عنکبوت



عنکبوت
داستان های ذن 9
به نقل از یک داستان تبتی ، یک شاگرد هنگام مراقبه در اتاقش، گمان کرد که یک عنکبوت را دیده است که از مقابلش به طرف پایین حرکت کرد. هر روزکه این جانور ترسناک بر می گشت ، هر بار بزرگ و بزرگ تر می شدو شاگرد که خیلی وحشت زده شده بود نزد استادش رفت و این معما ی غیر قابل حل را گزارش داد و گفت که تصمیم دارد ، هنگام مراقبه یک چاقو در زیر لباسش پنهان کند و به محض اینکه عنکبوت ظاهر شد او را بکشد. استاد او را از این کار منع کرد. به جای آن پیشنهاد کرد هنگام مراقبه یک تکه گچ با خودش بیاورد و وقتی عنکبوت نمایان شد یک علامت ضربدر در آن قسمت بزند و سپس نتیجه را بازگو کند. شاگرد به مراقبه برگشت وقتی عنکبوت ظاهر شد او بر خلاف میلش برای حمله به عنکبوت ،همان کاری را کرد که استاد پیشنهاد داده بود . وقتی او بعدن برای شرح ماجرا پیش استاد رفت، استاد گفت پیراهنش را بالا بزند و به شکم خود نگاه کند. آن جا یک " ×" دیده می شد. ـ


Spider


A Tibetan story tells of a meditation student who, while meditating in his room, believed he saw a spider descending in front of him. Each day the menacing creature returned, growing larger and larger each time. So frightened was the student, that he went to his teacher to report his dilemma. He said he planned to place a knife in his lap during meditation, so when the spider appeared he would kill it. The teacher advised him against this plan. Instead, he suggested, bring a piece of chalk to meditation, and when the spider appeared, mark an "X" on its belly. Then report back. The student returned to his meditation. When the spider again appeared, he resisted the urge to attack it, and instead did just what the master suggested. When he later reported back to the master, the teacher told him to lift up his shirt and look at his own belly. There was the "X".
 
 
نظرات 8 + ارسال نظر
خیال تشنه پنج‌شنبه 1 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 12:50 http://khialeteshne.blogspot.com

سلام نازنین
تازگیها حکایتی را می نویسی که گاه معمایی می شود در ذهن من. چه خوب که به هر دو زبان می نویسی. متاسفانه اینقدر کار سرم ریخته که نه می توانم زیاد بنویسم و نه به وعده هایم عمل کنم آنطور که آرزو دارم. غصه شما و ایران هم که قصه ای شده است. نمی دانم چرا ایران بعد از ۲۸ سال دارد برمی گردد به عقب. به روزهای تلخ و سیاه. بمیرم برای آن پدر و مادرها و جوانهایی که دارند نسل سوخته ای دیگر می شوند. فکر می کنی خدا تو ایران اقامت دارد یا شیطانهای خدا؟
روی ماهت را می بوسم

پاتوق گورکن ها جمعه 2 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 10:43

هنگام مراقبه الگوهای ذهنی و توهمات و عادات مخرب به شکل نور و صدا و شکل از ناخوداگاه بیرون میریزند رطیل یکی از آنهاست که قبلا به شکلی دیگر در ناخوداگاه رهرو ذهن او را در اختیار داشت.

دوست گرامی برداشت من از این داستان این است:
آدمی گاهی آنقدر مسائلی که ساخته ذهن خودش است ،بزرگ می کند که ممکن است برای از بین بردن چیزی که وجودندارد، خودش را نابود کند اگر شاگرد با چاقو به عنکبوت زده بود ،شکم خود را پاره کرده بود

پروانه جمعه 2 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 10:56 http://www.parvazbaparwane.blogspot.com


توضیح خانواده مخملباف درباره خبر تابعیت فرانسوی‌شان

خبرگزاری فارس: «مهرداد ذوالنور»، داماد خانواده مخملباف، درباره خبر تابعیت فرانسوی مخملباف‌ها توضیحاتی ارائه کرد.


وی با حضور در خبرگزاری فارس گفت: محسن مخملباف که بعد از ساخت فیلم سفر قندهار - نشان هنری شوالیه را از طرف فرانسوی‌ها دریافت کرده بود حدود شش ماه پیش به جهت تقدیر از فعالیت‌های هنری وی - عنوان شهروند افتخاری و دائم فرانسه (پاسپورت فرانسوی) به او اهدا گردید.

به گفته «ذوالنور» مخملباف در سه سال گذشته بیشتر از هر کجا در افغانستان و تاجیکستان و هند مشغول ساخت فیلم و نوشتن فیلمنامه بوده است و در همان جائی زندگی می کند که فیلم می سازد و اکنون نیز در تاجیکستان مشغول کار بر روی سناریوی بعدی خانه فیلم مخملباف است .

وی یادآور شد: به هیچ کدام از سایر اعضای خانواده مخملباف عنوان شهروندی فرانسه اهدا نشده است . من و همسرم، سمیرا مخملباف، در دو سال گذشته مشخصا در ایران زندگی کرده‌ایم و «مرضیه مشکینی» (همسر محسن مخملباف) و «حنا» نیز در ایران زندگی می کنند اما بیشتر بین تاجیکستان و افغانستان در سفر هستند .

«ذوالنور» ادامه داد: «میثم» نیز در انگلستان مشغول به تحصیل در دانشگاه است. بنابراین خانواده مخملباف فرانسوی نشده است و اعضای آن نیز تبعه فرانسه نمی‌باشند و در سه سال گذشته بیش از هرکجا در افغانستان - تاجیکستان - هند وایران زندگی کرده اند.


http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=8605130134

فریدون شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 09:32 http://www.parastu.persianblog.ir

پروانه گرامی
سلام
اگر درست به خاطرم مانده باشد فکر می کنم این اولین داستان ذن بود که در اینتر نت اتفاقی نظرم را جلب کرد و خواندم. درین داستان کوتاه چه جالب نقطه آعاز و نقطه اوچ و پایانی رابا اثری ژرف بر ذ‌هن تجربه می کنیم و در می یابیم که همیشه ذهنیت ها با واقعیت ها تطابق ندارند.

به نظر من شما این داستان را بسیار خوب ترجمه کرده اید. درین ترجمه دوسه نکته هم هست که علاقمندم با شما در میان بگذارم.

*

زیبائی این داستان درین است که تا آخر داستان ما حضور کاراکتر عنکبوت را حس می کنیم نقطه اوج داستا ن مقابله با این کاراکتر داستان است. لذا به نظر من ندر ترجمه نیز باید این امر رعایت شود. حتی اگر مجبور باشیم عین جمله را ترجمه نکنیم. بنا بر این :

*
believed = چطور است به جای گمان کرد بنویسیم باورش شده بود و یا امر باو مشتبه شده بود و یا به نظرش آمده بود و یا معتقد شده بود و یا... راستی نظر شما درین باره چیست؟

*
when the spider appeared, mark an "X" on its belly = چطور است ترجمه کنیم : «وقتی عنکبوت ظاهر شد یک علامت ضربدر روی شکمش بگذارد»

*
سئوال : چه ضرورتی دارد به جای یک واژه ی خارجی مدیتی شن واژه ی عربی مراقبه بگذاریم؟ راستی آیا اصل واژه مدی و یا مدیت از زادگاه اش هند به اروپا رفته است ؟ و نهایتن مدیتاسیون و یا مدیتی شن شده است؟
چطور است مترادف این واژه را در فارسی « روان آسائی » یا « آرامش بخشی » و یا ... ترجمه کنیم ؟ جون در هر حال روش مدیتاسیون و یا مدیتی شن رویشی است برای آرامش و آسوده گی روان و فکر و غیره .
میدانم که مدیتی شن قبلن مراقب و یا مراقبه ترجمه شده است اما به نظر من چایگزین مناسبی نیست.

با درود های فراوان و آرزوی موفقیت و سلامتی شما
فریدون

سلام بر شما
از اینکه با دقت متن را می خوانید ممنونم.
.
-" گمان کرد " با "به نظرش آمد" جایگزین شد

- mark an "X" on its belly در متن اصلاح شد که اشتباه بزرگی در ترجمه بود

- در مورد ترجمه کلمه مدیتیشن تحقیق بیشتری خواهم کرد.

با سپاس فراوان

شاد و تندرست باشید

پروانه شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 14:49 http://www.parvazbaparwane.blogspot.com

سند باد گرامی
فیروز در پاسخ پیام شما داستان " یک زندگی عاطل" گفت: آیا شما تربیت را صد در صد می دانید و نقش جامعه را ندید می گیرید؟
با سپاس

فیلدوست شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 18:34 http://philldoost.blogfa.com

از اینکه تعریف کرده ای ازم و گفته ای انسانهی را خوب شناخته ای ممنونم.
براستی آن زمانی هم که فکر می کنی دیگران را شناخته ای ناگهان هر چه تصر کرده ای دود می شود و به هوا می رود.
موفق باشی

فریدن یکشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 15:39 http://www.parastu.persianblog.ir

پروانه گرامی
در گوگل به انگلیسی نوشتم حافظ سایت های بسیاری در باره حافط و اشعار او وجود دارد که ذیلن دو آدرس آنرا برایت درج می نمایم.
اما سایتی که دیوان حافظ بزبان انگلیسی را داشته باشد و بشود آنرا پیاده (داون لود) کرد ندیده ام و سراغ ندارم . می گردم اگر سی دی آنرا در کتابفروشی یافتم برایتان ارسال میدارم.
*
ممنونم از آدرس گرامر فارسی و توضیحات تان.

*

http://www.hafizonlove.com/

*
http://www.enel.ucalgary.ca/People/far/hobbies/iran/hafez.html

*

مژده سه‌شنبه 6 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 15:20 http://www.mozhdehk.blogfa.com

سلام خوبی دوست عزیزم
از اینکه آمدم و مطالب زیبایت را می خوانم خوشحالم

داستانهای ذن خیلی زیبا بود شاد باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد