نقدی بر داستان بی تفاوت گذشتم

 
 

هروقت او را می دیدم از سیاست صحبت می کرد.  در یکی از صحبت هایمان از من پرسید چی شد که سیاست جهانی از چپ به راست رادیکال گرایش پیدا کرد ؟ مثلن در  شوروی از لنین به پوتین رسیدیم و یا در انگلیس از حزب کارگری چپ گرا به حزب کارگری راست  رادیکال رسیدیم 

 

گفتم در انگلستان آنقدر ها هم که فکر می کنی اوضاع هنوز خراب نشده است. هنوز دولت های منطقه ای (شورا ها) نقش عمده ای  را در حکومت  مرکزی ایفا می کنند. هنوز شورای اتحاد یه  و سندیکا ها  نقشی فعال دارند.

 

وسط حرفم پرید و گفت مثل اینکه فراموش کرده ای قوانین ضد اتحادیه که توسط دولت سرمایه داری مارگارت تاچر در پارلمان تصویب شد توسط دولت کارگری تونی بلر تایید شد. در ضمن اگر می بینی  کارگران انگلیس از نوعی رفاه نسبی اجتماعی بر خوردارند به خاطر سیاست جهانی انگلیس است که حاصل دستمزد کم و  فقر کشور های تحت سلطه است .

 

در این اثنا همسرش بالبخندی یر لب با سینی چای وارد شد, گفت حمید جان  اینقدر مهمان مان را با این حرف ها خسته نکن . در حالیکه چای را روی میز می گذاشت پرسید سفر شمال  خوش گذشت؟ بالاخره شما کی عروسی می کنید که ما هم یه پلو عروسی بخوریم؟

 

خندیدم و گفتم  سفر بدی نبود . جایتان خالی بود . در ضمن من همین الان حاضرم پلو عروسی را بدهم به شرطی که شما عروس را پیدا کنید.

 

حمید گفت گاهی توقع های زیادی باعث میشه آدم تا آخر عمرش مجرد بمونه . گفتم من چندان توقعی ندارم . این روز ها توقع زن ها بیش از حد توان ما هاست.  چندین میلیون مهریه و هزار و یک جور توقع .

 

همسرش گفت اگه آدم قصد ازدواج داشته باشه همه این قله ها تسخیر پذیره. کی مهریه داده کی گرفته ؟ این یه رسم قدیمیه.

 

گفتم وقتی دو نفر آدم تصمیم می گیرن با هم زندگی مشترکی تشکیل بدهند دیگه چراباید  یکی به دیگری  بدهکار بشه؟

 

حمید گفت راستی دیشت توی اخبار موضوع زیمباوی و موگابه را گوش کردی؟

 

احساس کردم حمید می خواهد موضوع را عوض کند . مانده بودم دنباله حرف های کدام شان را بگیرم. هرد ویشان توی حرف هم می پریدند و به صحبت شان ادامه می دادند. از یک طرف نمی خواستم مورد رنجش حمید بشوم و از طرف دیگر  حرف های ازدواج هم برایم شیرین بود

 

همسرش گفت اگه مایل باشی من خودم میرم برات خواستگاری . دختر برادرم مث قرص ماه می مونه. سال اول دانشکده پزشکیه.

 

حمید پرید وسط حرفش و گفت با اون اخلاق پدر و مادرش...

 

هنوز حرفش تمام نشده بود همسرش گفت واه واه خودت چی../؟ اون دختر خواهرت  وقتی حرف میزنه آدم اوقش می گیره.

 

 یک و بدوی آنها ادامه پیدا کرد و هر کدام مرا قاضی و شاهد خود قرار می دادند.  همیشه از این که بین دعوای زن و شوهری قرار بگیرم مشکل داشته ام و نمیدانسته ام چه واکنشی نشان بدهم.  بلند شدم خدا حافظی کنم که حمید رو به زنش کرد و گفت اگه اینطور نکرده بودی ...

 

همسرش وسط حرفش پرید و گفت تو اصلن چشم دیدن اقوام منو نداری پیش همه از اونا بد میگی. ..

 

دیدم وضع دارد بد جوری وخیم میشود خدا حافظی کردم و از در زدم بیرون و از کنار تنهایی همیشه گی ام بی تفاوت گذشتم

فریدون

داستان" بی تفاوت گذشتم":
فضای دوستانه ی داستان در یک خانه اتفاق می افتد.یک مهمانی کوچک که جوانی در فکر ازدواج مهمان دوست متاهلش می باشد.
شخصیت ها راوی و زن و شوهر که معلوم نیست چه سنی دارند

راوی باید جوان باشد چون به او پیشنهاد ازدواج با دانشجوی سال اول دانشگاه می شود. آرام و ساکت و بیشتر در فکر است و شنونده .او ابتدا حرف نمی زند و ابتکار عمل را در دست نمی گیرد
زن و شوهر:
مرد :گفتگو در مورد سیاست را دوست دارد و باید مرد سالار هم باشد
زن: سیاست را دوست ندارد و زیر بار مرد سالاری هم نمی رود. خانه دار و مهربان

به نظرم در میان این روابط اشکال از مرد است که با بد گفتن از فامیل زن او را تحریک می کند و زن هم که می خواهد امروزی باشد و قطعن مرد هم زنش را امروزی دوست دارد،جواب او رابه تندی می دهد.

یک تصویر واقعی از بسیاری زندگی های معمولی.
راوی به فکر ازدواج است و در عین اینکه پیشنهاد می شنود و گفتگو در اینباره را دوست دارد ولی تصویری که آن دو از زندگی مشترک بر ذهن او می گذارند بی تاثیر نیست. این برآمده از شخصیت راوی است چون همان طور که گفتم در پی ابتکار عمل نیست و آینده خود را پس از ازدواج در این زوج می بیند.
این است که در پایان عطای ازدواج را به لقایش می بخشد.
.

نقدی بر این داستان نوشتم:

فضای دوستانه ی داستان در یک خانه اتفاق می افتد.یک مهمانی کوچک که جوانی در فکر ازدواج مهمان دوست متاهلش می باشد.
شخصیت ها راوی و زن و شوهر که معلوم نیست چه سنی دارند.

راوی باید جوان باشد چون به او پیشنهاد ازدواج با دانشجوی سال اول دانشگاه می شود. آرام و ساکت و بیشتر در فکر است و شنونده .او ابتدا حرف نمی زند و ابتکار عمل را در دست نمی گیرد
زن و شوهر:
مرد :گفتگو در مورد سیاست را دوست دارد و باید مرد سالار هم باشد
زن: سیاست را دوست ندارد و زیر بار مرد سالاری هم نمی رود. خانه دار و مهربان

به نظرم در میان این روابط اشکال از مرد است که با بد گفتن از فامیل زن او را تحریک می کند و زن هم که می خواهد امروزی باشد و قطعن مرد هم زنش را امروزی دوست دارد،جواب او رابه تندی می دهد.

یک تصویر واقعی از بسیاری زندگی های معمولی.
راوی به فکر ازدواج است و در عین اینکه پیشنهاد می شنود و گفتگو در اینباره را دوست دارد ولی تصویری که آن دو از زندگی مشترک بر ذهن او می گذارند بی تاثیر نیست. این برآمده از شخصیت راوی است چون همان طور که گفتم در پی ابتکار عمل نیست و آینده خود را پس از ازدواج در این زوج می بیند.
این است که در پایان عطای ازدواج را به لقایش می بخشد.

دیدگاه اصلی نویسنده از این داستان:متاسفانه بیشتر اختلاف های خانوادگی ...جهت گیری ها ی خانواده گی ست. نه مسایل بزرگ اجتماعی.

 


دیدگاه اصلی نویسنده از این داستان:متاسفانه بیشتر اختلاف های خانوادگی ...جهت گیری ها ی خانواده گی ست. نه مسایل بزرگ اجتماعی.
نظرات 7 + ارسال نظر
بابک.پ.25 جمعه 31 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:59 http://www.bishehsar.blogsky.com

سلام
راستش نمی دونم چی بگم
ولی خب این دعوا های خانوادگی هم جالبه ها، هر دو طرف با هم دارن زندگی می کنند و این یعنی هردو همدیگه رو پذیرفتن ولی نمی دونم چه اصراری هست که یکی خودشو سر تر از دیگری بدونه.
نه مرد بدون زن و نه زن بدون مرد معنا می گیره.
من تقصیر رو صد درصد می ندازم گردن همون جوان مجرد که فقط حرف ازدواج رو زد ولی کسی بهش نگفت به عمل کار بر اید نه به حرف، زود برو مزدوج شو که زندگی مردم از هم نپاشونی:)
مرسی
بای بای

مرد آن بود که در میان خلق بنشیند و برخیزد و بخورد و بخسبد و بخرد و بفروشد و در بازار در میان خلق، ستد و داد کند و زن خواهد و با خلق درآمیزد و یک لحظه از خدای غافل نباشد

"ابوسعید ابوالخیر"

پروانه یکشنبه 2 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 11:38 http://www.parvazbaparwane.blogspot.com

هر چه بیشتر به این داستان و به نمو نه های عینی اطراف خود فکر می کنم می بینم که پیام نویسنده بسیار پر اهمیت است و نقد من بر این اثر بسیار پایین است.
متاسفانه در بیشتر خانواده ها اختلافات زن و شوهر بر سر همین کشمکش های خانوادگی است .و یا به قول خودمان "دخالت خانواده ها".

باید این ترکیب "دخالت خانواده ها"ا را فراموش کرد و به جای آن " کشمکش های خانوادگی " را استفاده کرد.

خانواده کوچکترین عضو جامعه وسرشار از انرژی است .

پروانه یکشنبه 2 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 11:42 http://www.parvazbaparwane.blogspot.com

برای من این پرسش مطرح است
چرا نتوانستم پیام داستان را بگیرم ؟ اشکال از من است ؟ از دیگاهی است که به اطرافم دارم؟ یا از نویسنده است که ذهن را به مسائل دیگری می برد؟
...

بابک.پ.25 یکشنبه 2 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 12:19 http://www.bishehsar.blogsky.com

سلام
خوبین؟
راستش من تجربه ای ندارم تو این موارد از دعوا های دلپذیر(البته اخرش دلپذیره وگرنه اولاش که واقعا میدونه جنگه)که آخرش با منت کشی و عذر خواهی و رمانتیک شدن هر دو طرف می انجامد. ولی واقعا چرا ما می خواهیم خودمون رو به طرف مقابل تحمیل مکنیم و بجای اینکه با قابلیت هامون به نشون بدیم که من و تو الان ما هستیم هنوز دنبال منیت کردن و سو استفاده های ابزاری از خانواده هامون یا همون سیاه لشگر های زندگی مون می کنیم تا طرف مقابل خودشو عقب بکشه؟!!!
ولی در کل خیلی جالبه ، مثلا پسر خاله عموی خاله ی مرد خانواده الان عمرشو داده به شما ولی خب یک ساعت دارن رو فضائل یا احیانا زذایل اخلاقی اون بحث می کنند و اونو با عموی پسر عمه ی مادربزرگ مادری مقایسه می کنند که اونم عمرشو داده به شما و نتیجه ای که حاصل می شه تشنج بین روابط زن و شوهر ه که گاهی ممکنه تا یه هفته با هم صحبت نکنند و اگه ازشون بپرسی که چی شد خودشونم نمی دونند
خیلی خنده داره ولی خب نباید به مردم خندید چون ممکنه یه همین بلا سر خود آدم بیاد
بای بای

سلام
با پوزش یه مثل رو میگم: زن و شوهر دعوا کنند ابلهان باور کنند.

..
تا به حال خانواده ای ندیدم که در آن از این لشگر کشی ها نباشد ولی همه اش پوچ و باعث هدر رفتن انرژی ها می شود.

برایتان آرزو می کنم در تجربه ی زندگی مشترک از این" دعواهای دلپذیر" نداشته باشید , و به جای آن به مسائلی بپردازید که در جهت رشد و حرکت خانواده و اجتماعتان باشد.

با سپاس از شما که در این گفتگو شرکت کرده اید

پروانه دوشنبه 3 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 11:54



این پیام های ضد ازدواج را یکی از دوستان گرامی ام ارسال کرده است.


زن به شوهر : من احمق بودم که باهات ازدواج کردم !
مرد : عزیزم چرا عصبانی می شی ! خب من هم عاشقت بودم اینو نفهمیدم
ــــــــــــــــــــــ
فرق پیر دختر با پیر پسر:
- اولی موفق نشده ازدواج کنه
ولی دومی موفق شده ازدواج نکنه
ـــــــــــــــــــ
یه ضرب المثل آموزنده هست که می گه :
مردن برای زنی که عاشقشی از زندگی باهاش آسون تره
ــــــــــــــــــــــــــ
ازدواج مثل شهر محاصره شده است: کسانی که داخل شهرند سعی دارند ازآن خارج و آنها که خارج هستند کوشش دارند که داخل شوند!
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
مرد و زن به خاطر این ازدواج می کنند که نمی دانند خودشان باید با خودشان چه کار کنند!
آنتوان چخوف
ـــــــــــــــ

این جمله ی چخوف از کدوم داستانشه؟

بابک.پ.25 دوشنبه 3 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 12:10 http://www.bishehsar.blogsky.com

سلام
خسته نباشید
شما هم همش تو دل ما مجردا رو خالی کنید!!!
بسیار بسیار از این پیام های اموزنده ضد ازدواج شما سپاسگذارم، :))
یه سوال:
چرا خیلی از آدمای اطراف ما همین طور هردنبیلی ازدواج کردن و یه عمرم همدیگه رو تحمل کردن و ادای ادمای خوشبختو در اورد و اخر سر هم خیلی راحت مردن. یعنی اونا واقعا زنده بودن؟
بای بای

سلام
اینها پیام من نبود پیام یکی از دوستان ضد ازدواج بود. این سخنان ریشه در بسیاری مسائل دارد که باید به آنها فکر کرد.
ازدواج کردن از نظر من عین خورد ن و نفس کشیدن لازمه ی زندگی طبیعی است. ولی باز هم بسته به طبیعت آدم ها داره . بعضی تنهایی رو دوست دارن و زندگی تنهایی براشون راحتت تره.

در ضمن دلتون خالی نشه و یه مثل هست که میگه :
شنونده باید عاقل باشه

پاسخ به سئوال شما:
زندگی انسان ها هم مانند طبیعت متفاوته. بعضی ها زشت و بعضی زیبا. بعضی مثل مار و عقرب و پشه و مگس زندگی می کنند بعضی مانند گل نیلوفر از لای مرداب سر بیرون می آورند.
مهم اینه که شما به آن چه که درست است فکر کنید و آن را هدف بگیرید .

همانند نیلوفر باشید

بابک.پ.25 دوشنبه 3 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 17:05 http://www.bishehsar.blogsky.com

سلام
نیلوفر کیه؟!
شوخی کردم...
چشم خواهر خوب من، مرسی از راهنمائیتون.
همیشه شاد باشید
بای بای

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد