سه داستان - از بیت 3321 تا 3455

 

عکس از فرشته 

آمدن زال با نامۀ سام نزد منوچهر(فلورا) 

پژوهش کردن موبدان زال را (فلورا) 

 

پاسخ دادن زال موبدان را (فیروز)  

  

 

پیوندی خواندنی از امیر حسین:  چرنیشفسکی و شاهنامهٔ فردوسی

 

 

 


 

آمدن زال با نامه ی سام نزد منوچهر  

  

3321

پس آگاهى آمد سوى شهریار،

که: آمد ز ره زالِ سام سوار،

پذیره شدندش همه سرکشان،

که بودند در پادشاهى نشان‏.

چو آمد به نزدیکى‏ ِبارگاه،

سبک، نزد شاهش گشادند راه‏.

چو نزدیک شاه اندر آمد، زمین

ببوسید و بر شاه کرد آفرین.‏

3325

زمانى همى داشت بر خاک روى؛

بدو داده دل شاهِ آزرمجوى‏،

بفرمود تا رویش از خاکِ خشک

ستردند و بر وى فشاندند مشک.

بیامد بر ِتختِ شاه، ارجمند؛

بپرسید از او شهریار بلند،

که:«چون بودى اى پهلوانزاده مرد!

بدین راه دشوارِ با باد و گرد؟»

به فرّ تو – گفتا: همه بهتری است!

اَبا تو همه رنج رامشگری است.»

3330

از و بستَد آن نامۀ پهلوان؛

بخندید و شد شاد و روشن روان.‏

چو بر خواند پاسخ چنین داد باز،

که:« رنجم فزودى، به دل بر، دراز؛

و لیکن بدین نامۀ دلپذیر،

که بنوشت با درد ِدل سام پیر،

اگر چه مرا هست دل  ز این دژم،

بر آنم که نندیشم از بیش و کم‏.

بسازم! بر آرم همه کام تو،

گر این است فرجام و آرام تو.

3335

تو یک چند ایدر به شادى بپاى؛

که تا من به کارت زنم، نیک، راى.»

ببردند خوالیگران خوانِ زر؛

شهنشاه بنشست با زالِ زر.

بفرمود تا نامداران همه

نشستند بر خوانِ شاه رمه‏.

چو از خوانِ خسرو بپرداختند،

به تختِ دگر، جاى مَى‏ ساختند.

چو مَى خورده شد، نامور پور ِسام

نشست از بر اسپِ زرّین ستام‏.

3340

برفت و بپیمود بالاىِ شب؛

پر اندیشه دل، پر ز گفتار لب.‏

بیامد به شبگیر، بسته کمر،

به پیشِ منوچهر پیروزگر.

بر او آفرین کرد شاه جهان؛

چو برگشت، بستودش اندر نِهان‏.

بفرمود تا موبدان و ردان،

ستاره‏شناسان و هم بخردان‏،

کنند انجمن پیشِ تختِ بلند؛

به کار ِسپهرى پژوهش کنند.

3345

برفتند و بردند رنجِ دراز؛

که تا با ستاره چه یابند راز.

سه روز اندر آن کارشان شد درنگ؛

برفتند، با زیج رومى به چنگ؛‏

زبان بر گشادند بر شهریار،

که:« کردیم با چرخِ گردان شمار.

چنین آمد از دادِ اختر پدید،

که این آبِ روشن بخواهد دوید.

از این دختِ مهراب و از پورِ سام،

گَوى پر منش زاید و نیک نام‏.

3350

بُوَد زندگانیش بسیار مَر؛

همش زور باشد، هم آیین و فر.

هَمَش زهره  باشد، هَمَش تیغ  و یال؛

به رزم و به بزمش نباشد هَمال.‏

کجا باره او کند موى تر،

شود خشک، همرزم او را جگر.

عقاب از بر ِترگِ او نگذرد؛

سرانِ جهان را به کس نشمرد.

یکى برز بالا بُوَد فرّمند؛

همه شیر گیرد، به خمّ ِکمند.

3355

 بر آتش، یکى گور بریان کند؛

هوا را، به شمشیر، گریان کند.

کمر بستۀ شهریاران بُوَد؛

به ایران پناه سواران بود.»

چنین گفت پس شاه گردنفراز:

«کزین هر چه گفتید دارید راز.»

بخواند آن زمان زال را شهریار؛

کز او خواست کردن سخن خواستار؛

بدان تا بپرسند از و چند چیز؛

 سخنهاى پوشیده، در پرده نیز.

 


پژوهش کردن موبدان زال را 

  

3360

نشستند بیدار دل بخردان،

همان زال با نامور موبدان‏.

بپرسید مر زال را موبدى،

از این تیز هُش، راه بین بخردى،‏

که:« از ده و دو تاه سرو سهى

که رُسته است شاداب با فرّهى،‏

از آن هر یکى برزده شاخ سى؛

نگردد کم و بیش، بر پارسى‏.»

دگر موبدى گفت:« کاى سر فراز!

دو اسپ گرانمایه و تیز تاز،

3365

یکى زو  به کردار ِدریاىِ قار؛

یکى چون بلور سپید، آبدار؛

به رنجند و هر دو شتابنده‏اند؛

همان یکدگر را نیابنده‏اند.

سدیگر چنین گفت:« کان سى سوار

کجا بگذرانند بر شهریار،

یکى کم شود باز، چون بشمرند؛

همان سى بُوَد باز، چون بنگرند.»‏

چهارم چنین گفت:« کان مرغزار،

که بینى پر از رنگ و بوی و نگار؛

3370

گیاهان ز هر گونه ای، تَرٌ و خشک،

که آید از او بوی کافور و مشک؛

بیاید یکى مرد با  داسِ تیز؛

تو گویی که دارد ، به دل در، ستیز.

که با ترٌ و خشکش همی بدرَوَد؛

زمانی نیاساید و نغنَوَد.

دگر گفت:« کان بر کشیده دو سرو،

ز دریاىِ با موج بر سانِ غرو،

یکى مرغ دارد بر ایشان کنام؛

نشیمش به بامین بُوَد،گه به شام،‏

3375

از این چون بپرّد شود برگ خشک؛

بر آن بر نشیند، دهد بوىِ مشک.

از این دو همیشه یکى آبدار؛

یکى پژمریده شده سوگوار.»

بپرسید دیگر که: «بر کوهسار،

یکى شارستان یافتم استوار.

خرامید مردم از آن شارستان؛

گرفتند هامون یکى خارستان.‏

بناها کشیدند، سر تا به ماه؛

پرستنده گشتند و هم پیشگاه؛‏

3380

و ز آن شارستانشان به دل نگذرد؛

کس از یاد کردن سخن نشمرد.

یکى بُومَهین خیزد، از ناگهان؛

بر و بومشان پاک گردد نهان‏.

بدان شارستانشان  نیاز آورد

هم اندیشگانِ دراز آورد.

به پرده در  درست این سخنها؛ بجوى؛

به پیش ردان، آشکارا بگوى.‏

گر این رازها  آشکارا کنى،

ز خاک سیه مُشکِ سارا کنى.»‏

 


 

پاسخ دادن زال موبدان را 

 

3385

زمانى پر اندیشه شد زالِ زر؛

بر آورد یال و بگسترد بر؛

و ز آن پس، به پاسخ زبان برگشاد؛

همه پرسش موبدان کرد یاد.

نخست از ده و دو درختِ بلند،

که هر یک همى شاخ سى بر کشند:

به سالى، ده و دو بُوَد ماهِ نو،

چو شاهی نوآیین، اَبَر گاهِ نو.

به سى روز، مه را سر آید شمار؛

براین سان بُوَد گردشِ روزگار.

3390

دو اسپ دونده، سپید و سیاه؛

که مر یکدگر را نیابند راه؛‏

بدین سان شب و روز دان، ای شگفت!

کز اینجا شگفتی توانی گرفت.‏

سواران هشیار، گر در رسی،

گه او بیست و نه باشد و گاه سی،

شمار مَهِ نو بدین گونه دان؛

چنین کرد پیدا خدای جهان.

کنون از نیام این سخن بر کشیم؛

دو بُن سرو کان مرغ دارد نشیم‏.

3395

ز برجِ بَرَه تا ترازو، جهان

همى تیرگى دارد اندر نِهان.‏

چو روی از ترازو به کژدم نِهاد،

جهان را دگرگونه گردد نِهاد.

چنین تا ز گَرِدش به ماهى شود؛

پر از تیرگىّ و سیاهى شود.

دو سروان دو بازوى چرخ بلند؛

کز او نیمه شاداب و نیمى گزند.

بر او مرغ پرّان تو خورشید دان؛

جهان را از او بیم و امید دان.‏

3400

دگر شارستان بر سر کوهسار

سراى ِدرنگ است و جاىِ قرار.

همین خارستان چون سراىِ سپنج؛

که هم ناز و گنج است و هم درد و رنج‏.

همى دم زدن، بر تو بر، بشمرد؛

هم او  پروراند؛ هم او بشکَرَد.

بر آید یکى باد، با زلزله؛

ز گیتى، بر آید خروش و خَله.‏

همه رنج ما مانده با خارستان،

گذر کرد باید سوىِ شارستان.‏

3405

کسى دیگر از رنج ما بر خورد؛

نپاید؛ بر او نیز  هم بگذرد.

چنین رفت از آغاز یک سر سخن؛

همین باشد و نو نگردد کهن‏.

اگر توشه‏مان نیکنامى بُوَد،

روانمان بدان سَر گرامى بُوَد؛

و گر آز ورزیم و پیچان شویم

پدید آید آنگه که بى‏جان شویم‏

گر ایوان ما سر به کیوان بر است

از او بهره ما یکى چادَر است‏

3410

چو پوشند بر روى و بر سرش خاک،

همه جاىِ بیم است و تیمار و باک‏.

بیابان و آن مرد با تیز داس،

کجا خشک و تر زو دل اندر هراس‏،

تر و خشک یکسان همى بدرود؛

وگر لابه سازى، سخن نشنود:

دِروگَر زمان است و ما چون گیا؛

همانش نبیره، همانش نیا.

به پیر و جوان، یک به یک، ننگرد؛

شکارى که پیش آیدش، بِشکَرد.

3415

جهان را چنین است ساز و نِهاد؛

که جز مرگ را کس ز مادر نزاد.

از این در، درآید؛ بدان، بگذرد؛

زمانه بر او دم همى بشمرد.»

چو زال این سخنها بکرد آشکار،

از او شادمان شد دل شهریار.

به شادى، یکى انجمن برشِکُفت؛

شهنشاه گیتى زهازه بگفت.

یکى جشنگاهى بیاراست شاه،

چنانچون شب چارده چرخِ ماه‏.

3420

کشیدند مَى تا جهان تیره گشت؛

سرِ میگساران ز مَى خیره گشت‏.

خروشیدنِ مردِ بالاى خواه،

یکایک بر آمد ز درگاهِ شاه.‏

برفتند گُردان همه، شاد و مست،

گرفته یکى دستِ دیگر به دست‏.

چو بر زد زبانه ز کوه آفتاب؛

سرِ نامداران بر آمد ز خواب،‏

بیامد کمر بسته زالِ دِلیر

به پیشِ شهنشاه چون نرّه شیر.

3425

به دستورىِ بازگشتن ز در،

شدن نزدِ سالار، فرّخ پدر،

به شاه جهان گفت:« کاى نیکخوى!

مرا چهر ِسام آمدست آرزوى‏.

ببوسیدم این پایه تختِ عاج؛

دلم گشت روشن، بدین فرّ و تاج.»‏

بدو گفت شاه:«اى جوانمردِ گُرد!

یک امروز نیزت بباید شمرد.

ترا بویۀ دختِ مهراب خاست؛

دلت را هُش سام و زابل کجاست؟‏»

3430

بفرمود تا سنج و هندى دراى،

به میدان گذارند، با کرّناى.‏

اَبا نیزه و گرز و تیر و کمان،

برفتند گردان همه شادمان.‏

کمانها گرفتند و تیر ِخدنگ؛

نشانه نهادند، چون روزِ جنگ.‏

بتابید هر یک به چیزى عِنان،

به گرز و به تیغ و به تیر و سنان.‏

درختى گَشَن بُد به میدان شاه،

گذشته بر او سال بسیار و ماه‏.

3435

کمان را بمالید دستانِ سام؛

بر انگیخت اسپ و برآورد نام.‏

بزد بر میانِ درختِ سهى؛

گذاره شد آن تیر ِشاهنشهى.‏

هم اندر تگِ اسپ یک چوبه تیر،

بینداخت و بگذاشت بر نَرد، شیر.

سِپَر برگرفتند ژوپین وَران؛

بگشتند، با خشتهاىِ گران.‏

سپر خواست، از رِیدَکِ تُرک، زال؛

بر انگیخت اسپ و برآورد یال.

3440

کمان را بیفکند و ژوپین گرفت؛

به ژوپین، شکار ِنو آیین گرفت.

بزد خشت بر سه سپر گیل وار؛

گشاده، به دیگر سو ی افگند خوار.

به گردنکشان گفت شاه جهان؛

که« با او که جوید نبرد از مِهان؟‏

یکى، بر گراییدش اندر نبرد؛

که از تیر و ژوپین بر آورد گَرد.»

همه بر کشیدند گُردان سِلیح،

به دل خشمناک و زبان پر مِزیح‏.

3445

به آورد رفتند، پیچان عنان،

اَبا نیزه و آبداده سنان.‏

چنان شد که مرد اندر آمد به مرد؛

بر انگیخت زال اسپ و بر خاست گرد.

نگه کرد تا کیست ز ایشان سوار،

عنان پیچ و گردنکش و نامدار.

ز گَرد اندر آمد، به سان نهنگ؛

گرفتش کمربند او را به چنگ‏.

چنان خوارش از پشت زین بر گرفت،

که شاه و سپه ماند از او در شگفت‏.

3450

به آواز گفتند گردنکشان،

که:«مردم نبیند کسى ز این نشان‏.

هر آن کس که با او بجوید نبرد،

کند جامه مادر بر او لاژورد.

ز شیران نزاید چنین نیز گُرد

چه گُرد؟ از نهنگانش باید شمرد.

خُنُک سام یل کِش چنین یادگار

بماند به گیتى، دلیر و سوار!»

بر او آفرین کرد شاه بزرگ؛

همان نامور مهترانِ سترگ‏.

3455

بزرگان سوى کاخِ شاه آمدند؛

کمربسته و با کلاه آمدند.

یکى خلعت آراست شاهِ جهان،

کز او خیره ماندند یکسر مِهان.‏

چه از تاجِ پر مایه و تختِ زر؛

چه از یاره و طوق و زرّین کمر.

همان جامه هاى گرانمایه نیز؛

پرستنده و اسپ و هر گونه چیز.



نظرات 25 + ارسال نظر
پروانه پنج‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 16:15

با درود به دوستان گرامی
این بار بهتر دیدم که دو داستان«آمدن زال با نامه سام نزد منوچهر»و داستان «پزوهش کردن موبدان زال» را با هم بخوانبم به پیشنهاد فلورا «پاسخ داد زال به موبدان» را هم اضافه ردیم تا رشته ی داستان پاره نشود.

گفتگوهایی از یادداشت پیشین ادامه دارد که بهتر است ادامه را در اینجا دنبال کنیم.
در باره ی مبالغه در شاهنامه و خویشی سیندخت با ضحاک


فیروز فقط یک بار خواند و ضبط کرد و حالا هی می آید از خودش ایراد می گیرد و می رود.
گفتم: یک بار صدای استاد کزازی راگوش کن نپذیرفت
گفت: همینطوری خوبه!

امیرحسین پنج‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 22:10 http://hame4you.blogfa.com

درود و سپاس از حضورتان در خلوتکده ی حقیر بنده.
واقعا سر افرازمان فرمودید.
ابتدا باید بگویم دست مریزاد بر شما که چراغ تابناک فرهنگ ایران را فروزان نگاه میدارید... کاش جوانان ایران همه بمانند شما بودند.
در پاسخ پرسشتان باید شوربختانه بگویم بنده هنوز مفتخر به خواندن کامل شاهنامه نشده ام. اما مشغول خواندنم (سنم کمی پایین است)... امیدوارم به زودی این افتخار نصیبم بگردد.
یک پرسش داشتم و آن اینکه انجمن شما چگونه فعالیت میکند و بنده چگونه میتوانم همانطور که شما گفتید، هر زمان که توانستم در آن شرکت کنم؟ آیا از طریق بخش نظرات است؟

در پایان باید بگویم بنده پرسش های بسیاری در زمینه ی شاهنامه دارم و امیدوارم بتوانم در اینجا مطرح کنم...

با سپاس (میدانم لایق نیستم، ولی اگر باز هم به ما سر بزنید بسیار خواشحال خواهیم شد)

درود بر شما
جوان! جوانی را سال های دور سپری کرده ام.

برای همراهی با این انجمن

1- «نامه ی باستان» جلد یک و دو را تهیه فرمایید. هم اکنون پایان جلد یک هستیم.

می توانید از همان انتشارات سمت سی دی درج که نامه ی باستان با صدای استاد کزازی هست را هم تهیه بفرمایید که به خواندن درست کمک می کند.

2-هفته ای یک بار اینجا به روز می شود . برنامه چهار شنبه هاست

3- بخوانید و دیدگاهها و پرسش های خود را بنویسید.

4- اگر وقت داشتید یکی از داستان ها را بخوانید و افتخار دهید داستان را با صدای شما بخوانیم.

همراهی شما مایه ی خوشحالی است
سپاس

فرشته جمعه 13 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:19 http://fershteh.aminus3.com

سلام
چه عجیب بود این قسمت ...هم عجیب وهم پر از استعاره..وهم تامل برانگیز
وچقدر این قسمت ها جالب بود

دگر موبدى گفت:« کاى سر فراز!
دو اسپ گرانمایه و تیز تاز،

3365
یکى زو به کردار ِدریاىِ قار؛
یکى چون بلور سپید، آبدار؛


به رنجند و هر دو شتابنده‏اند؛
همان یکدگر را نیابنده‏اند.


سدیگر چنین گفت:« کان سى سوار
کجا بگذرانند بر شهریار،


یکى کم شود باز، چون بشمرند؛
همان سى بُوَد باز، چون بنگرند.»‏


چهارم چنین گفت:« کان مرغزار،
که بینى پر از رنگ و بوی و نگار؛

3370
گیاهان ز هر گونه ای، تَرٌ و خشک،
که آید از او بوی کافور و مشک؛


بیاید یکى مرد با داسِ تیز؛
تو گویی که دارد ، به دل در، ستیز.


که با ترٌ و خشکش همی بدرَوَد؛
زمانی نیاساید و نغنَوَد.


دگر گفت:« کان بر کشیده دو سرو،
ز دریاىِ با موج بر سانِ غرو،


یکى مرغ دارد بر ایشان کنام؛
نشیمش به بامین بُوَد،گه به شام،‏

3375
از این چون بپرّد شود برگ خشک؛
بر آن بر نشیند، دهد بوىِ مشک.


از این دو همیشه یکى آبدار؛
یکى پژمریده شده سوگوار.»


بپرسید دیگر که: «بر کوهسار،
یکى شارستان یافتم استوار.


خرامید مردم از آن شارستان؛
گرفتند هامون یکى خارستان.‏


بناها کشیدند، سر تا به ماه؛
پرستنده گشتند و هم پیشگاه؛‏

...وجواب زال چنان زیبا بود وسنجیده

از ان سى سواران یکى کم شود
بگاه شمردن همان سى بود


کنون از نیام این سخن بر کشیم
دو بن سرو کان مرغ دارد نشیم‏

3395
ز برج بره تا ترازو جهان
همى تیرگى دارد اندر نهان‏


چو روی از ترازو به کژدم نهاد
جهان را دگرگونه گردد نهاد


چنین تا ز گردش به ماهى شود
پر از تیرگىّ و سیاهى شود


دو سرو ان دو بازوى چرخ بلند
کز او نیمه شاداب و نیمى گزند


بر او مرغ پرّان تو خورشید دان
جهان را از و بیم و امید دان‏

...
منتظر شنیدن ودوباره خواند ن با صدای فلورا وفیروز گرامی هستم
سرفراز وپاینده باشید

درود
عکس چه مناسب این بیت های انجمن کردن موبدان و بخردان در کار زال است!:
سه روز آن کارشان شد درنگ...

آن موقع ها که اینترنت نبود یکی از سر گرمی های جمع خانواده ها چیستان بود حالا که فکر می کنم شاید بعضی از آنها از شاهنامه بود!
موبدان با طرح چیستان ها هم از گردش روزگار به طور فیزیکی پرسیدند و هم در باره ی مرگ سخن گفتند و زال هم با هشیاری همه را پاسخ داد.

یکی از بیت هایی که خیلی بامزه است پاسخ منوچهر به زال است که پس از امتحان های هوش می خواهد هر چه زودتر برگردد و می گوید دلم برای سام تنگ شده و منوچهر پاسخ می ده که یه روز دیگه صبر کن چی چی الکی میگی دلت برای سام و زابل تنگ شده دلت میخواد زودتر بری پیش رودابه:

ترا بویۀ دختِ مهراب خاست؛
دلت را هُش سام و زابل کجاست؟‏»

و چقدر به کار بردن این واژه «بویه» زیباست!

فیروز جمعه 13 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:40

با کسب اجازه از دوستان و نیز مهرسای عزیز

و شاه بیت این داستان:

کشیدند مَی تا جهان تیره گشت
سر ِ میگساران ز مَی خیره گشت.

دوست گرامی محسن موافقید؟

پروانه جمعه 13 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 15:29

فیروز این داستان یک بار هم از پیش نخواند و نخستین بار ضبط کرد.
گوش که کردم چند تا اشکال دیدم ، او از ما خواسته است تا اشکلاتش را بنویسیم .

با خوانش استاد کزازی مقایسه کردم و اینها را یافتم:

3394
دو بُن سرو: به این صورت خوانده شد دو - بن - سرو که باید خوانده شود دو - بن سرو
بن سرو= درخت سرو(رواقی)
در پرسش موبدان نیمه ی اول و دوم سال به دو درخت سرو تشبیه شده بود

3397
ماهی(برج ماهی) را به معنی سی روز خوانده شده


۳۳۹۸
سروان(دو سرو): سر- آن خوانده شده

امیرحسین جمعه 13 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 17:27 http://hame4you.blogfa.com

باز هم درود.
هر آنکس را که مهر میهن در دل خانه کرده باشد، انوشه روان است و همیشه جوان.
سپاسگزار از شما، میکوشم که کتاب گرانسنگ استاد کزازی را تهیه کنم... اگر نتوانستم هم بحث ها و داستان را دنبال میکنم تا چیزی بیاموزم.
بابت حضورتان در وبلاگ حقیر سراپا تقصیر نیز، کمال سپاسگزاری را دارم و شرمسارم از این بابت که میزبان خوبی نیستم.
امیدوارم همواره از نظرات پر بار و خردمندانه تان استفاده کنم (واقعا خجالت زده میشوم وقتی میبینم بیشتر پست هایم را تک تک از نظر میگذرانید و بی نظر نمیگذارید!)

اگر اشتباه نکنم شما باید سوم دبیرستان باشید و این روزها باید به درس ها برسید همین قدر که وقت های اضافی را گاهی برای مطالعه ای مرتب می گذارید بسیار قابل توجه است.
شما هر بار که وبلاگتان را به روز کردید خبرم کنید حتما می آیم و می خوانم و یاد می گیرم و موجب خوشحالی ام است.
نامه ی باستان گوهری است زیبنده ی هر خانه ای.
همیشه شاد و تندرست باشید

محسن جمعه 13 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 23:42 http://sedahamoon.blogsky.com

برای فیروز
کاملن درست است. اصلن شاه بیت اگر می نداشته باشد شاهش می افتد. می شود بیت. خب خودش خیلی توفیر دارد. بیت کجا، شاه بیت کجا.
و نیز من می با فتح میم را اصلن دوست ندارم. ب نظر می رسد از می هایی که در بهشت سرو می شوند نیست.

فرشته شنبه 14 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 00:01 http://fershteh.aminus3.com

سلام
بله درست هست پروانه جان واقعا عکس ..می خورد ..این مشورت موبدان
به نظرم که خیلی خوب خواندند آن هم برای اولین بار
شده مثل من که برای اولین بار خواندم وخوب بعضی جاها ...اشتباه شد

فکر خوبیه! یک بار جلد یک نامه باستان را ورقی بزنیم و ببینیم تا اینجا موبدان چه پیش بینی هایی کرده اند!
تا آنجا که یادم میاد وقتی زال از کوه پایین میاد هم موبدها پیش بینی خوبی داشتند و یا وقتی ضحاک خواب فریدون رو می بینه و موبدها پیش بینی می کنند فریدون با گرزه ی گاو سر میزنه ضحاک رو داغون می کنه!

ولی برای اولین بار هست که به روشنی در باره رستم پیش از به دنیا آمدنش گفته میشه!

تا اینجا از «فریدون» و «رستم» پیش از به دنیا آمدنشون ،در باره شون پچ پچ میشه!

در ضمن هر چه بیشتر صداتو گوش میدم بیشتر خوشم میاد. امروز صبح در راه هم یک بار گوش کردم.

شاهین بهره مند شنبه 14 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 12:13

خیلی جالبه که شاهنامه رو می خونید و می نویسید
کار با ارزشی می کنید
شاهنامه با صدای فرشته رو گوش کردم
با صدای فلورا هم دانلود کردم
مرسی

خوشحالم که با این وقت کم سری به اینجا می زنی.

پروانه شنبه 14 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 15:26

فلورای گرامی
داستان ها را از زبان تو شنیدم .
نمی دانم این چه حس دلتنگی بود که همراه بیت ها به سراغم می آمد. حس قشنگی بود.

باز هم گوش می دهم.

امیرحسین شنبه 14 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 19:31 http://hame4you.blogfa.com

سپاسگزار از پاسخ پر مهرتان.
راستش من اصلا بچه ی درس خوانی نیستم ... سعی میکنم بخوانم. اما تمام فکر و ذکرم بر سر مطالبی چون شاهنامه و ادبیات و فلسفه و تاریخ است... بگذریم.
پاسخی که در وبلاگم به دیدگاه ارزشمندتان دادم:
«درود بر شما. به نکته ی ظریفی اشاره کردید که مربوط به بند 7 میباشد. بنده این مقایسه را بسیار شنیده ام . بویژه در کتاب "خشم در چشم" استاد کزازی که گزارشی است بر داستان رستم و اسفندیار. شاید جناب "چرشینفسکی" برای این قیاس خود دلیلی داشته اند که ما نمیدانیم...
بررسی تطبیقی شاهنامه و ایلیاد و ادیسه، موجب دست یافتن به نکاتی میشود که ظرافت و ژرفنگری بیشتر فرهنگ ایرانی را نمایان میسازد.
دو سه کتاب در این رابطه دیده ام که باید بخرم و بخوانم. اما فکر نکنم به این زودی ها این امر، محقق شود (زیرا کتاب نخوانده بسیار دارم).»
و واقعا سپاسگزار که گفتید به بنده سر میزنید...
حتما خبرتان میکنم.
در آخر هم بگویم که با پیوندتان بنده را شرمسار کردید...
نمیدانم با چه زبانی تشکر کنم.

شاد و پیروز باشید

یکی از بحث هایی که ما اینجا گاهی به آن می پردازیم همین بررسی تطبیقی بین شاهنامه و دیگر اساطیر است.
باید در باره ی سهراب آشیل بیشتر فکر کنم جنبه های دیگر داستان سهراب را باید نگاه کرد !
چند وقت پیش به این پیوند خواندنی در باره شاهنامه در ژاپن رسیدم :
http://shahnamehvairan.com/index.php?option=com_content&view=article&id=178:2011-03-01-14-18-17&catid=25:the-project&Itemid=62


این مطلب چرنیشفسکی و شاهنامه برایم بسیار خواندنی است امروز آن را دو بار خواندم. به نظرم چیزی دارد که باید برایم بیشتر باز شود.

درس خواندن را بسیار قبول دارم با درس خواندن روش های علمی پژوهش را بهتر یاد می گیرید.و این روزها را از دست ندهید.

سروی یکشنبه 15 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:13 http://matrook.blogsky.com/

من متوجه نشدم چرا موبدان این سوال ها رو از زال پرسیدند.

از فلورا نازنین و آقای فیروز عزیز بابت خواندن این بخش ها صمیمانه تشکر می کنم .

حتما می خواستند ببینند عقل و هوشش سرجاشه

سروی یکشنبه 15 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 12:04 http://matrook.blogsky.com/

بله خب . این مساله رو که می شه حدس زد ولی یعنی اگر نمی تونست به سوال ها پاسخ بده ، نمی رفتن خواستگاری؟ منظورم اینه که وقتی ستاره شناسان گفته بودند که از پیوند قوم و خویش ضحاک و پرورده ی مرغ ، فرزندی صاحب کمال متولد خواهد شد ، پرسیدن این سوال ها چه لزومی داشت؟ در ضمن این ها صرفن سوال هوش بودند و از روی اون ها نمی شد به میزان سیاست و درایت زال پی ببرند . نمی شد بفهمند چه قدر مرد زندگی است و نکته ی آخر این که حتا اگر قرار بود این سوال ها پرسیده بشه ، باید از طرف خانواده ی دختر مطرح می شد .

اون پیش گوی و طرح این سوال ها با هم در تضاد هستند

اون پاسخم فقط یک شوخی بود!

جوانی را می شناسم که بیماری اسکیزوفرن دارد و پدرش ثروتمند. پدرش برایش زنی گرفته که داستانش دراز ه ! از اینها فرزندی بسیار باهوش به دنیا آمده است!

خوب پس پیش بینی موبدان کافی نبود!
پرسش ها : راستی همین الان به نیمه اول و دوم سال به اصطلاح چی میگیم؟
چهار فصل داریم و 12 ماه و یک سال ولی به این دو نیمه می گویند اعتدال ربیعی و...
این پرسش ها امروزه برای همه ساده است ولی صورت های فلکی را شناختن آن زمان و از پس این پرسش ها آن هم به صورت چیستان ، نشانه ی دانایی و هوش زال بود!
تازه برداشت زال از مرگ هم خیلی قشنگ بود

پرسش ها باید از طرف خانواده دختر مطرح بشود : خوب نکته ای را دیدی من هم به همین فکر کردم به جای اینکه بروند و پنبه ی رودابه ی ضحاک نژاد را بزنند اصلا کاری به دختر ندارند و می خواهند ببینند پسر خودشان اهل زندگی هست؟ درکش نسبت به اطرافش چگونه است؟ دیدش نسبت به مرگ و زندگی چیست؟
در آخر هم که امتحان جنگاوری از زال می گیرند

در ضمن به نطر من اینها یک مسئله دیگه هم پشتش داره می دانی از نظر علمی ثابت شده اون حالت عاشقی که در خون ترشحاتی میشه نخستین بار از همیشه طولانی تر هست اینها یک کمی قضیه رو هم کش میدن تا زمان بگذره و عاشق از اون حالت فیزیولژی در بیاد
به هر حال منوچهر و موبدان پیر هستند

فریدون دوشنبه 16 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 04:39

3430

......
......
......
درختى گَشَن بُد به میدان شاه،
گذشته بر او سال بسیار و ماه‏.

3435
کمان را بمالید دستانِ سام؛
بر انگیخت اسپ و برآورد نام.‏
بزد بر میانِ درختِ سهى؛
گذاره شد آن تیر ِشاهنشهى.‏

به عبارت دیگر زال سوار بر اسبی می شود و به هنر نمایی، تیری به سوی درختی کهنسال و ستبر در میانه ی صحن کاخ و سرای منوچهر می اندازد، که تیر از بدنه ی درخت می گذرد و از آن سوی بیرون می آید

ما خوب میدانیم حتی باکمک تکنو لوژی امروزی هم نمی توان تیری ساخت که بتواند از تنه درختی این چنین کهن عبور کند تا چه برسد به آن زمانه ی زال .
فردوسی برای شخصیت پردازی ونشان دادن توانمندی و قدرت زال (پدر رستم دستان )، از تصویر سازی ی عبور تیر از تنه درخت کهن استفاده می کند. آیا می توان گفت این کار فردوسی نوعی ناتورالیستی نمادین است

در ناتورالیستی نمادین شاعر و نویسنده برای نشان دادن تنومندی و قدرت شخصیت ها به جای این که بنویسند شخصیت مورد نظر شان دارای اندامی ستبر و بازوانی پیچیده بود مثلن می نویسند با یک ضربه ی مشت زمین و زمان ر ا به لزه در آورد

و یا برای نشان دادن غم نمی گویند شخصیت داستان شان غمگین بود بلکه مثلن می نویسند: بارا ن می بارید. هوا گرفته بود . او از پنجره بیرون را می نگریست و اشک در چشمانش حلقه زده بود ...
می بینیم فردوسی نیز از طبیعت یعنی درخت کهن و تیر و کمان برای قوی بودن زال استفاده کرده است.

**********
با عرض تشکر از فیروز عزیز و فلورا گرامی به خاطر خوانش متن.

چه خوب در باره ی تیراندازی زال نوشتید

ناتورالیسم در شاهنامه!
پس از خواندن این پیام آنچه در ذهنم در بارهی ناتورالیسم داشتم بیرون ریختم و مرتب با بیت های شاهنامه مقایسه می کنم!

باید بیشتر فکر کنم!

فرشته دوشنبه 16 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 12:52 http://fershteh.aminus3.com

مرسی پروانه جان از این همه لطف

خسته نباشید فلورا جان
گرم وعالی خواندید
پیروز باشید

سپاسگزارم

محسن سه‌شنبه 17 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 08:50 http://sedahamoon.blogsky.com

درود بر صداهای جدید شاهنامه خوانی.

یکی از خوبی های این شاهنامه خوانی این است که واقعن شاهنامه خوانی می شود. ینی دارد به آن عمل می شود.
فکر کنم که دیگر همه دارند می خوانند. حتا اگر بخشی را بخوانند که خودشان می خوانند. کمی تا قسمتی مانند خودم.

من همیشه شاهنامه خوانی را به شکل حماسی دوست ندارم. صداهایی مثل فلورا که به گفته ی یکی از دوستانش حماسی نیست گویا از گوشه ای دیگر به شاهنامه می کند
گوشه ای که شاید صدای فیروز نمی تواند آن را اجرا کند.

محسن سه‌شنبه 17 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 09:32 http://sedahamoon.blogsky.com

انگار این رو به هر زبانی میشه دید.

که جز مرگ را کس ز مادر نزاد.

حداقل ار نسخه ای که خیلی شنیده ایم زیباتره.

با شما موافقم این نیم بیت چه کوتاه ، درست گفته است!
آدمو وادار به سکوت و فکر کردن می کنه!

محسن سه‌شنبه 17 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:11

چیزی که من را در جایی به فکر فرو برده زمان می خواری در این داستان است. بعد از خوان شام؟

چو از خوانِ خسرو بپرداختند،
به تختِ دگر، جاى مَى‏ ساختند

چرا که معمولن می خواری تقریبن با شام تمام می شود و آنگاه دور دور مستی است.
هر چند بزرگان می توانند هر زمان که بخواهند می گساری کنند و با این نگاه باید قضیه را دید.

میگساری یکی از بزم های مهم در شاهنامه است.
یادمان باشد این میگساری ها را علامت بزنیم و پس از چندی دوره شان کنیم که هر یک در چه حال و هوایی انجام می شود.

این موضوع پس از شام را باید از متخصصان این فن پرسید!

شهرزاد سه‌شنبه 17 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 17:24

و یکی دیگه از خوبی‌های این شاهنامه‌خوانی اینه که اگر بعضی وقت‌ها امکان این نباشه که متن رو بخوانی، می‌توانی با آوای یکی از دوستان، هر جا که باشی بیت‌های اون بخش رو بشنوی. ممنونم از فلورای عزیز و آقای فیروز گرامی که ما رو به شنیدن شاهنامه با صدای گرمشون مهمان کردن، خیلی عالی بود.

متظر شنیدن شاهنامه خوانیت هستم

فریدون چهارشنبه 18 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 05:33

شوخی با فردوسی
============
بسیاری از شاعران از می و مستی سخن گفته اند ولی فردوسی از «مَى» SAKHON گفته است

چو از خوانِ خسرو بپرداختند،
به تختِ دگر، جاى مَى‏ ساختند
راستی آیا ممکن است منظور فردوسی از بیت فوق بصورت زیر باشد
چو از خوانِ خسرو بپرداختند،
به تختِ دگر، جایی مَیساختند

مَی و مِی
جالبه که دکتر کزازی در نامه ی باستان نوشته اند: مَی
و خودشان می خوانند: مِی

**
بیت پس از آن می گوید موضوع میگساری بوده است و بیت شما درست نیست!

محسن چهارشنبه 18 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:49

در مورد نظر خانم شهرزاد بنویسم که من اصلن این کار را می کنم. فقط متن هایی که خودم می خوانم را می خوانم.
و باقی را می شنوم.
حداقل دوبار.

محسن چهارشنبه 18 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:53

به فریدون:
ممکن است نیمی از قضیه درست باشد. ینی می گساری بر خوان خسرو بوده ولی نیمی دیگر نه. البته در اینجا نه. چرا که زال شبانه روانه شد.

فریدون چهارشنبه 18 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 15:39 http://www.parastu.persianblog.com

به محسن

راستی آیا« مَی » هم به همان اندازه « مِی »مستی آور است ؟




تقدیم به محسن عزیز

دل مست و دیده مست و تن بی‌قرار مست
جانی زبون چه چاره کند با سه چار مست ؟
تلخست کام ما ز ستیز تو، ای فلک
ما را شبی بر آن لب شیرین گمار، مست
یک شب صبح کرده بنالم بر آسمان
با سوز دل ز دست تو، ای روزگار، مست
ای باد صبح، راز دل لاله عرضه دار
روزی که باشد آن بت سوسن عذار مست
از درد هجر و رنج خمارش خبر دهم
گر در شوم شبی به شبستان یار مست
سر در سرش کنم به وفا، گر به خلوتی
در چنگم اوفتد سر زلف نگار، مست
لب برنگیرم از لب یار کناره گیر
گر گیرمش به کام دل اندر کنار، مست
یکسو نهم رعونت و در پایش اوفتم
روزی اگر ببینمش اندر کنار، مست
می‌خانه هست، از آن چه تفاوت که زاهدان
ما را به خانقاه ندادند بار مست؟
ما را تو پنج بار به مسجد کجا بری؟
اکنون که می‌شویم به روزی سه بار مست
از ما مدار چشم سلامت، که در جهان
جز بهر کار عشق نیاید به کار مست
ای اوحدی، گرت هوس جنگ و فتنه نیست
ما رای به کوی لاله‌رخان در می‌آرمست

اوحدی مراغه ای

محسن چهارشنبه 18 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 19:56

به فریدون:
ببین من در همان اوائل این کامنت ها موضع خود را در مورد این مٌی روشن کردم. در پاسخ به کامنتی از فیروز. خدمت ایشان هم عرض کردم که مٌی از جمله می هایی نیست که وعده اش را در بهشت به من داده اند. آن سرکش را من خلاف شرع می دانم.
در باره ی لطفی که من ارزانی داشتی با این غزل ناب اوحدی مراغه ای حرف ها دارم.................. داشتنی.

محسن چهارشنبه 18 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 23:11 http://after23.blogsky.com/1390/08/18/post-370/

برای فریدون.
در سپاس از آنچه که از اوحدی مراغه ای برایم نوشته است.
خانم پروانه ما را ببخشید. دیواری کوتاه تر از دیوار این وبلاق وزین نیافتیم برای این قربان صدقه رفتن هایمان.
http://after23.blogsky.com/1390/08/18/post-370/

تماشای دوستی ها همیشه برایم یکی از زیباترین چیزهایی که می شناسم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد