگی را در زبان های دنیا چگونه بر رسی می کنیم؟
=======

«شگرف آغازی»:آغاز داستان به گونه ای باشد به شیوه ای پندارینه با بهره جستن از شگرف های ادبی دنباله ی داستان را بر خواننده ی سخن سنج آشکار بِدَرد

سئوال سوم - چه اشکال دارد که جمله فوق را بصورت زیر بنویسم؟

«شگرف آغازی»: آغاز شگرف داستان٬ با اندیشمندی و بهره گیری از شگرف های ادبی ٬ دنباله داستان را٬ بر خواننده سخن سنج آشکار می کند.


============
البته قبول دارم هرکس سبک خاصی برای بیان مطالب اش دارد . اما این سبک خاص باید در حد پذیرش زبانی باشد. به نظر من باید با دیدی انتقادی به نوشته ها و گویش ها برخورد کرد.
چون پیام ام طولانی شد لذا از طرح دیگر سئوال ها خود داری می کنم .شما آزادید که ا ین پیام را به خاطر طولانی بودن اش حذف و یا خلاصه کنید
با درود و سپاس فراوان

شما هر چه پرسش دارید بفرمایید اینجا یک استاد ادبیات داریم به نام شهرزاد که برای پاسخ از او کمک می گیرم.

______________
فریدون گرامی
فروغ زنی که در مقابل بسیاری از فکرها و عادت های کهن شجاعانه ایستاد و نخستین شعرهایش که او را زنی احساساتی نشان می دهدو اصلن در ادبیات شعری مطرح نیستند در آخرین شعرهایش او تازه به رشد خوبی رسیده بود که دنیا را ترک گفت. به هر حال شعر و حرف فروغ آیه آسمانی نیست که بخواهیم شعری از او برای رد کردن دکتر کزازی بیاوریم ایشان پژوهشگر، مترجم و... که سال ها وقت و عمرش را صرف این آب و خاک کرده و دارای ارزش و احترام ویژه و والایی بین ایرانیان است.
باید برای شما شخصیت ایشان را بیشتر باز کنم.

ملی گرایی: راستی چرا شما سعی در فراموش نکردن زبان فارسی می کنید؟ شما چند بار برایم نوشته اید در جهت فراموش نکردن فارسی وبلاگ می نویسید. آیا این نوعی ملی گرایی نیست؟ مگر چه اشکال دارد که ایرانی به دنبال آن باشد که ببیند چه بوده؟ که بوده؟ چگونه فکر می کرده؟
چرا ایرانی ها در نیویورک کارناوال نوروز راه می اندازند؟
مگر ما باید فقط بنشینیم ببینیم عرب ها و اروپایی ها و زاپنی ها چه می گویند و چه می کنند و مانند ماشین کوکی پس بدهیم؟


زبان فارسی و واژگان بیگانه:
برخورد فرهنگ ها و زبان ها موجب ورود واژه های زبانی برخی عینن و برخی با ترجمه می شود.
علم زبان شناسی در این موضوعات پژوهش می کند.

به موجب ارتباط های علمی و فرهنگی ای که در دنیا به دلیل ترجمه ایجاد گردیده است واژگان بیگانه به تندی وارد زبان های کشورهای ضعیف تر می شوند.
زبان فارسی با کلمات عربی و روسی و فرانسه پر شده است و به دلیل هجوم عرب ها و حتی هم اکنون حتی فیلسوفان اسلامی مانند مطهری زبان اسلام را را زبان عربی دانسته و می دانند . زبان فارسی را ضد اسلام می شمرند سعی در قوت بخشیدن به آن زبان می کنند.

برخی کلمات ما از عربی به فارسی ترجمه شده که خود آن کلمات از یونانی به عربی ترجمه شده اند .

هر چه زبان از نظر اجتماعی ،اقتصادی،علمی ،فنی و سیاسی قوی تر باشد بهتر می تواند در این ارتباط های علمی و فرهنگی پیشرفت کند.

به هر روی من از بین رفتن زبان از بین رفتن فرهنگ آن مردم می دانم.

دکتر کزازی هم از پژوهشگران در این زمینه هستند که نظرات بسیار خوبی در زمینه ترجمه و واژه های فارسی دارند.

وقت داشتید سری به اینجا بزنید:
فرهنگستان ایراندر هفتاد و یک سالگی
http://www.bbc.co.uk/persian/arts/story/2006/05/060517_jb_culture-academy.shtml


امیدوارم توانسته باشم گوشه ای از حرفم را بزنم

با سپاس فراوان از توجه و همراهی های صمیمیانه ی شما

پاتوق گورکن ها دوشنبه 7 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 11:09

بز در معنویت اغلب دو معنا دارد یکی نشانه خداست که مثلا در یونان باستان بُزی را که نشانه ی خدا بود می آراستند و در بزم می رقصانیدند و اصلا تراژدی یعنی ضجه بز هنگام سر بریدن و یکی اینکه بز همیشه مظهر شیطان و شیطان پرستی بوده است و هم اکنون سم بز و یا سر بز نشان و حکم شیطان پرستان است و شیطان پرستان بسیاری معتقدند تجلی شیطان به شکل بز است و ابلیس به هیئت بز با پیروان خود سخن می گوید این نشان از ارزش رازآلود بز در تاریخ معنویت است.در متون اسلامی مثلا دیدن بز در رویا مردی بلند مرتبه است از دید جعفر صادق بز در رویا نشان طلایه لشکر و نشان یست بسیار نیکو و از دید محمد دیدن بز در رویا و بردن آن به خانه به معنی خوشبختی و چهل ساز در امان ماندن از فقر است .

این بز چه حیوان مهمی در دنیای معنا است!

در مثل های ایرانی هم «بز رقصانی» به معنی بهانه تراشیدن هم داریم.

یک بار هم رئیس جمهور منتخب فرموده بودند: مخالفان دولت به اندازه بز نمی فهمند.

با سپاس فراوان از این داده های مفید.

شهرزاد دوشنبه 7 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 12:00 http://se-pi-dar.blogsky.com

پروانه‌ی گرامی
با سپاس از ابراز محبت شما، بی‌تعارف من تنها دانش آموخته‌ی رشته‌ی ادبیات هستم ولی در هیچ موردی صاحب نظر نیستم، حتی بسیاری از مباحث ادبی که در اینجا و وبلاگ سایر دوستان مطرح می‌شود، کاملن برایم تازگی دارد. به هر حال از این که در تارنمای پر محتوای تان امکان این گونه داد و ستدهای فکری را فراهم می‌کنید، بسیار سپاسگزارم. نکاتی درباره‌ی بعضی بخش‌های یادداشت فریدون گرامی به نظرم رسید، خوشحال می‌شوم با هم فکری همه‌ی دوستان به جمع‌بندی مورد نظر نزدیک شویم.
فریدون گرامی، سلام و درود
1- مانند شما معتقدم جایی که می‌توان آسان و همه فهم صحبت کرد، پیچیده کردن کلام تنها فهم سخن را دشوار می‌کند. برای پروانه ی گرامی نوشتم که در درس معانی و بیان که یکی از درس های دشوار رشته‌ی ادبیات است، وقتی به سختی آرایه‌ی جمله‌ی مورد نظر را پیدا می‌کردیم، تازه باید کلی به ذهنمان فشار می‌آوردیم که یادمان بیاید در فرهنگ واژگان دکتر کزازی برای مثال به "مُشَبَه"، "ماننده" می‌گویند، این همه دشواری حتا برای فارسی سره صحبت کردن، بعضن درک کامل مطلب را برای مخاطب مشکل می‌کند.
2- درباره‌ی کلمه‌ی "پندارینه "، یکی از کاربردهای پسوندهای"ین" و "ینه" در ادبیات فارسی، استفاده‌ی یکی از این دو پسوند برای توضیح جنس یا نسبت دادن صفتی به کسی یا چیزی است، بر خلاف تصور شما این "ین" اضافه نیست و های آخر آن هم عربی نیست بلکه این دو از پسوندهای رایج در زبان فارسی بوده‌اند که در سخن سخنوران و شعر بسیاری از شاعران، کاربردهای گوناگون آن در معانی مختلف مشاهده می‌شود و دکتر کزازی موجد آن نبوده اند، وقتی حافظ می گوید: "پشمینه‌پوش تندخو از عشق نشنیده است بو"، پسوند "ینه" در اسم مرکب پشمینه (پشم + ینه) دقیقن به معنای لباسی از جنس پشم است. یا در داستان سیامک فردوسی می‌گوید:
یکایک بیامد خجسته سروش/به سان پری پلنگینه پوش
که "پلنگینه" به معنای لباسی است که جنس آن از پوست پلنگ است.
3- در مورد تعریف شگرف آغازی، هر چند روی سخن استاد در این بخش کوتاه و گذرا بیشتر به کسانی است که با آرایه‌های بدیعی آشنایی دارند ولی شاید با تعریفی کاربردی‌تر و ساده‌تر، بسیاری از مخاطبان منظور از این ترکیب را به درستی درمی‌یافتند، به هر حال قرار نیست همه‌ی ادب دوستان و شاهنامه خوان‌ها تمام شاخه‌های ادبیات را به طور تخصصی دنبال کنند تا بتوانند چنین مفاهیمی را رمز گشایی کنند.
4- با اجازه‌ی پروانه‌ی گرامی تعریف کامل "شگرف آغازی" را از سایت خبرگزاری کتاب در اینجا می آورم:
«شگرف آغازی، آن است که آغاز داستان یا سروده به گونه‌ای باشد که به شیوه‌ای پندارینه و زیباشناختی با بهره جستن از شگردها و ترفندهای ادبی دنباله‌ی داستان را بر خواننده‌ی ادب‌دان آشکار بدارد،به گونه‌ای که او بتواند زمینه‌ی داستان را گمانه بزند.»
فریدون گرامی فکر می‌کنم اگر معیارهای زیباشناختی و حدس و گمان - که از عناصر اصلی این آرایه‌ی ادبی است- به تعریف شما اضافه شود، بهتر است. "شیوه‌ای پندارینه" یعنی شیوه‌ای که جنسش از حدس و گمان است (یا به حدس و گمان نسبتش می‌دهند) و در انتهای تعریف که مهم‌ترین بخش آن است، آمده: خواننده بتواند "زمینه‌ی داستان" را حدس بزند. مهم‌ترین بخش این تعریف، حدس زدن زمینه‌ی داستان است و نه اطمینان از آن چه اتفاق خواهد افتاد. درست است که از همان ابیات نخستین غم‌نامه‌ی رستم و سهراب وقتی حکیم توس سخن از وزیدن تندباد و به خاک افتادن نارسیده ترنج به میان می‌آورد و می‌گوید:
اگر مرگ داد است بیداد چیست /زداد این همه بانگ و فریاد چیست
جوانی و پیری به نزدیک مرگ/یکی دان چو اندر بدن نیست برگ
بوی خیانت و مرگ و اشک و غم، ذهن و مشام خواننده را لبریز می‌کند و می‌فهمیم که داستان تلخ رزم پدر و پسری در بین است که پایانش با مرگ و افسوس رقم می‌خورد ولی در تمام داستان خواننده امیدش را از دست نمی‌دهد و با خود می گوید نه! ممکن نیست رستمی که هفت خوان را پیموده و تمام شاهان و پهلوانان بر هوشمندی و پهلوانی‌اش معترف‌اند، رستمی که پهلوانی چون سیاوش را پرورده، پسر را بازنشناسد، وقتی سهراب بر رستم چیره می‌شود ولی با مکر رستم، فرصتی دوباره به او می‌دهد، وقتی چندین بار به رستم نشانه‌هایی می‌دهد تا از نام و نشانش آگاهی یابد، در تمام مدت فردوسی خواننده را با خود میان مرز باریک بودن و نبودن حرکت می‌دهد، با این که فردوسی در آغاز داستان از این رخداد شوم خبر داده ولی باور نمی‌کنیم رستم با مکر و حیله بر پسر چیره شود و او را به کام مرگ بفرستد. گویی خواننده انتظار دارد سهراب خیلی پیش‌تر از این‌ها خود را به پدر معرفی کند یا رستم خیلی زودتر از این‌ها پسر را بازشناسد،این شک و تردید و ناباوری در تمام طول غمنامه با خواننده همراه است و او را رها نمی کند و حتی در پایان از خودمان می‌پرسیم، آیا به واقع رستم سهراب را نشناخت و یا نخواست که پسر را بشناسد، که سهراب در آخرین لحظات به او می‌گوید:
ز هر گونه‌ای بودمت رهنمای/نجنبید یک ذره مهرت زجای
======
از طولانی شدن کلام عذرخواهی می‌کنم . امیدوارم زیاده گویی مرا ببخشید و من نیز بتوانم از نظرات ارزشمندتان استفاده کنم. پروانه‌ی گرامی لطف کنید و مطالب این یادداشت را هر گونه صلاح می‌دانید، منتشر کنید.
پاینده و برقرار باشید

دوست ارزشمند

که باشم که به نوشته های دانش آموخته ی نمونه ی استادان کزازی و شفیعی کدکنی دست بزنم.

بسیار بسیار سپاسگزارم

فرناز سه‌شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 22:30

قصد ندارم با آنچه که گفته اید مخالفت کنم و صلاحیتش را هم ندارم فقط دوست دارم خیلی مختصر به نکته ای اشاره کنم . برای بعضی از آدمها وطن یعنی محلی برای آرامش و زبان یعنی وسیله ای برای ارتباط . با توجه به تغییرات شدیدی که همچنان با پویایی ادامه دارد جهان به سمتی میرود که وطن و زبان میتواند نشانه ی هویت داشتن یا نداشتن نباشد . آدمها با زبان هائی متفاوت در مکان هائی بسیار دور از وطن های خود میتوانند همدل باشند و هموطن ها در وطن خود میتوانند خود را با یکدیگر و دیگران غریبه حس کنند حتی اگر دغدغه ی مشترکشان زبان و وطن باشد !

رسول شنبه 3 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 07:47

با سلام و سپاسگزاری
از خواندن مطالب فوق لذت بردم
زبان علاوه بر ایجاد ارتباط ، الهام گر ، برانگیزاننده ، شورانگیز ، نجات بخش و ... است چه شکست ها که با بیان کلماتی زیبا همچون نشانه ای اطمینان بخش به پیروزی تبدیل نشده اند ، چه نامیدی ها که با کلامی شیرین به امید و موفقیت تبدیل نشده اند و بسیار است از این گونه . من خواننده ای بیش نیستم که حتی خیلی وقت ها مطالب را خوب هم نمی فهمم ولی به اندازه فهم م لذت می برم و پرسش گرم .
بی شک فردوسی معمار زبان پارسی است و درخت کهن و سترگ فارسی به مدد دوستداران این مرز وبوم است که هر روز تنومند تر و پر شاخ و برگ تر می شود . همین آرایه ها و نوآوری ها ، نمونه هایی از آن است که در صورت داشتن وزن و استواری در طول زمان تثبیت می شود و اگر چنین نبود زبان فارسی این همه پر و بال نمی یافت تا امروز بر تارک جهان ادب و دنیای سخن بدرخشد و شگفتی بیافریند و اما :
دوستی فرموده بودند مرحوم مطهری زبان فارسی را ضد اسلام شمرده اند که به نظر قضاوت عجولانه ای است برای کسی که تمام کتابهایش را به زبان فارسی نوشته . به خدمات متقابل ایران و اسلام پرداخته و شاعران و ادیبان فارسی را (سعدی ،حافظ و ....) را ارج می نهد و ....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد