صدای شادی

 
مدتها پس از اینکه بانکی از دنیا رفته بود، مردی نابینا که در نزدیکی معبد استاد زندگی می کرد، به دوستش گفت:" از وقتی که نابینا شده ام، قادر به دیدن چهره ی آدم ها نیستم، بنا براین  باید سیرت آنها را  ازتُن صدایشان تمیز دهم". معمولن وقتی به صدای  شخصی گوش می دهم که به دیگری برای پیروزی یا شادی به دست آمده اش ، تبریک می گوید ، در تُن صدایش حسادت را  نهفته می بینم،و هنگام  ابراز هم دردی جهت  شور بختی ِ دیگری ،در تن صدایش خوشی و خرسندی  می شنوم، مثل اینکه شوربختی دیگری برای او بهره ای به بار می آورد.
در تمامی تجربه هایم، اما،صدای بانکی همیشه راست بود. هنگامی که ابراز خوشحالی می کرد، چیزی به جز صدای شادی نمی شنیدم، و هنگام بیان همدردی ، فقط صدای غم را می شنیدم.

The Voice of Happiness
After Bankei had passed away, a blind man who lived near the master's temple told a friend: "Since I am blind, I cannot watch a person's face, so I must judge his character by the sound of his voice. Ordinarily when I hear someone congratulate another upon his happiness or success, I also hear a secret tone of envy. When condolence is expressed for the misfortune of another, I hear pleasure and satisfaction, as if the one condoling was really glad there was something left to gain in his own world.
"In all my experience, however, Bankei's voice was always sincere. Whenever he expressed happiness, I heard nothing but happiness, and whenever he expressed sorrow, sorrow was all I heard."
r
نظرات 10 + ارسال نظر
.a.s سه‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 23:15

بیایید ما هم مثل بانکی باشیم .در شادیها و غمهای مردم واقعا شریک باشیم.

چه خوب میشد با گفتن یک جمله "بیایید باهم..." همه گوش می کردند و آن وقت همه چیز درست میشد.

به امید برآورده شدن آرزوی خوب شما

فریدون پنج‌شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 18:55 http://www.parastu.persianblog.ir

کاش دنیا
سر شار از خلوص نیت دل و جان شود
کاش دل روشن
همچو ن ستارگان شود
کاش جهان پر از بنکای صادق و مهربان شود


سیروس محمدی پنج‌شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 19:17

<نیت> هر فرد در هر انچه از او صادر میشود تجلی دارد.اکثریت افراد در مواجهه بادیگران این نیت را زیر لایه های لبخند ؛ تاثر ؛ تعارف وهزاران نقش و اظهارات متفاوت پنهان میکنند اما از اسیبی که این پنهانکاری به وجودشان وارد می کند نمی توانند بگریزند؛از نگرانی فاش شدن نیت شان هم به همین ترتیب.بخش بزرگی از روان نژندی های افراد به این بر میگردد. دل را صیقل دادن و از این کدورت ها پاک کردن خیر برای دیگران خواستن اولین ثمرش اسایشی است که به فرد ارزانی می شود.

کاملن با شما موافقم.

بابک.پ.25 جمعه 8 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 01:16 http://bishehsar.blogsky.com

قشنگ بود
کاش همه ی صدا ها بی ریا بود

محسن جمعه 8 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 09:04 http://after23.blogsky.com

من عمرن مثل بانکی باشم. اصلن نمیشه. چرا ممکنه یک وقتایی در مورد یک عده ای بشه ولی در عالم واقع امکان نداره. کسی که میخواستی سر به تنش نباشه مرده. خب به اطرافیانش چه طوری تسلیت میگی. یا برعکس کسی که میدونی با تقلب و پارتی بازی موفقیت کسب کرده. بهر حال از اینا بگذریم که شاید بانکی خودش هم تن صدایش در این مورد تغیر میکرد ولی...
خود من تمرین زیادی میکنم که مثل آن مرد نابینا بتوانم علمش را یاد بگیرم. خودم کلن آدم سمعی هستم. یعنی دریافت های حسی ام از محیط اطرافم بسیار بر حس شنوایی استواره. من خیلی وقت ها گوش میدم و نگاه نمیکنم. طوری که طرف مقابل فکر میکنه که بهش بی توجه هستم در حالیکه دارم بهش گوش میدم. خیلی هم لذت بخشه. امتحان کنید.
هر جایی که هستید چشماتونو ببندید و گوش بدید. به صداهای اطراف. تازه میتونید چند نفری این کارو بکنید و بعد با هم در باره اش صحبت کنید. بشمرید. صداهایی را که مثلن در یکی دو دقیقه شنیده اید بشمرید. و با هم دیگه در میان بگذارید.
کسی که این حس توش قوی تر باشه صداهای بیشتر میشنوه.
سرگرمیه خیلی خوبیه. علم خوبی هم هست.

«رنگ رخسار خبر می دهد از سر درون »

تماشای چهره چیز دیگریست.

یک: اگر از کسی خوشم نیاید و مجبور باشم به اطرافیانش تسلیت بگویم کاملن خشک و بی احساس برخورد می کنم نه اینکه خوشحال باشم.
همیطور بالعکس آن.
این که موقع حرف زدن به چهره طرف نگاه نکنی مثل این خشکه مذهب ها می مونه که زمین رو نگاه می کنند و برخورنده است. البته حتمن روش شما فرق می کنه ولی وقتی مخاطب ما نیستیم هر کسی این تمرین رو می کنه.
ولی حتمن این کار را به این صورت که شما نوشتید تست می کنم .

آرزو شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 22:36

سلام بانو
تمام پست های نخوانده را خواندم...
بانکی تنها در داستانهای ذن نیست...نمونه اش را همه جا داریم -هر چند انگشت شمار- نمونه اش هم همان صاحب خانه ی ؛خونه ی من؛ ....

سلام آرزو جان
آفرین به این فکرات

محسن دوشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 06:37 http://axamoon.blogsky.com

مثل خشکه مذهبیام نمیکنم که حالم ازشون بهم می خوره. برای توضیح بیشتر می نویسم که از وقتی این حس رو کشف کردم احساس میکنم که اگر قرار بود که با نظر خودم مادر زاد نابینا بودم یا ناشنوا ترجیح میدادم نابینا باشم. دریافتهام از محیط اطرافم با حس شنوایی را خیلی بیشتر دوست دارم.

ب. دوشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 23:08

به نظر من صداقت و تعارف و دروغ و دروغ مصلحتی زندگی بدون اینا نمیشه تعصب رو صداقت هم خشکه مقدس بازیه هنر جمع کردن همه اینها با هم زکاوت است و بلاغت

خیلی ها به این شکل رفتار می کنند برخی ماهرانه برخی هم ناشیانه، و این هم بر اطرافیانشان روشن است و همیشه به دیگران بی اعتمادند و دیگران نیز به آنها .این می شود که جامعه ما به این صورت در میاید.

ب. چهارشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 00:26

مرسی از پاسختون منظورم این نبود (سیاسی ننوشتم) صداقت در برخورد و در تحصیلات علمی با ارزشترینه و پیشرفت بشر حاصل صداقت وجدانهای بیداره ولی گاهی دروغ مثلاً در احترام به کسی که شایستگیش رو داره جهت تعارف و احترام لازمه - شاید درست ادای منظور نکردم ضعف ادبیات منو ببخشید یه چیزی مثل رند تو شعر حافظ منظورم بود

پوزش که اشتباه برداشت کردم.
ولی اوضاع سیاسی جمع شده ی رفتار تک تک افراد جامعه است. اگر همه خودشان را بشناسند و بدانند چه می کنند و چه می خواهند دنیا به این صورت نبود .

پاتوق گورکن ها چهارشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 11:21


بی سفر سفر کن

بی شنیدن بشنو

بی دانش بدان
بی شادی شاد باش
بی راه رفتن راه برو
بی ایستادن بایست
نه گرسنه شو نه تشنه
نه سرد و نه گرم
نه بیمار و نه وابسته
نه قوی نه ضعیف
بودا آنجاست که تو هستی
به رنج پایان ده
به بدنت چون کوره
به راه چون آتش
و به نیروانا چون آهنگر بنگر
بودا آنجاست که تو هستی


بودیدارما

پیشوای بزرگ ذن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد