عقاید یک دلقک

 

گفتم:«کاتولیک ها مرا عصبانی می کنند ، چون مردم بی انصافی هستند. »

خندان پرسید: «پروتستان ها چی؟»

گفتم:«آنها با ور رفتن به وجدانشان آدم را ناخوش می کنند.»

 
در حالی که هنوز می خندید گفت:« خدا نشناسان چه؟»

 
گفتم :« گفتم آنها آدم را به دهن دره می اندازند ، چون همیشه فقط از خدا حرف می زنند.»

 
گفت:«خود شما چه هستید؟ »

 
گفتم :«من یک دلقک هستم، و در حال حاضر بهتر از آن که معروف شده ام یک موجود کاتولیک وجود دارد که من شدیدا به او محتاجم :ماری- ولی شما از اتفاق همین موجود را از من گرفته اید.»

 
«هاینریش بل»
نظرات 9 + ارسال نظر
بابک.پ.25 سه‌شنبه 4 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 17:54 http://www.bishehsar.blogsky.com

سلام
فقط خواستم روز زن و مادر و به شما تبریک بگم.
نمی دونم چرا روز مرد نداریم، این زن ها همیشه سر ما رو کلاه گذاشتن، ما مردا مظلوم ترین اقشار تاریخ هستیم
شوخی کردم
گاهی اوقات قوانین بشری عجیب دست و پاهای طبیعی بودن انسان رو می گیره. به نظر من انسان اگه خوب به نشانه ها گوش بده می تونه راحتتر از این زندگی کنه. شما می دونی نشانه ها چین؟(چون این مطلب پست بعدیم هست همینقدر بهتون می گم:))جمله مثلا شعر هام همون نشانه هائی هستند که ما از طبیعت و پیرامونمون می گیریم.
و انسانها از زمانی که زبان طبیعت رو فراموش کردن گرفتار قوانین خود ساخته ای می شن که باید قرن ها بگذره تا با فنا شدن و اصلاحات برسن به چیزی که شاید بهش بگن مدینه ی فاضله

بای بای
براستی چرا روز مرد نداریم؟ روز پدر داریم ولی روز مرد نداریم!!!

سلام
به نظر من همه ی روزها روز انسان است چه مرد چه زن .
برای من امروز مانند روزهای دیگر است.

با سپاس

بابک.پ.25 چهارشنبه 5 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 10:49 http://www.bishehsar.blogsky.com

سلام
گاهی اوقات انسان به قدری تو انسان بودنش گم می شه که فراموش می کنه صورت سوال و جواب زندگی اش جاشون عوض شده. عین رابطه ی کار و زندگی ،وقتی رابطه ی این دو عکس بشه دیگه انسان انسان نیست ، ماشین است، چون ماشین تا زمانی که کار می کند زنده است!!!
گزیده هائی از سلسله فرمایشات بی سر و ته من
بای بای
امضا: منو بخشیدین؟!!!

سلام

جمله هاتون کاملن درسته. آیا این جمله ها در ارتباط با این پست است؟
.

از موضوع امضای شما چیزی به خاطر ندارم.

پاتوق گورکن ها چهارشنبه 5 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 11:32

در سالگرد مرگ اشو شایعه ای شد مبنی بر اینکه علت اصلی مرگ مرموز اشو وحشت پاپ ژان پل دوم مرحوم از سخنان اشو بوده است تا اینکه چند وقت پیش ترجمه یکی از آثار اشو به نام خیرات را دیدم که در بعضی پاره های آن اشاراتی رفته است که بد نیست شما هم برای آگاهی آن را بخوانید شاید مثل من به شک بیفتید که ...

...من در این نکته کاملاً با کارل مارکس موافقم که دین افیون توده‌ها بوده است. اگر توده‌ها اینک از فقر خویش رضایت داشته باشند، مذهب آنان را با امیدهای زندگی بهتر در آینده، پس از مرگ، تخدیر کرده است.طبیعی است که اغنیا محافظان کشیشان و مبلغ‌ها بوده‌اند. آنان برای خدا کلیساها و پرستشگاه‌های بزرگ بنا کرده‌اند........در نگرش من، تعلیم و تربیت چیزی جز شکلی دیگر از مراقبه meditation نیست. تمام آنچه که معمولاً به نام تعلیم و تربیت رواج دارد، در مرتبه‌ی دوم قرار دارد. باید به مراقبه اولویت داده شود __ تعلیم و تربیت درون. تا زمانی که با خویشتن آشنا نگردی، تمام دانشت بیهوده است.بنابراین، من مراقبه را پیش از تعلیم و تربیت قرار می‌دهم. آموزش موضوعات درسی، امری پیش پا افتاده است: جغرافیا، تاریخ ریاضیات. تاجایی که به دنیا معمولی ربط دارد، این ها خوب است، ولی در مورد درون انسان، فایده ندارند. تو به انباشتن مدارج و مدارک ادامه می‌دهی و در درون تهی می‌مانی. مدارک تو می‌توانند دیگران را گول بزنند، حتی شاید خودت را هم بفریبند، ولی نمی‌توانی سرور و شادمانی، سکوت و مهر یک گوتام بودا را داشته باشی.
و تا زمانی که تعلیم و تربیت دو بال نداشته باشد، نمی‌تواند با آزادی تمام در آسمان پرواز کند. هم اینک تنها یک بال دارد: بال دیگر کسر است. چرا کسر است؟
زیرا که کشیشان نمی‌خواهند شما مراقبه کننده شوید.
زمانی که در مراقبه باشی، به زودی از تمام کشیشان آزاد می‌شوی، از تمامی کلیساها و کنیساها و معابد و مساجد رها می‌گردی. وقتی که بتوانی وارد وجود خودت __ معبد واقعی خداوند __ شوی، چه نیازی است که به کلیسا بروی؟ چه نیازی به یک کشیش هست؟ وقتی بتوانی خداوند را مستقیما و بی‌واسطه در درون خودت تجربه کنی، چه نیازی به پاپ است؟وقتی که خداوند تجربه‌ی شخصی تو شود طبیعی است که از مسیحی بودن یا هندو بودن یا مسلمان بودن رها می‌شوی. بنابراین، هیچ مذهبی مایل نیست که تو یک مراقبه کننده شوی. آن ها می‌خواهند تا تو در فیزیک، شیمی و زیست شناسی تحصیل کنی. هیچ دانشگاهی در دنیا، دانشکده‌ای برای مراقبه ندارد. و بدون مراقبه، انسان ناقص باقی می‌ماند. این یکی از سبب‌های اصلی مصیبت ما است.......
اگر خودت را بشناسی جامعه‌ای را خواهی ساخت که فقر وجود نداشته باشد. تمام ادیان شما در ایجاد جامعه‌ای که در آن فقر وجود نداشته باشد، شکست خورده‌اند. و یکی از اساسی‌ترین دلیل‌ها این است که هیچکدام از مذاهب شما روی تعلیم و تربیت درون تاکید نداشته‌اند __ سفر به درون خویشتن.لحظه‌ای که در خود مرکز وجودت قرار داری، چنان شفافیتی در مورد تمام مشکلات زندگی می‌بینی که یک چیز قطعی است: تو مشکلی نخواهی آفرید و یک چیز دیگر قطعی است: نگرشت را، ادراکت را برای مردمان دیگر منتشر خواهی کرد.تمامی مشکلات ما ساخته‌ی خودمان است.......ولی مردم توسط کسانی که بسیار به آنان باور داشته‌اند، فریب خورده‌اند.....


باید این کتاب را بخوانم. همیشه جسته و گریخته در اینترنت جملاتی از او خوانده ام.
با سپاس

بابک.پ.25 چهارشنبه 5 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 12:22 http://www.bishehsar.blogsky.com

سلام
چه جالب، حرف دل منو زده.
اینکه انسانها همش می خوان از همون ابتدای تاریخ تا بحال ضعف ها و توانمندی های درونی شون رو به یه چیزی و کسی مرتبط کنند. و معمولا انسان ها از چیزی که نمی شناسند بیشتر می ترسند مثل تاریکی. حال می خواهد شیطان باشد و یا خدا...و همین موضوع باعث شده که انسان های زیرک و بی مرام دیگر در نقش موبدان و جادوگران و رمالان ظاهر شوند و باقی ماجرا...
اما به قول نوشته ی گورکن، که سنائی شاعر خیلی قشنگتر گفته :
می زن نفسی که همنفس نزدیک است
وین مرغ فرارش از قفس نزدیک است
تا کی گوئی که دورم از دلبر خویش
در خود بنگر گه یار بس نزدیک است
بلی ادیان آمده اند که راه درست زندگی را بنمایانند ولی چیزی فراتر از قوانین نیستند و قرار نیست در جائی دیگر از سنخی دیگر زمینی ، گودالی و یا مامور عذابی منتظر ما بنشیند چون هر دنیائی قوانین خاص خویش را خواهند داشت،و قوانین این دنیا برای این دنیاست و کاری با دنیای دیگر نا فهمیده ندارد.
بای بای
کامنت قبلی برداشت ازادی از پست شما بود که من اینطور دیدمش.
امضا: امضای قبل من در مورد اشتباهی که از جانب من در پاسخ کامنت شما صورت گرفته بود، مرتبط می شد.

بابت شعر سنایی سپاسگزارم . نشنیده بودمش.

امضا: اونو نوشتم یعنی از ذهنتون پرتش کنید بیرون.

پروانه چهارشنبه 5 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 13:25

میراب:
http://axamoon.blogsky.com/?PostID=88

پائولو دزدی که من دوستش دارم، چهارشنبه 5 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 16:03 http://www.bishehsar.blogsky.com

سلام
حرفتون در مورد کوئلیو عجیب قوه کنجکاوی منو تحریک کرد. و من دنبال قصه گشتم. من نمی دونم چرا این کتاب ها ی نفیسی که آدم باید هر روز ورقش زد رو اینقدر شیک و قشنگ صحافی و تذهیب می کنند و به عنوان کادو به آدم می دن رو طرف جرات نمی کنه بیشتر یه بار در هفته بهش دست بزنه. من دلم نمیاد مثنوی قشنگمو درب و داغون ببینم عوضش کتاب رباعیات خیامم رو دیگه الان فکر کنم خیام بیچاره با کوزه به دست الانه که از گور پاشه و بگه :
دی کوزه گری بدیدم اندر بازار
بر پاره گلی لگد همی زد بسیار
و آن گل بزبان حال با او می گفت:
من همچو تو بوده ام مرا نیکو دار
اهای این چه وضعیه سر کتابم اوردی.:) بگذریم.امروز بعد از دیدن کامنت شما با ترس رفتم سر وقت مثنوی ام و خوندم داستانشو. چه کپی برابر با اصلی کرد این کوئلیو!
فقط قهرمان داستان به جای اسپانیا از طریق بغداد به مصر رفت:)


مرد میراثی چو حورد و شد فقیر
آمد اندر یا رب و گریه و نفیر
خود که کوبد این در رحمت نثار
که نیابد در اجابت صد بهار
خواب دید او هاتفی گفت،او شنید
که غنای تو به مصر اید پدید
رو به مصر آنجا شود کار تو راست
کرد کدیه ت را قبول او مر تجاست
در فلان موضع یکی گنجی است زفت
در پی ان بایدت تا مصر رفت
و باقی ماجرا که در مثنوی باید دید...
مولوی
**************************
مرسی از راهنمائی تون. معلوم نیست که باقی کتاب هاشو از کجا جمع و جور کرد.
بای بای

مژده چهارشنبه 5 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 17:59

سلام پروانه عزیز
مثل همیشه از خواندن مطالبت لذت میبرم

فریدون پنج‌شنبه 6 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 17:23 http://www.parastu.persianblog.ir

پاسخ به هاینریش بل

آیا در میان کاتولیک ها یا پرتستان ها و یا گروه های دیگر مردمی یافت نمیشوند که از درایت و منطق برخوردار باشند؟؟؟؟؟ آیا صحیح است آدم ها را به خاطر باور ها یشان همه را با یک دید قضاوت کرد ؟ ؟؟؟؟ آیا چنین برخوردی خارج از منطق علمی نسیت؟

نگاهی به مقاله «پاتوق گور کن ها»
من نمی گویم که آدمی برای باور های خود٬ حتمن نیاز به معابد و مساجد و اسقف ها و غیره دارد . اما نکته ای را که نباید فراموش کرد اینست که وقتی می خواهم ساختمانی را بنا کنیم نیاز داریم که به معمار و بنا مراجعه کنیم. وقتی می خواهیم اتو مبیلی را تعمیر کنیم پیش مکانیک می رویم. به عبارت دیگر برای انجام هر کاری به متخصص آن مراجعه می کنیم. به نظر شما برای شناخت از خدا آیا لازم نیست به متخصص مذهبی کسی سالیانی را در این راه پیموده مراجعه کنیم؟؟؟؟ در ضمن کلیسا ها و معابد و اماکن مذهبی را هم باور های مردوم عامی ساخته است.

به نظر من درون آدمی را محیط و اطرافیان وآگاهان می سازند. بعبارت دیگر باید از دریچه درون خویش د بیرون آمد و در گستره جهانی و جولانگاه زندگی رشد و تعالی یافت. در درون آدمی چیری به جز آنچه که از برون خویش می گیرد نیست.
از دون کوزه چیزی به جز از آنجه که از چشمه گرفته است نتراویده است. چشمه تاریخ برف و باران و کوه و ... جاری زندگی است.

***********
....
و خدایی که دراین نزدیکی است
لای این شب بوها پای آن کاج بلند
روی آگاهی آب روی قانون گیاه
من مسلمانم
قبله ام یک گل سرخ
جانمازم چشمه مهرم نور
دشت سجاده من
من وضو با تپش پنجره ها می گیرم
در نمازم جریان دارد ماه جریان دارد طیف
سنگ از پشت نمازم پیداست
همه ذرات نمازم متبلور شده است
من نمازم را وقتی می خوانم
که اذانش را باد گفته باشد سر گلدسته سرو
من نمازم را پی تکبیره الاحرام علف می خوانم
پی قد قامت موج
کعبه ام بر لب آب
کعبه ام زیر اقاقی هاست
کعبه ام مثل نسیم باغ به باغ می رود شهر به شهر
حجرالاسود من روشنی باغچه است

......
سهراب سپهری

فریدون گرامی
شعر های سهراب را بسیار دوست دارم.
از یاد آوری آن بسیار سپاسگزارم.

گفتگو در مورد هاینریش بل را می گذاریم در وبلاگ کتابخوانی.

آرزو جمعه 7 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 01:36

بانو پروانه
به نظر من زمانی دین افیون توده ها میشه که آدمی- در دام تنبلی گرفتار بشه و به جای رجوع به عقل مدام حرفهای گذشتگان رو تکرار کنه. و یا اینکه در حصار تنگ نظری وتعصب خودش رو زندانی کنه.
کاش پیروی کورکورانه کنار گذاشته بشه و انسان- خود تحری حقیقت کنه.

آرزو جان
در این کتاب هنس از تعصبات دینی آزاد است ولی کاتولیک ها ی اطرافش به شدت اسیر تعصب و تنگ نظری های خودشان هستند و او را به این طرف وآنطرف می کشانند مدام با زندگی خصوصی او کار دارند به قول خودش مرض تک همسری دارد و فقط ماری را که کاتولیک است دوست دارد. باید کتاب را بخوانی ببینی چه بر سرش می آورند...

بسیار سپاسگزارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد