صد سال تنهایی

سال ها سال بعد، هنگامی که سرهنگ آئورلیائوبوئندیا" در مقابل سربازانی که قرار بود تیربارانش کنند ایستاده بود، بعد از ظهر دور دستی را به یاد آوردکه...

نظرات 7 + ارسال نظر
فریدون یکشنبه 7 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 20:32 http://www.parastu.blogspot.ir

دلم می خواهد کتاب صد سال تنهایی را با نام های ایرانی ترجمه و منتشر شود. این کتاب به خاطر تشابه نام ها باعث شد با زحمت آن را دنبال کنم .
=======
باران

آنقدر باران باریده بود که هوا خیلی مرطوب شده بود. حتی وقتی مردم تشنه شان میشد هوا می نوشیدند . مردم دیگر به اب احتیاج نداشتند و لباس شان را با رطوبت خیس هوا می شستند

یک روز خورشید از پشت ابر ها سرک کشید و با اجازه ابر کمی نور پاشید. توی آن بارندگی بی دادگر کمی هوا گرم شد. حسن که گرمش شده بود, پاهایش را باز کرد و در رطوبت هوا شنا کنان به طرف همسرش رفت و یک بوسه گرم ابکی از لب های همسرش گرفت و به اندازه یک دریاچه کیف کرد. مردم در خیابان ها به هم سلام و تعارف های ابکی می کردند.

طولی نکشید که خورشید هم توی رطوبت هوا مثل موش آبکشیده شد و خجالت زده زیر سایه شرم پنهان شد.. چراغ برق های شهر توی رطوبت هوا جرقه زدند و خاموش شدند. تیر های چوبی چراغ برق توی رطوبت هوا شناور شدند. مردم از تیر های چراغ برق به جای قایق استفاده می کردند. ماهی ها از اب بیرون می امدند و توی رطوبت هوا شنا می کردند. از در وارد می شدند, قر میدادند و از پنجره خارج می شدند.

رئیس جمهور یک روز دستور داد که توی هوا نهر های بزرگ هوائی بسازند. کاری کنند که اب رطوبت هوا در نهر ها جاری شود تا کتاب های قانون و لوایح کشوری خیس نشود تا به این وسیله جلو از بین رفتن قوانین و لوایح غیر ابکی را بگیرند.

باران لاکردار هم چنان می بارید و روز به روز رطوبت هوا بیشتر وبیشتر میشد. قوانین کهنه را اب برد. اقلیتی که منافع شان به خطر افتاده بوداز این وضع ناراضی بودند. اما جلو باران رانمی توانستند بگیرند. باران امده بود که پایه رنج و ستم را ویران کند و درد ها را بشوید و درمان کند. تخت خواب های چوبی در سطح رطوبت هوا شناور شدند.. حبوبات و برنج ها هم رطوبت کشیدند و وزن شان زیاد شد و در نتیجه بقال ها و احتکار گران به خاطر ازدیاد وزن سود کلانی عاید شان شد.

انقدر باران بارید و رطوبت هوا زیاد شد که زبان های خارجی , خصوصا زبان انگلیسی هم نم کشید و مردم شروع کردند به زبان اصیل فارسی گفتگو کنند . بعضی از روشنفکران هم با افتخار شروع کردند به زبان های محلی خودشان گفتگو کنند.

برای اینکه اعتقادات مردم نم نکشد , قر ان و انجیل و تورات را هم به زبان فارسی نوشتند.

حسن خوشحالی اش این بود که میتوانست حتی اعتقادات اش را هم توی خیسی هوا بشوید و سیقل بدهد.

روی چرخ ها و یاطاقان های ماشین ها همه گل شقایق سبز شده بود... دیگر کسی از ماشین استفاده نمی کرد. به خاطر رطوبت هوا اتش از بین رفت. کبریت ها نم کشید ند. فندک ها زنگ زدند و از کار افتادند. باروت ها نم کشیدند.روی تانک ها و تفنگ ها خزه سبز شد. پخت و پز از یاد مردم رفت. اشپز خانه ها گلخانه شد و مردم گیاه خوار شدند . گاو ها و گوسفندان و مرغ ها جشن گرفتند و در کشت و زرع به ادم ها کمک کردند تا از زمین سبزی و گیاه و محصولات بیشتری برداشت کنند.

گرگ ها و لاشخور ها نتوانستد به ساده گی به این نوع برابری اجتماعی که همه یکسان مرطوب شده بودند تن در دهند. لذا توی سخره های ارتجاع فکری فسیل شدند و از یاد رفتند. روباه ها و شغال ها توی شکم تاریخ هضم شدند. سیاست های متجاوز توی انقلاب گیاه خواری حل شد و از یاد رفت.

مردم در رطوبت هوا کم کم یاد گرفتند که به هم محبت کنند و سلام های دوستانه و با معنی به هم بکنند. به کمک هم موفق شدند ابر ها را به کویر بفرستند. شرکت های اسلحه سازی جایشان را به دانشکده های علم و صنعت دادند. مردم یاد گرفتند به جای آرزو کردن٬ اقدام کنند و به خواسته هایشان برسند. مردم دست به دست هم دادند و با همکاری و تعاون مشکلات طبیعی را یکی پس از دیگری رفع کردند. دیگر شهری را سیل نبردو خانه ای را زلزله ای ویران نکرد. اسمان باز ابی شد. ستاره گان درخشانتر از همیشه بر گنبد دوار سپهر درخشیدند... دانستن و دانش اصل زندگی و دنیای هستی شد.
فریدون

الهام از کتاب صد سال تنهائی گارسیا مارکیز

فرناز دوشنبه 8 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 08:25

سلام دوست عزیز . همیشه فکر کردم که برای خیلی خیلی از آدمهای دنیا ـ و من هم ـ جواب دادن به یک سوال سخت خیلی آسونه ! ـ اگر برای تمام باقی عمر قرار باشه در یک جزیره زندگی کنی کدوم ۲ کتاب رو با خودت میبری ؟ بدون مکث اولین انتخاب خیلی ها صد سال تنهائی ست . (برای من دومی عقاید یک دلقک هست ‌)‌
در عین حال معتقدم که شروع صدسال تنهائی عجیب ترین َ عمیق ترین و اثر گذارترین شروعی هست که یک کتاب می تونه داشته باشه . و بارها از خودم سوال کردم آیا تمام کتاب همینقدر اثر گذاره ؟ و چون در ابتدا آدم ذهنش خالیه اینطور حس می کنه یا واقعا پاراگراف اولش یک چیز دیگه است ؟ ....

فرناز دوشنبه 8 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 08:37

آقای فریدون .. صد سال تنهائی شما هم دوست داشتنی ست . دیشب تا صبح در گرگان ما هم ا ینقدر که شما می گویید باران بارید . صبح بیدار شدم هوا نوشیدم و منتظر بقیه ی آن هستم !
+ + +
اما من حیفم می اید که صدسال تنهائی را با نام های ایرانی بخوانم .. می ترسم جادوی آن از دست برود .. به جای آن می توانیم اهل غرق بخوانیم از خانم منیرو روانی پور .. با نام های ایرانی و سحر (به ضم س ) ایرانی .

مژده دوشنبه 8 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 16:36 http://www.mozhdehk.blogfa.com

سلام پروانه عزیزم
حضورت همیشه برایم دلگرم کننده است

پروانه چهارشنبه 10 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 23:47 http://www.parvazbaparwane.blogspot.com

صد سال تنهایی مرا وارد مرحله ی جدیدی از اندیشیدن کرد . شاید بتوان گفت راه را برای درک دیگر اندیشه ها باز کرد.
زمانی محکم می گفتم بهترین کتابی که خوانده ام صد سال تنهایی است ولی هم اکنون بر این فکر نیستم.

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 11 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 15:36

در ساخن رمان از اساسی ترین ارکان ، جمله آغازین است...
و مارکز بزرگ ،یکی از زیبا ترین، به یادماندتی ترین و درخشات ترین آغاز ها را در کهکشان ادبیات به یادگار گذاشته اند...
از یادآوری شما سپاسگزارم.

محسن سه‌شنبه 16 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 00:35 http://after23.blogsky.com

وقتی واژه سرهنگ را می شنوم قبل از این که به یاد مرحوم پدرم که سرهنگ بود بیافتم به یاد آئورلیانو بوئندیا می افتم. و حضور وی در ذهنم مجالی برای پدرم نمی گذارد.
روزی روزگاری وقتی لوییس بونوئل کبیر زنده بود با اصرار از گابریل گارسیا مارکز خواست که صد سال تنهایی را بسازد. مارکز با بی میلی پذیرفته بود. ضمن بحث های طولانی که با بونوئل داشت. برای مخالفتش دلیلش این بود که قهرمانان صدسال تنهایی در زندگی همه انسانها هستند. سرهنگ آئورلیانو بوئندیا یا خوزه آرکادیوی بزرگ یا رمدیوس خوشگله یا ... اینها همه در زندگی انسانهای مختلف تکرار می شوند و تو -بونوئل- می خواهی مثلن نقش خوزه آرکادیو را به گریگوری پک بسپاری که در بازیگریش شک ندارم ولی از آن به بعد هرکس صدسال تنهایی را بخواند هر وقت که به نام خوزه آرکادیو برخورد می کند تصویر گریگوری پک در ذهنش نقش می بندد. و تمام کتاب من می شود فیلم تو.....-چیزی که بعد از ساخت فیلم محمد رسول الله پیش آمد و هر کس که نام مالک اشتر را می شنود چهره آنتونی کویین در ذهنش نقش می بندد. یا در ایران خودمان. آیا شما با شنیدن نام مالک اشتر داریوش ارجمند را نمی بینید؟-
ولی با اینحال وی در مقابل بونوئل نتوانست مقاومت کند و اجازه ساخت فیلم را به وی داد. بونول هم در تدارک ساخت آن بود ولی او نیز چندان شتابی برای ساخت فیلم نداشت تا اینکه درگذشت و شاید مارکز علی رغم علاقه مفرط به بونوئل و غمی که از فقدان این فیلم ساز بزرگ سینمای جهان بر دلش نشست ولی نفس راحتی هم کشید و به فرانچسکو روزی با قاطعیت گفت: نه. و ساخت فیلمی بر اساس صدسال تنهایی را برای همیشه ممنوع کرد.
من هم با هر گونه تغییری در اسامی و مکان و ... این رمان کوچکترین موافقتی ندارم. بگذارید با نام سرهنگ آئورلیانو بوئندیا زندگی کنم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد