حرف شنوی

استاد Obedience The master Bankei's talks were attended not only by Zen students but by persons of all ranks and sects. He never quoted sutras nor indulged in scholastic dissertations. Instead, his words were spoken directly from his heart to the hearts of his listeners. His large audiences angered a priest of the Nichiren sect because the adherents had left to hear about Zen. The self-centered Nichiren priest came to the temple, determined to debate with Bankei. "Hey, Zen teacher!" he called out. "Wait a minute. Whoever respects you will obey what you say, but a man like myself does not respect you. Can you make me obey you?" "Come up beside me and I will show you," said Bankei. Proudly the priest pushed his way through the crowd to the teacher. Bankei smiled. "Come over to my left side." The priest obeyed. "No," said Bankei, "we may talk better if you are on the right side. Step over here." The priest proudly stepped over to the right "You see," observed Bankei, "you are obeying me and I think you are a very gentle person. Now sit down and listen."
نظرات 18 + ارسال نظر
[ بدون نام ] چهارشنبه 8 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 23:17

نکته ی جالبی که در این داستان میبینم چیزیست که آنرا بسیار باور داشته ام . وقتی کاری انجام میدهیم (حتی اگر شنا در جهت مخالف آب باشد ) اگر بقدر کافی صراحت و جسارت داشته باشیم اطرافیان ناگزیر میپذیرند .. نه اینکه تایید میکنند . به این نتیجه میرسند که مجبورند مارا با همان خصوصیت بپذیرند . این صراحت و جسارت وقتی اتفاق می افتد که از صمیم قلب باور داشته باشیم .. باور ما به اطرافیان سرایت میکند حتی اگر نخواهند ! (امیدوارم سو برداشت نشود منظورم زورگوئی یا تعصب نیست . منظور زیر بار رفتارهای سطحی و بی دلیل عموم مردم نرفتن است )
این استاد بنکای هم به نظرم همینطور رفتار میکند .. خیلی طبیعی و مسلط باور خود را بدون هیچ تردیدی انجام میدهد و آن روحانی میپذیرد ! در واقع ضمیر ناخودآگاه اوست که میپذیرد و اگرنه او حرف شنوی نمیکند !

فرناز پنج‌شنبه 9 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 10:26

سلام پروانه جان . وقتی اینجا با دوستان جمع میشیم و گپ میزنیم اونقدر احساس راحتی هست که آدم یادش میره کجاست و چیکار داره میکنه ؟! وقتی راجع به داستان ذن نظر میذاشتم اصلا به معرفی کردن خودم فکر نکردم و بعد تعجب کردم که مگه وبلاگ خودش تشخیص نمیده ؟؟!! با اینهمه شعور و شخصیت در تو آدم فکر میکنه اشیا هم در اطراف تو اینجوری هستن .

سلام
فرناز جان بسیار خوش حالم که احساس این چنین در اینجا داری همه اش هم مدیون دوستان بزرگوار می باشد. و این بزرگ منشی خودته که این کوچک رو به این شکل می بینی.

پروانه پنج‌شنبه 9 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 11:18 http://www.parvazbaparwane.blogspot.com

یکی از برداشت های مهم این داستان را فرناز گرامی چه خوب بیان کردند.

آن دیگری که در اینجا می بینم نپرداختن به شایست و نشایست ها توسط استاد است که موجب به دست آوردن شنوندگان بسیار برای سخنانش شده است

محسن جمعه 10 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 01:41 http://filmamoon.blogsky.com

خانم فرناز راست می گوید.
بسیار پیش آمده است که در بحث ها اگر خیلی به گفتار خودمان باور نداشته ایم همین بلایی که بر سر آن روحانی آمد به سر خودمان آمده است. به طور مثال به طرف مقابل می گوییم:
گوش بده ببین چی میگم.
و طرف می گوید؛
خودت گوش بده ببین چی میگم.... و این یعنی باخت از همان لحظه اول.
گاهی هم تا با سخنوری برخورد رویاروی نکرده باشیم قضاوت در مورد وی کاملن نسبت به آن چه که باور های خودمان است سخت است. برخوردهای رویاروی چون یک جنگ تن به تن خیلی دشوار است. خود من همیشه در ذهنم جنگهای قدیم را که در فیلم ها می بینم -نمونه بسیار واقعی اش در فیلم دارو دسته نیویورکی اسکورسیزی-و یا در خیال خود مجسم میکنم به این نتیجه می رسم که جنگهای امروزی بسیار ساده تر از هزاران سال قبل بوده و جنگ های تن به تن و زمینی با شمشیر و نیزه و تبر و تیشه و سوار بر اسب و پیاده و ..... دل شیر می خواسته ولی امروزه این سلاح ها هستند که خیلی به هم نزدیک می شوند و نه انسانها.
اگر داستان را کمی بیشتر باز کنیم و به حاشیه برویم میتوانیم به شکل زیبایی -البته گفتم که کمی از این داستان دور شویم- در بدگویی کارمندان یک سازمان در مورد روسای سازمان ببینیم. برخورد کارمندانی که ید طولایی در این گونه بدگویی ها دارند با روسایشان بسیار دیدنی است. تایید کلیه حرفهای رییس، خندیدن با خنده های او، بلند شدن با بلند شدن او، ....
که در مورد این مثال اگر بعد از طرف بپرسید که خب چی شد تو که می گفتی....
- اون خودشم میدونه که من سایه شو با تیر میزنم.....!!

«برخوردهای رویاروی چون یک جنگ تن به تن خیلی دشوار است»

نظرم با شما یکی است.

شاید بتوان در مورد جنگ های دیروز امروز گفت دیروز جنگ« یک تن» با «یک تن »بود ولی امروزه جنگ «فکر چند تن» باهم با جنگ «فکر چند تن »مقابل باشد
به همین دلیل «مغز»های ما را به دامان خودشان می برندو می پرورند تا همچنان در جنگ ها چه تجاری و چه علمی و تکنولوژی و... همیشه برنده باشند.

این مثال کارمند و رییس هم با اینکه می دانیم ولی خواندنش جالب بود.

فریدون جمعه 10 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 16:28

به نظر من این بنکای به جای مناظره و بحث با مخالف خود به سفسطه متوسل شده است کاری که از نظر من قابل تایید نیست.
سمت راست بیا سمت چپ برو . تو خوبی برو بنشین . یعنی اینکه بحث بی بحث.
خوب شد که من ذنیست نشدم. وگر نه به سادگی ها نمی نشستم
.====
اما تصویر زیبایی برای این پست انتخاب کرده اید

چه خوب که شما ذنیست نیستید در این صورت شاید الان با یک ردای زرد در کوهها کنار ببرها می گشتید و جای پیام های خردمندانه تان خالی بود[لبخند]

________________________________
این عکس از تالاب میانکاله در چهل کیلومتری غرب گرگان جنوب شرقی دریای مازندران است البته در آدرس لینکی که در حاشیه نوشته ام سایر عکس ها را می توانید تماشا کنید این عکس همین روزها با دستان یک خبرنگار فارس نیوز گرفته شد.
در لینک نوشته شده در استان مازندران که اشتباه است در استان گلستان قرار دارد.
این منطقه حفاظت شده است . فیروز اونجا رفته و برایش یک رویا به یادگار مانده.
البته چند دریاچه به نام های آلا گل و بی بی گل و آلما گل و.. هستند رفتن شان برای همه آزاد است و در شمالی ترین قسمت ترکمن صحرا در نزدیکی مرز اینچه برون قرار دارد.

_______________________
فریدون گرامی
از نخستین بار که این داستان را خواندم رعایت دمکراسی در گفتار استاد ذن مرا جذب خود کرد. او به همه ی فرقه ها احترام می گذاشت و نقل قول مستقیم از احکام شرعی یا همان سخنان بودا نمی آورده است.

با سپاس

علی آریا جمعه 10 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 22:59 http://http://serkherika.persianblog.ir/

..........
بنکای بی تردید آدم زیرکی ست
و حتما سخنور خوبیست که اینهمه شنوندگان بی شمار را جذب کرده است
اما آن زمان که نیکا برن را فریب می دهد وبا ترفندی اورا با فرمان های خود
به چپ و راست می کشاند اوج هنر و توا نایی او نیست
شاید بزرگی و دانایی او زمانی ست که نیکابرن ( روحانی مغرور و گستاخ )
را بسیار نجیب و مهربان خطاب می کند .

فرناز شنبه 11 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 10:41

اینهمه تفاوت در برداشت آدمها از یک داستان به این کوتاهی واقعا جالبه ! تصور این تفاوتها در ابعاد وسع باورنکردنی خواهد بود .
من هر جور فکر میکنم این احساس را ندارم که نیکابرن با چپ و راست رفتن فریب خورده و برعکس وقتی به او گفته شده شما نجیب و مهربان هستید حتما فریبی در کار بوده و نه دانائی ( به نظر من ) .

پاتوق گورکن ها شنبه 11 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 12:45

بنکا ۱- به سرعت به روحانی نشان داد عمل او با نظرش فرق دارد.۲- همان اول دریافت رفتار روحانی در بدو ورود خردمندانه نیست پس او را می شود با دو حرکت مات کرد. ۳- به بقیه نشان داد آگاهی با دانایی فرق دارد. دانایی یعنی دانستن چیز ها و آگاهی یعنی آگاه بودن بر چیز ها . روحانی در فکر دانستن و اثبات دانستن بود اما آگاه نبود که دارد با دو حرکت ضربه فنی می شود.روحانی تصور می کرد اطاعت از دستور او ربطی به بحث ندارد و پیروز شدن فقط در ساخت نظر میسر است اما بنکا استاد ذن است و می داند خرد تنها در عمل خرد نام دارد .
و به راستی نتیجه دانایی به جان آمیخته نشده باسن شریف را به دستور حریف از شرق به غرب گذاشتن است.

باز کردن معنی «آگاهی» و «دانایی» هم جالب بود دستتون درد نکنه.

آرزو یکشنبه 12 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 11:38

پروانه بانو
من با این کلمه ؛ احکام شرعی؛ مشکل دارم. به نظرم به یک متن ذنی نمیخورد!.
شاید بتوان به جای آن از ؛‌آموزه های بودا؛ استفاده کرد. (‌ظبق معنایی که برای کلمه sutras در سایت وبسترز آن لاین دیدم)

آرزو جان
از اینکه به متن نظری داشتی بسیار سپاسگزارم. در جستجوهای اینترنتی ام معنی کلمه سوترا را چنین یافتم:

بخشی از احکام شرعی آیین بودایی (سوترا)

در پیامی از سنباد گرامی که گرداننده کلوب بودا در سایت کلوب هستند خواهش می کنم پاسخ شما را بنویسند و سایر دوستان هم اگر نظری دارند خوشحال خواهم شد بدانم.
تا پس از نظر خواهی متن درست جایگزین شود.

پروانه یکشنبه 12 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 11:52

یادداشت:

پست جدبد وبلاگ کتابخوانی در مورد کتاب «وضعیت آخر» کتابی از دسته ی «روانشناسی» از فرناز گرامی می باشد.

در مورد کتاب «ها کردن» هم نظر های جدیدی نوشته شده است.

پاتوق گورکن ها یکشنبه 12 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 12:53

بودا هم شریعت دارد هم طریقت آنجا که شریعت او مد نظر است گرچه دارمای بودا به یک معنا درباره حیات روانی و حالات جان است و بار الهی ندارد ترجمه دارما به احکام شرعی مسامحتا درست است اما از آنجا که برای خیلی ها واژه شرع باری کاملا اسلامی و ابراهیمی دارد می توان از رسوم بودایی یا آیین بودا یا نظریه بودایی اصول آیین یا هر عبارتی که معنای دارما را منتقل کند استفاده کرد.
اما معنای سوترا گفتار است که همان سوره است .سوترای بودایی یعنی گفتار بودایی که ساختار سوره را دارد.

بیان این نکته برایم خواندنی بود:

« دارمای بودا به یک معنا درباره حیات روانی و حالات جان است و بار الهی ندارد»

پس« سوترا» سخنان مستیقم بودا است.

در متن به جای« احکام شرعی » ، «گفتارهای بودا» جای گزین می گردد.

با سپاس فراوان

فرناز یکشنبه 12 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 13:44

راستش من هم کمی با احکام شرعی مشکل داشتم (یعنی با احکام شرعی که خیلی مشکل دارم !!!! اما الان دارم راجه به ترجمه صحبت میکنم !) اما هیچ جایگزینی براش بلد نبودم به این دلیل چیزی نگفتم . حالا دارم فکر میکنم که گفتار بودا یا حتی سوره های بودا چقدر خوب خواهد بود . آفرین به اینهمه آدمهای با دقت و پیگیر .

این «احکام شرعی» که جای گفتگوی بسیار دارد که در این ستون نمی گنجد.
در مورد ترجمه باید بگویم انگلیسی بسیار ضعیفی دارم و کمک دوستان اگر نبود دست به این جسارت نمی زدم که خود را شایسته این کار نمی دانم.
شما که استاد زبان انگلیسی هستی هر زمان مشکلی دیدی حتمن برایم بنویس.



(ببینین فرناز جان اگر خیلی وضع خراب بود در گوشی بهم برسون من هم یواشی درستش می کنم.)

سیروس یکشنبه 12 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 20:03

شناخت عمیق بنکای که حاصل تفکر ژرف در جهان است این توانائی را به او داده است که یک روحانی خام را که هنوز حتی نتوانسته بر خشم خود تسلط پیدا کند این چنین به اطاعت وادارد و اشتیاق او را به حربه ای علیه خودش تبدیل کند.

خشم روحانی خام !
بله درست می فرمایید.

از اینکه گاهی به اینجا سر می زنید سپاسگزارم .
در انتظار نقد جدید شما در وبلاگ گروهی فیلم هایی که می بینم هستم.

فرناز یکشنبه 12 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 21:49

دارم میام یواشکی تو یک ایمیل برات بنویسم که من اصلا جرات نمیکنم طر ف داستان های ذن برم برا ی ترجمه .... !

خوب این داستان که با رسوندن دوستان به ترجمه نسبتن خوبی رسید ولی در داستان های بعدی منتظر ایمیلت هستم.

خیال تشنه یکشنبه 12 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 23:00

سلام عزیزم خوبی؟
مطلب جالبی بود. طبق معمول خسته ام.
قربانت

فرناز دوشنبه 13 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 07:03

پروانه جان با عرض معذرت با همه ی دقتی که میکنم اما اشتباه کرده ام و اصلاح میکنم :

(اما الان دارم راجع به ترجمه صحبت میکنم .)

این به علت کنار هم بودن ه و ع اتفاق افتاده و نه اینکه خواسته باشم محاوره ای بنویسم .

سعیدسعیدی سه‌شنبه 14 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 15:07

نگاه کن که غم درون دیده ام چگونه قطره قطره آب میشود

چگونه سایه سیاه سرکشم اسیر دست آفتاب میشود .....

فرشید چهارشنبه 4 دی‌ماه سال 1387 ساعت 10:23 http://360.yahoo.com/profile-Nrh9HuQ3erQ064YecoYQjzbK7GLHEOeLCw-

با عرض سلام و خسته نباشین.من نظر شما را در مورد کتاب خانه ای در ساحل اثر دافنه دوموریه را خوندم،ولی من متأسفانه قادر نبودم این کتابرو تا آخر بخونم،میخواستم خواهش کنم اگر شما این کتاب رو تا آخر خوانده اید من را هم از آخر داستان این کتاب با خبر کنین.
خیلی ممنون میشم.

سلام
متاسفانه نخوانده ام.
پیروز باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد