یادها

 

دیدار با خفتگان در خاک ازبرنامه های همیشگی سفرم به گرگان است. آرامش و پندهایی در آنجا وجود دارد که در هیچ جای دیگر نمی یابم
شب های جمعه آن جا حال و هوای دیگری دارد،زیرا می توانی دید و بازدید هم با دوستان و فامیل های زنده داشته باشی.
همه می آیند وقتی به دیدار فامیل بروی از روی گلهای مشابه روی قبرها می توانی حدس بزنی نفر قبلی چه کسی بوده و روستاییان اطراف بر روی سنگ قبرها سفره پهن می کنند و خوراکی های رنگارنگ مانند شیرینی و میوه و حلوا می گذارند شمعی روشن می کنند وبرخی هم در حالیکه سنگ قبر نزدیکانشان را نوازش می کنند نوحه سرایی های جانگدازی سر می دهند پس از پایان نوحه سایی شروع به خوردن می کنند.
از در شمال گورستان که وارد شوی ابتدا دستفروش های گل به صف ایستاده اند دسته گلی می خریم به سراغ پسرهای جوان از دست رفته ی فامیل در زمان انقلاب و جنگ می رویم از دور مرد پیری را می بینم که زیر آفتاب در حال غروب است دراز کشیده است به طرفش می روم






به نزدیکش که می رسم نرم و آهسته راه می روم

نوشته ی روی سنگ را می خوانم:

ولادت:1342

شهادت:1362

محل شهادت:پاسگاهی در عراق

عکسی می گیرم و با خود می گویم:

تاریخ عکس:1387


سعی می کنم سایه ام به روی او نیفتد تا از خواب خوش بیدار شود ولی حضورم را احساس می کند .  نگاهش می کنم ،می بینم با آن چشمان آرامَش به من نگاه می کند... چشمانم پر اشک می شود و در سکوت می نشینم و دستی به سنگ می زنم و خوشه ای انگور بر می دارم در حالی که انگور نشُسته را نگاه می کنم از آنجا دور می شوم.. وقتی دانه های انگور را به زور قورت می دادم در حالی که اشکهایم سرازیر شده بود با خودم می گفتم چقدر این انگور خوشمزه ست ...
 
 
نظرات 16 + ارسال نظر
علی آریا سه‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 22:56 http://serkherika.persianblog.ir

.......
همیشه رفتن به گورستان برایم سخت بوده است
تا مجبور نبوده ام نرفته ام
بعدها شاید بروم!!!...

رفتن بدون اجبار را آزمایش کنید!
وقتی برای دیدن فامیل ها و دوستها میرید بطری آب برای شستشوی سنگ قبر و چند شاخه گل یادتون نره.

اون طرفا چه قبرستون های قشنگی هم داره. پدر سفر کنار دریا توی یک قبرستان قدیمی با سنگهای تماشایی خوابیده ، گورستان قدیمی زیارت و محمد آباد گورستان ترکمن ها که قبلن حتی یک سنگ نشانه هم نداشت ولی حالا سنگ قبر درست می کنند.... شب جمعه قبرستان کردکو تماشاییه روی همه ی قبرها شمع روشنه و کنار کوه توی اون فضای سبز آدمهایی که میان و میرن و....

محسن چهارشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 00:19 http://axamoon.blogsky.com

راست گفتید. چه انگور خوشمزه ای. من هم حس کردم.

این پیرمرد یه جایی داره و بره انگوراشو با پسرش قسمت کنه ! اون پدر مادرایی که نمی دونن قبر بچه شون کجاست همیشه یه چیزی گم کردن!

فریدون چهارشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 09:33 http://www.parastu.persianblog.ir

از مرگ...

هرگز از مرگ نهراسیده ام

گرچه دستانش از ابتذال شکننده تر بود.

هراس من ـ باری ـ همه از مردن در سرزمینی ست

که مزد گورکن

از آزادی آدمی

افزون باشد

*

جستن

یافتن

و آنگاه

به اختیار برگزیدن

و از خویشتن خویش

باروئی پی افکندن ـ


اگر مرگ را از این همه ارزشی بیشتر باشد

حاشا حاشا که هرگز از مرگ هراسیده باشم

احمد شاملو

در فرصتی متن را می خوانم واصلاح می کنم .الان دیگر توان پشت کامپیوتر نشستن را ندارم. آمدم سری بزنم و برم.امروز نشست مولوی بودم. فردا حافظ. باید به کارهایم برسم.

خیال تشنه چهارشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 13:47

سلام عزیزم
با این عکس و بیان حکایت آن پیرمرد اشک ما را درآوردی. روز جمعه سی سال از مرگ عمویم می گذرد. سی سالی که هر سالش پر از حکایت بوده است.
روی گل تو فرزندانت را می بوسم.
قربانت حمیرا

سلام مهربان
این اشک به اون اشکایی که برای خوندن داستان" از کویر تا دریا سوختیم " ریختم در. فکرشو بکن پدر مادرای اونا هم همین حال این مرد پیر رو دارن.
قربونت برم

فریدون پنج‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 11:48 http://www.parastu.persianblog.ir

برای اولین بار است که آرامگاه رفتگان را این چنین یکدست و یکرنگ و در یک سطح می بینم. در سرزمینی که سرشار از رنج ها و نابرابری هاست در این عکس ها می بینم همه در کنار هم یکسان و همسان به خاک سپرده شده اند. به امید روزی که برابری ها و عدالت در جهان زنده گان هم مفهومی زنده دادشته باشد.
.
دارم با خودم می اندیشم که راستی زندگی چیست و این آمدن و رفتن ها بهر چیست. گرچه فلسفه نوین بر این باور است که انسان در برابر جامعه مطرح است نه در برابر کائنات. ببینیم رفتگان بزرگ اندیش چه گفته اند...
خیام می گوید:


از آمدنم نبود گردون را سود،
وز رفتن من جاه و جلالش نفزود؛
وز هیچ کسی نیز دو گوشم نشنود،
کاین آمدن و رفتنم از بهر چه بود!

.
مولانا می گوید:
روز ها فکر من این است و همه شب سخنم

که چرا غافل از احوال دل خویشتنم

ز کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود

به کجا می روم آخر ، ننمایی وطنم

مرغ باغ ملکوتم ، نیم از عالم خاک

چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم
.

ولی اگر بنا باشد به این جهان مادی دور از تصور های ایده آلیستی بیاندیشیم زندگی را چگونه تعریف می کنیم؟؟؟؟
.
.

یکی از دلیل هایی که قبرستان را دوست دارم همین است ، زن و مرد ،پیر و جوان، فقیر و ثروتمند، رییس و کارمند .. همه و همه در یک سطح هستند.
از یاد آوری این شعرها ی زیبا هم سپاسگزارم.
امروز ایمیلی از دوستی داشتم که در آن تعریف قشنگی از زندگی نوشته بود:

Life is bliss, taste it.
Life is a dream, realize it.
Life is a challenge, meet it.
Life is a duty, complete it.
Life is a game, play it.
Life is a promise, fulfill it.
Life is sorrow, overcome it.
Life is a song, sing it.
Life is a struggle, accept it.
Life is a tragedy, confront it.
Life is an adventure, dare it.
Life is luck, make it.
Life is too precious, do not destroy it.
Life is life, fight for it.

Mother Teresa

مرجان جمعه 29 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 11:19 http://minooparniyan.blogfa.com

یاد عزیزان هیچ وقت در دلهای آدم سرد نمیشود!

پسری خفته در زیر خاک
و پدری روی خاک!

فرناز شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 09:48

( تو پیش از اینکه به دنیا بیائی نبودی ، معنی اش این است که مرده بودی ؟ بعدها که از این دنیا رفتی ، باز هم نبودی معنی اش این است که مرده ای ؟ )

تجربه ی مرگ از نزدیک را با مرگ پدرم داشتم که جز یاد گرفتن مرگ چیزهای دیگری هم به من یاد داد و چیزهائی را تجربه کردم که جز در آن لحظه ها ممکن نبود . و این حس دلتنگی که تو برای عزیزی که رفته است داری با هیچ دلتنگی قابل مقایسه نیست و با هیچ حسرتی برابری نمی کند .

فرناز جان

چه خوب گفتی! در این چرخ پیر ما چه کم زنده ایم!

رفتن عزیزان داغ بر دل نزدیکان می گذارد!

یاد رفتگان عزیزت همیشه گرامی باد

آرزو یکشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 00:39

احساس آدمها نسبت به محل دفن عزیزانشان به نوع نگاهشون به زندگی و زندگی پس از مرگ برمیگرده.
سنی ها به هیچ وجه به قبرستان نمیرن(‌دلیل اینکه قبرستان ترکمن ها هم سنگ نداشته همینه) فقط یکبار آنهم برای دفن کردن میرند (‌زنها هم حق رفتن به قبرستان را ندارن) . رفتن سر قبر و خاک را نوعی بت پرستی میدانند. نمونه بزرگش هم قبرستان بقیع هست که فقط ایرانی ها از اونجا بازدید میکنند و اون هم از پشت دیوار کوتاه و با محافظت شدید شرطه ها.
من قبلا خیلی به بهشت زهرا میرفتم(بعد از فوت پدرم) -البته برای اون سن و سال من یک تفریح صبح جمعه بود و دیدن فامیل!!
اما الان حس خوبی از مکرر رفتن به اونجا ندارم. این به معنای فراموشی نازنین های از دست رفته ام نیست. ترجیح میدم با یادآوری اونها در لحظات خوش زندگی روزانه ام اونها رو تجسم کنم. رفتن مکرر به قبرستان به نظر من از بی تفریحی و نداستن چگونه گذران وقت است .و گاهی یک جور مرده پرستی.

یکی از دوستانم دختر دانشجوشو از دست داد والان از مرگش ۵ سال می گذره ولی اتاقشو دست نزده و وسایلش هست و میگه رکسانا اینجاست و اونجا نیست خونه ش اینجاست و به یک بیمار روانی تبدیل شده
ترکمن ها وقتی یکی رو از دست میدن یک هفته عزاداری سخت می گیرن تازگی خبر ندارم چون از اونجا دورم ولی قبلن یک هفته می رفتن چادر می زدن و از چادر بیرون نمی اومدن این دفعه رفتم گرگان میرم می پرسم رسم هاشون چیه. خیلی آدم های ساده و درستی هستن همیشه به منطقه ترکمن صحرا میگم عین سرخپوست ها می مونن.

راست میگی بعضی دیگه شورشو در میارن برای تظاهر و با اهمیت نشان دادن فامیلشون به فامیل شوهر یا زنشون روز جمعه همه رو علاف میکنن برن بهشت زهرا ولی شهرهای کوچک کل وقتشون بیش از نیم یا یک ساعت نمی گیره . ولی اونجا هم از این ادا ها هست.

آرزو جان همیشه یک گوشه ای رو می بینی که ندیدم
همیشه دوست دارم

آرزو یکشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 00:40

در فقه شیعه میگن بعد از ۳۰ سال میشه دوباره کس دیگری را روی قبر را خاک کرد.؟؟؟؟؟

درسته .گرگان که بودم یکی برام تعریف کرد که قبر مادرش و کندن و دخترشو جاش گذاشتن آخه سی سال گذشته بود .

محسن یکشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 08:05 http://filmamoon.blogsky.com

شاملو کلام اون پیرزن رو به شعر برگردونده. اصلن اصل قضیه خیلی قدیمیه. جایی که میگن:
نه بر مرده بر زنده باید گریست.
این مال کیه حالا یادم نمیاد. فردوسی؟

بهش میاد فردوسی گفته باشه ولی دنبالش می گردم.

محسن یکشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 14:15 http://after23.blogsky.com

پیداش کردم
گراین تر از ترکش رستمی است
نه بر مرده بر زنده باید گریست
فردوسی

گر این تیر از ترکش رستمی است
...

بله حتمن اشاره به حال رستم پس از مرگ سهراب است. واقعن که گریه هم داره.

از کدوم داستان شاهنامه است؟ من تو اینترنت نتونستم پیداش کنم . نباید مربوط به همان داستان رستم و سهراب باشد.

سخنان و پند های شاهنامه سینه به سینه نقل شده و از زبان آن زن ژنده پوش بیرون می آید.

با سپاس

فرشته دوشنبه 1 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 14:37 http://freshblog.blogsky.com/

کاش اینقدر مرده پرست نبودیم ... این پدر بیچاره هیچ جای دیگه رو با آرامش تر از مرقد پسرش پیدا نکرده. تازه معلوم هم نیست که واقعا جسد پسرش توی قبر باشه. وقتی به شهدامون فکر میکنم به این نتیجه میرسم که واقعا مرد بودن.

بابک.پ.25 دوشنبه 1 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 20:11

سلام
با خوندن دوباره مطلبتون
هوس بیشه سر و شمال کردم
تازه آرمگاه روستامون خیلی سر سبز و دلنشینه و مث این آرامگاه شنگفرش و سیاه نیست
گفتم با این جور چیزا موافق نیستم اما باید به ارزش های اجتماع احترام گذاشت
یدرود

درود بر شما
آرامگاه های روستاها خیلی قشنگ هستند. همیشه میگویم خوش به حال آنهایی که آ نجا ها خوابیده اند.

یک اتفاق ساده سه‌شنبه 2 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 04:26 http://sepehr50.blogspot.com

درود بر خانوم " اسماعیل زاده " گرامی.
دیدار از سرای فوت شدگان ; آدمی را به تامل بیشتری وا می دارد که چه هست و چه خواهد شد..../ این ضیافت همیشه برایم ضروری ست . پیش از آنکه به اجبار; میهمان ابدی اش باشم.

با سپاس فراوان از شما

خرد نگهدارتان باد

درود بر شما
چه نام خوبی "ضیافت".
عمرتان دراز باد

م و سه‌شنبه 2 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 13:57

سلام
خیلی جالب بود
کم ادمی پیدا می شه که به این چیزا دقت کنه
هرکسی بود خیلی راحت می تونست از کنارش بگذره
این قضیه خیلی روم تعصیر گذاشت
مرسی
بای

امیر سه‌شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1398 ساعت 20:01

گر این تیر از ترکش رستمیست نه بر مرده بر زنده باید گریست ...مال داستان رستم و اشکبوس هست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد