یک پند مادرانه

 

جیون،یک استاد شوگن ،پژوهشگر شناخته شده ی سانسکریت ناحیه ی تاکوگووا بود. در جوانی اش سخنرانی های بسیاری، برای شاگردان برادرش ایراد می کرد.
مادرش این را که شنید برای او نامه ای نوشت:
"پسرم، فکر نمی کنم تو  دنباله رو بودا باشی، چون تبدیل به فرهنگنامه ای متحرک برای دیگران شده ای ،و این آخر ِ دل خواهِ تو ست.برای اطلاعات دادن و اظهار نظرکردن ، درخشیدن و احترام کسب کردن پایانی نیست،امیدوارم دست از این سوداگری برداشته و با ساکت کردن خودت در معبدی کوچک و دورافتاده در کوهستان همه ی وقتت رابه اندیشیدن بپردازی، تا با این روش به درکِ درستی برسی."



A Mother's Advice
Jiun, a Shogun master, was a well-known Sanskrit scholar of the Tokugawa era. When he was young he used to deliver lectures to his brother students.
His mother heard about this and wrote him a letter.:
"Son, I do not think you became a devotee of the Buddha because you desired to turn into a walking dictionary for others. There is no end to information and commentation, glory and honor. I wish you would stop this lecture business. Shut yourself up in a little temple in a remote part of the mountain. Devote your time to meditation and in this way attain true realization."


نظرات 4 + ارسال نظر
فریدون یکشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 09:04 http://www.parastu.persianblog.ir

امان از دست والدینی که غالبن همه چیز را از زاویه دید تجربه های خودشان می بینند نه آنچه که مبنای علمی و تربیتی دارد...

راستی در این داستان چقدر مسایل تاریخی و مطالب گوناگون نهفته است.

فریدون گرامی
برداشت من از این داستان این است که مادر تشخیص داده است که فرزندش درونش را فراموش کرده است و روزی به زمین خواهد خورد و بهتر دیده است که خود این موضوع را به او گوشزد کرده قبل از اینکه زمان بگذرد.

مَثَلی هست که می گوید:« درخت هرچه پر بارتر باشه سرش افتاده تره!»

با سپاس فراوان از کمک شما در کار ترجمه ی درست این داستان.

علی آریا یکشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 20:14 http://serkherika.persianblog.ir

.......
پند مادر جیون یک بار دیگر به یادم آورد که کمتر بگویم وبیشتر فکر کنم
کاش یادم نرود
مثل همیشه متفاوت و پرنکته.
از نظرات شما ممنونم.
پاینده باشید.

ازاین که پیام شما را می خوانم بسیار خرسندم.

فیروز هم از شما تشکر می کند که با خواندن پیام شما لبخندی بر لبانش آوردید.

ب. یکشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 21:37

شاید بعد از فئودالیسم باید به ناچار دوره دیکتاتوری رو سپری کرد - ما که فاصله ای با فئودالیسم نداریم وقتی صحبت از دموکراسی میشه نباید گرفتار رویا پردازی بشیم. به منطقه ای که در اون هستیم و تاریخمون دقت کنیم به ما میگه ما هنوز بدون دیکتاتور خیلی اوضاعمون به هم می ریزه - فقط خدا کنه دیکتاتورش عاقل باشه

بفرمایید تا نباشد چوب تر...
پاسخ پیام شما باشد تا در آینده به گفتگو با دوستان در این مورد بپردازیم.

ب. دوشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 20:43

:) خندیدم وقتی جوابتونو خوندم. البته میشه که مشکلات کهنه و تکراری رو با تعقل و راههای جدید حل کرد. امیدوارم تفکر رهائی بخش روزی میون ما پیدا بشه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد