دلخوشی دادن سام سیندخت را

داستان را با آوای گرانسنگ فرشته از اینجا بشنوید 

 

 

 

 

 

3233

چو بر ساخت کار، اندر آمد به اسپ

چو گُردى به کردار آذرگشسپ.

بیامد گُرازان به درگاه سام؛

نه آواز داد و نه بر گفت نام‏.

3235

به کار آگهان گفت تا ناگهان،

بگویند با سرفراز ِجهان‏،

که:« آمد فرستادۀ کابلى

به نزد سپهبد یل ِ زابلى.‏

ز مهراب ِگُرد آوریده پیام،

به نزد ِسپهبد، جهانگیر سام.»

بیامد بر ِسام ِ یل پرده دار؛

بگفت و بفرمود تا داد بار.

فرود آمد از اسپ سیندخت و رفت؛

به پیش سپهبَد خرامید، تفت.‏

3240

زمین را ببوسید و کرد آفرین

اَبَر شاه و بر پهلوانِ زمین.‏

نثار و پرستنده و اسپ و پیل،

رده بر کشیده ز در، تا دو میل؛‏

یکایک همه پیش ِ سام آورید؛

سر ِپهلوان خیره شد کان بدید.

پر اندیشه بنشست بر سانِ مست؛

به کَش کرده دست و سر افگنده، پست؛‏

که: جایی کجا مایه چندین بُوَد،

فرستادن ِزن چه آیین بود؟!

3245

گر این خواسته زو پذیرم همه،

ز من گردد آشفته شاهِ رمه؛‏

و گر باز گردانم از پیش، زال

بر آرد به کردار ِ سیمرغ، یال.‏

بر آورد سر؛ گفت:« کاین خواسته،

غلامان و پیلان آراسته،

شوید و به گنجورِ دستان دهید؛

به نام ِ مَه ِ کابلستان دهید.

پریروى سیندخت، بر پیش ِ سام،

زبان کرد گویا و دل شادکام.‏

3250

سه بت روى با او به یک جا بُدند؛

سمن پیکر و سرو بالا بُدند.

گرفته یکى جام هر یک، ز زر؛

پر از سرخ یاقوت ودرٌ و گهر.‏

به پیش ِ سپهبَد فرو ریختند؛

همه یک به دیگر بر آمیختند.

چو با پهلوان کار بر ساختند،

ز بیگانه خانه بپرداختند،

چنین گفت سیندخت با پهلوان،

که:« با راى تو پیر گردد جوان؛‏

3255

بزرگان ز تو دانش آموختند؛

به تو، تیره گیتی بیفروختند.

به مهر تو، شد بسته دست ِبدى؛

به گرزت، گشاده ره ِایزدى.‏

گنهکار اگر بود، مهراب بود؛

ز خون دلش، مژٌه پر آب بود.

سر ِبیگناهان کابل چه کرد،

کجا اندر آورد باید به گرد؟!

همه شهر زنده براى ِتواند؛

پرستندۀ خاک ِ پاى ِ تواند.

3260

از آن ترس کو هوش و زور آفرید؛

درخشنده ناهید و هور آفرید.

نیاید چنین کارش از تو پسند؛

میان را به خون ِ برهمن مبند!»

بدو سام یل گفت:« با من بگوى،

هر آنچِت بپرسم، بهانه مجوى!‏

تو مهراب را کِهترى گر هَمال؟

مر آن دخت او را کجا دید زال؟‏

به روى و به موى و به خوى و خرد،

به من گوى تا با که اندر خورَد؟

3265

ز بالا و دیدار و فرهنگ اوى

بر آن سان که دیدى، یکایک بگوى.»‏

بدو گفت سیندخت:« کاى پهلوان!

سر ِ پهلوانان و پشت ِ گوان!‏

یکى سخت پیمانت خواهم نخست؛

که لرزان شود ز او بر و بوم و رُست؛‏

که: از تو نیاید به جانم گزند؛

نه آن کس که بر من بُوَد ارجمند.

مرا کاخ و ایوان آباد هست

همان گنج و خویشان و بنیاد هست.‏

3270

چو ایمن شوم هر چه گفتی: بگوى،

بگویم؛ بجویم بدین آبِ روى.‏

نهفته همه گنج کابلسِتان،

بکوشم؛ رسانم به زابلسِتان.»‏

گرفت آن زمان سام دستش بدست؛

و را نیک بنواخت و پیمان ببست‏.

چو بشنید سیندخت سوگندِ اوی؛

همان راست گفتار و پیوندِ اوی،

زمین را ببوسید و بر پاى خاست؛

بگفت آنچه اندر نِهان بود، راست‏؛

3275

که:« من خویش ِ ضحٌاکم، اى پهلوان!

زنِ گُرد مهرابِ روشن روان‏.

همان مام ِ رودابۀ ماهروى؛

که دستان همى جان فشانَد بر اوى.‏

همه دودمان پیش ِ یزدان پاک،

شب تیره تا بر کشد روز چاک،

همى، بر تو بر، خواندیم آفرین؛

همان بر جهاندار شاه ِزمین.

کنون آمدم ،تا هواى تو چیست؛

ز کابل تو را دشمن و دوست کیست.‏

3280

اگر ما گنهکار و بد گوهریم،

بدین پادشاهى نه اندر خوریم،‏

من اینک به پیش ِتوام، مستمند؛

بکُش کُشتنى،بستنی را ببند.

دل بى‏گناهان کابل مسوز!

کز آن تیرگی  اندر آید به روز.»

سخنها چو بشنید از او پهلوان،

زنى دید با راى و روشن روان.‏

به رخ، چون بهار و به بالا، چو سرو؛

میانش چو غَرو و به رفتن، تذرو.

3285

چنین داد پاسخ که:« پیمان من

درست است، اگر بگسلد جان من.‏

تو با کابل و هر که پیوندِ تست

بمانید، شادان دل و تن درست.‏

بدین نیز همداستانم که زال

به گیتى، چو رودابه خواهد هَمال.‏

شما گر چه از گوهری  دیگرید،

همان تاج و اورنگ را در خورید.

چنین است گیتى و ز این ننگ نیست؛

اَبا کردگار جهان جنگ نیست.‏

3290

یکى بر فراز و یکى با نشیب

یکى با فزونى، یکى با نِهیب.

یکى از فزایش دل آراسته؛

ز کمّى، دل ِدیگرى کاسته.

یکى نامه، با لابه دردمند،

نبشتم به نزدیکِ شاهِ بلند.

به نزدِ منوچهر شد زالِ زر؛

چنان شد که گفتى بر آورد پر.

به زین اندر آمد که زین را ندید؛

همان نعل اسپش زمین را ندید.

3295

بدین، زال را شاه پاسخ دهد

چو خندان شود، راىِ فرّخ نِهد؛

که پروردۀ مرغ بیدل شده است؛

از آب مژه، پاى در گِل شده است.‏

عروس ار به مهر اندرون همچو اوست،

سَزد گر بر آیند هر دو ز پوست.‏

یکى روىِ آن بچّۀ اژدها،

مرا نیز بنماى و بستان بها.»

بدو گفت سیندخت:«اگر پهلوان

کند بنده را شاد و روشن روان،‏

32300

چماند به کاخ من اندر سمند،

سرم بر شود بآسمان بلند.

به کابل چُنو شهریار آوریم،

همه پیش ِاو جان نثار آوریم.»‏

لب سام، سیندخت پر خنده دید؛

همه بیخ ِکین از دلش کنده دید.

نوندى دلاور، به کردار ِباد،

برافگند و مهراب را مژده داد:

«کز اندیشۀ بد مکن یاد هیچ!

دلت شاد کن، کار ِمهمان بسیچ.‏

3305

من اینک پس ِنامه اندر دمان،

بیایم؛ نجویم به ره بر زمان.»‏

دوم روز چون چشمۀ آفتاب

بجنبید و بیدار شد سر ز خواب،‏

گرانمایه سیندخت بنهاد روى،

به درگاه سالار ِدیهیم جوى.‏

رُوارَو بر آمد ز درگاهِ سام؛

مِهِ بانوان خواندندش به نام.‏

بیامد بر ِسام و بُردش نماز؛

سخن گفت با او زمانى دراز،

3310

به دستورىِ بازگشتن به جاى؛

شدن شادمان پیشِ کابل خداى؛‏

دگر ساختن کار مهمان نو؛

نِمودن به داماد پیمان نو.

و را سام یل گفت :«بر گرد و رَو؛

بگوی  آنچه دیدى به مهرابِ گَو.

سزاوار او خلعت آراستند؛

ز گنج آنچه پر مایه‏تر خواستند.

به کابل دگر سام را هر چه بود،

ز کاخ و ز باغ و ز کِشت و درود،

3315

دگر چارپایان ِدوشیدنى،

ز گستردنى هم ز پوشیدنى،‏

به سیندخت بخشید و دستش به دست،

گرفت و یکى سخت پیمان ببست‏.

پذیرفت مر دخت او زال را،

خداوند شمشیر و گوپال را.‏

سر افراز گُردى و مردى دویست،

بدو داد و گفتش که:«اکنون مایست!‏

به کابل بباش و به شادى بمان؛

از این پس، مترس از بدِ بدگمان!‏

3320

شکفته شد آن روى پژمرده ماه؛

به نیک اخترى، بر گرفتند راه.‏

 اغراق و شوخی های اغراق آمیز در شاهنامه از منوچهر احترامی

نظرات 26 + ارسال نظر
پروانه چهارشنبه 4 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 12:47

با درود به هموندان و همراهان ارجمند

فرشته ارجمند
با چنان باور و عشقی خواندی که به نظرم آمد روان سیندخت در همه ی زنان ایرانی جاری است.

دیر زیوی و شاد

فرشته چهارشنبه 4 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 13:23 http://fershteh.aminus3.com

سلام پروانه جان
ببخشید بر من اشتباهات خواندن را...موقع خواندن احساس می کردم چه وظیفه ی سنگینی دارم ..در درست ادا کردن کلمات ...ولی خوشحالم که این قسمت رو خواندم
بیشتر از همه از قسمت سیندخت با سام که به صورت ناسناس صحبت می کنه خوشم اومد و این بیت ها
زمین را ببوسید و بر پاى خاست؛
بگفت آنچه اندر نِهان بود، راست‏؛


که:« من خویش ِ ضحٌاکم، اى پهلوان!
زنِ گُرد مهرابِ روشن روان‏.


همان مام ِ رودابۀ ماهروى؛
که دستان همى جان فشانَد بر اوى.‏

....

سلام به روی ماهت
هنگام خواندنت احساس می کردم همراه سیندخت از کابل به راه افتادم و به درگاه سام رسیدم. و این را از دید سیندخت در اندیشه سام خواندم:
...جایی کجا مایه چندین بُوَد،
فرستادن ِزن چه آیین بود؟!

و هنگام پیمان گرفتن از سام ،دستهای سام و سیندخت را با هم دیدم
واین بیت هایی که نوشتی را خیلی خوب خواندی! آفرین

و در پایان آرام همراه سیندخت و فرستاده ها به کابل بازگشتم.

محسن چهارشنبه 4 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 15:51 http://sedahamoon.blogsky.com

چه خوب گفتید این آوای گران سنگ را. واقعن که این صفت زیبنده ی این صداست.

فرشته چهارشنبه 4 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 18:56 http://fershteh.aminus3.com

ممنونم از شما پروانه جان
وممنونم از آقای مهدی بهشت
که اشتباهات مرا نادیده می گیرند
...
پیروز وسر فراز باشید

شهرزاد پنج‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 22:50

فرشته عزیز
ممنونم برای زحمتی که کشیدی، خیلی خوشحالم که همراه این جمع هستی و به این خوبی و با احساس حماسه ملی ایران رو می خوانی، حس زیبایی که به فردوسی و شاهنامه داری در نگاه قشنگت (عکس ها)، پیام ها و صدای دوست داشتنی ات می شنوم و می بینم و دوستش دارم.

امروز این بخش رو در شاهنامه ای که اولین بار فرشته عزیز در اینجا از اون سخن گفت هم خواندم و بیت هایش رو با نسخه چاپ مسکو و نامه باستان مقایسه کردم .

این شاهنامه به دلایل زیادی عزیزترین شاهنامه ای است که دارم . این اولین شاهنامه ای بود که در سال 69 برای خودم خریدم و اولین گیج خوردن های من – که هنوزم ادامه داره - در شعر فردوسی با این شاهنامه شروع شد.

برام جالب بود که این نسخه در اصل بیت ها تفاوت چندانی با نامه باستان و چاپ مسکو نداشت ولی به چاپ مسکو نزدیک تر بود و در مجموع چند بیتی نسبت به هر دوی این نسخه ها بیشتر داشت. چند بیتی هم در این چاپ و هم در مسکو بود ولی در نامه باستان نبود مثلن این بیت که در ابتدای این بخش پس از بیت 3233 آمده و توصیفی است از چگونگی روانه شدن سیندخت به سوی سام:

یکی ترگ رومی به سر بر نهاد/ یکی باره زیراندرش همچون باد

و یا این بیت که در هر دو چاپ پس از بیت 3249 آمده و در نامه باستان نیست:

چو آن هدیه ها را پذیرفته دید / رسیده بهی و بدی رفته دید

یک «و» کوچک هم هست که در بیت 3259 نامه باستان نیست و در دو نسخه دیگه هست. بیت ها رو که مرور می کردم به نظرم اومد معنای نیم بیت دوم با این «و» بهتره:
همه شهر زنده برای تواند/ پرستنده و خاک پای تواند

چه خوب که در باره عکس گفتی!
باید بگویم این عکس از شاهنامه مادر بزرگوار فرشته است که زحمت گرفتن و ارسالش را فرشته جان کشیده اند.

چند روز پیش توانستم «فرهنگ شاهنامه» دکتر رواقی را که به تازگی منتشر شده به دست آورم. پیش از این در کلاس هایش نشسته بودم دلایلش را برای رد نسخه ی فلورانس(مرجع شاهنامه خالقی مطلق) اززبان خودشان شنیده بودم ولی با خواندن دلایل و آوردن نمونه های خوبی نشان دادند که نسخه ی مسکو، همانی که در اختیار داری مرجع بسیار خوبی است.
من هم پیش از این با شاهنامه خالقی مطلق و زیر نویس ها مقایسه کردم برای یافتن این بیت از زبان سیندخت:

تو دانی نه نیکوست خون ریختن ابا بی گناهان بر آویختن

فرشته گرامی اگر شاهنامه خود و مادر گرامیشان را نگاه کنند خوشحال می شوم.
چه خوب که در باره عکس گفتی! باید بگویم این عکس از شاهنامه مادر بزرگوار فرشته است که زحمت گرفتن و ارسالش را فرشته جان کشیده اند.

در اینجا به جای آن، این دو بیت را خیلی قشنگ تر داریم :

من اینک به پیش ِتوام، مستمند؛ / بکُش کُشتنى،بستنی را ببند.

دل بى‏گناهان کابل مسوز! / کز آن تیرگی اندر آید به روز.»

این از بیتهای بشر دوستانه شاهنامه است که سنیدخت این زن دلیر می خواهد از جنگی سخت پیشگیری کند.

**

روانه شدن سیندخت:
پیش از آن بیت نخستین که حرکت سیندخت به گردی به کردار آذر گشسب تشبیه شده است این بیت حسابی به جاست !اصلا فکر کنم هر شاعری دیگری بود می توانست چند بیتی بسراید ولی اینجا همین یک بیت هم چنان گویاست که می تواند کافی باشد!
من اگر خطاط بودم حتما یک چند بیتی پیش از بیت نخستین اضافه می کردم!


**
آن «و» هم بسیار بجاست!
چطور است این هم کاتبان به شاهنامه دست برده اند ما هم اینجا به متن نامه ی باستان دست ببریم!


هر بار که این داستان را می خوانم برایم گوشه های تازه ای دارد.

فرشته جمعه 6 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:49 http://fershteh.aminus3.com

سلام شهرزاد جان
ممنون که نادیده می گیرید این همه اشتباه را
برای پروانه جان نوشته بودم که شاهنامه ی من نسخه طبع امیر بهادرخان هست...چه شاهنامه ی خودم وچه مادرم
البته یکی مامان خیلی قدیمی تر هست با نقاشی های سیاه قلم وحتی عکسی از بهادر خان...
که در یکی من نیست
موقع خواندن هم توجه کردم ...بعضی جاها..کلمات به گونه ای دیگر بود
وبیت هایی که در نامه ی باستان که پروانه جان فرستاده بودند نبود
دقیقا همان بیتی که شما اشاره کرده بودید
چو آن هدیه را او پذیرفته دید رسیده بهی وبدی رقته دید
که او در این بیت هست
ویا این قسمت
نیاید چنین کارش از تو پسند
میانرا بخون ریختن بر مبند
خداوند ما وشما خود یکیست
بیزدان مان هیچ پیکار نیست
گذشته از و قبله ما بت است
چه در چین و کابل چه در هندو بست
شما را خورد آتش پر فروغ
تو دانی کزین در نگفتم دروغ
تو دانی نه نیکوست خون ریختن
ابا بی گناهان بر آویختن
....
این دقیقا بیتی بود پروانه جان که اشاره کرده بودید
...
یک جای دیگر که من خیلی خوشم امد ودر نامهی باستان نبود
این بیت بود
کنون بشنو ای بانوی نیک رای
میندیش و اندوه میاور به جان
بکوشم کنون از پی کار تو
از ین لابه و ناله ی زار تو
یکی نامه با لابه ودرد مند
نبشتم بنزدیک شاه بلند
..........
و این قسمت
دگر ساختن کار مهمان نو نمودن به مهراب پیمان نو
....
سزاوار او خلعت آراستند زگنج آنچه پر مایه تر خواستند
هم از بهر مهراب وسیندخت باز
هم از بهر رودابه ی دلنواز
....
در مورد بیتی که شهرزاد جان نوشته بودند
همه شهر زنده برای تواند
پرستنده وخاک پای تواند
در شاهنامه ی بهادر خان به این صورت هست
همه زنده یکسر برای تواند
پرستنده وخاک پای تواند
...................
پر گویی مرا ببخشید
وباز ممنون از شهرزاد غزیز و پروانه ی گرامی که باعث شدن نگاهی دیگری داشته باشم
:)

پروانه شنبه 7 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:27

شاهنامه امیر بهادر
نسخه های شاهنامه امیر بهادر که فرشته و مادر گرامیشان در اختیار دارند مرا بر آن داشت تا در این باره جست و جویی انجام دهم. که نتیجه را در پاسخ می بینید:

یک:
کوتاه نوشتی از زندگی حسین پاشاخان قره باغی با لقب «امیر بهادر» در اینجا بخوانید:
http://bashgah.net/fa/category/show/72413

امیربهادر مردی ادیب و ادب پرور بود. به ادبیات و تاریخ ایران دلبستگی خاصی داشت. خود شعر می‌سرود و اشعارش به سبک ترکستانی است. به فردوسی و شاهنامه عشق می‌ورزید و برای اشاعة شاهنامه و دسترسی تمام مردم به آن، به هزینة شخصی خود آن کتاب را در آن زمان به تعداد زیادی چاپ نمود که امروز نیز به شاهنامة امیربهادری معروف اهل ادب است


دو:
بر پایه پژوهشهای ملک اشعرای بهار بسیاری شاهنامه ها ابیات االحاقی دارند از جمله شاهنامه امیر بهادری
« اضافه شدن دو صفحه به بحر متقارب در بخشی از داستان زال و رودابه شاهنامه امیر بهادری برای پر‌کردن صفحات خالی کتاب ( بهار و ادب فارسی ج 1، ص‌310 »
http://www.bahar.fr/karnamaSajad.htm



سه:
پیوندی در باره ی بحث در باره اینکه این ابیات الحاقی امیر بهادر از کیست:
http://www.noormags.com/view/fa/ArticlePage/185282

چهار:

شاهنامه از خطی تا چاپی
پژوهشی از زنده یاد ایرج افشار:

http://www.ichodoc.ir/p-a/CHANGED/162/html/162-17.HTM

بابک شنبه 7 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 16:28

مرتبه و جایگاه بالای زنان شاهنامه واسم جالبه که علاوه بر اینکه ظرافت زنانه شان شرح داده می شد سیاست مداری و شجات شان هم عنوان می شده و هم مورد قبول حکمرانان و شاهان بوده ...

«هم مورد قبول حکمرانان و شاهان بوده »
این که اینو نوشتی برام جالب بود!

فلورا همراه زال رفته نزد منوچهر و قراره تا چهرشنبه برگرده و داستان رو برای ما بخونه ببینم اونجا چه خبرها بوده!

شما کی برای ما شاهنامه می خونی؟

پروانه یکشنبه 8 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:09

فرشته گرامی
بر پایه آنچه که در باره شاهنامه امیر بهادری خواندیم درست دو صفحه در همین داستان زال و رودابه از الحاقات مهم آن شاهنامه است اگر این میان آن بیتها را دیدی لطفا برایمان از آن صفحات عکس بگیر تا همین جا به نمایش بگذاریم و به یادگار بماند.

فریدون یکشنبه 8 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:44

خواب نما شده است که «و» ندارد (لبخند)
همه شهر زنده برای تواند/ پرستنده ی خاک پای تواند
نمی شود که همه شهروندان زند ه بودن شان به خاطر پهلوان باشد و هم او را ستایش بکنند و هم خاک پایش باشند. این دیگر خیلی غلو می شود ....

*******************
چندی پیش در این فکر بودم که چه عواملی دست به دست هم می دهد که یک فرد را به یک دیکتاتور تبدیل می کند . اینک در این چند بیت بخوبی در می یابیم که چرا یک فرد ی که در راس کار هاست دیکتاتور می شود.

چنین گفت سیندخت با پهلوان،
که:« با راى تو پیر گردد جوان؛‏
بزرگان ز تو دانش آموختند؛
به تو، تیره گیتی بیفروختند.
به مهر تو، شد بسته دست ِبدى؛
به گرزت، گشاده ره ِایزدى.‏
گنهکار اگر بود، مهراب بود؛
ز خون دلش، مژٌه پر آب بود.
سر ِبیگناهان کابل چه کرد،
کجا اندر آورد باید به گرد؟!
همه شهر زنده براى ِتواند؛
پرستندۀ خاک ِ پاى ِ تواند.

وقتی می بینیم «سیندخت ها» این چنین خود را ذلیل و زبو ن می بینند و طرف را تا آن اندازه بالا می برند که می تواند پیر را جوان کند و به جای توده ها حرف بزنند و بگویند همه خاک پای تو اند .... اینجاست یک فرد به دیکتاتور مبدل می شود و اطرافیان وسیله ای می شوند برای اهداف او

البته نا گفته نماند که عوامل دیگری هم در پیدایش دیکتاتور دخیل هستند. که بحث در باره آنها ما را ازهدف اصلی که شاهنامه خوانی و درک آن است دور می کند

*********
پی نوشت : البته می دانیم سیندخت این شگرد را برای نجات شهروندان به کار برده است . اما همیشه مشکلات وجود داشته است ، لیکن راه حل ها و شگرد ها متفاوت بوده است


چه داستان های قشنگی در پرستو نوشته اید!
داستانک «ایوان» را خیلی دوست دارم («که تا بود چنین بد چرخ بلند»)
و

«در دوران ما چه می گذرد» چه طنز قشنگی است
داستان «اسلیتر» هم اندیشه برانگیز است!
اگر همه ماند شما فکر می کردند ، جهان به ابن روزهای تیره نیافتاده بود!

http://parastu.persianblog.ir/

*****
چه خوب که گاهی سری به اینجا می زنید و وقت می گذارید و داستان را می خوانید

دیکتاتور پروری: می بینید اگر از دید جامعه شناسانه نگاه کنیم چه خوب می توا نیم دلایل تاریخی برای یک موضوع بیابیم. هر چه باشد شاهنامه «ناخودآگاه جمعی» مردمی با فرهنگ و تاریخی قدیمی است!

سیندخت و مفهوم پهلوانی:
این پیام شما موجب شد به سیندخت از گوشه ای دیگر نگاه کنم .
آیا سیندخت کسی را ستایش کرده که لیاقتش نبوده و یا در آینده به یک دیکتاتور تبدیل شده؟!
گذشته و آینده ی سام و خاندان پهلوانی اش نشان می دهد که سیندخت تا چه اندازه کاردان بوده که این سخنان را به درستی پای معنای «پهلوان» ی ریخته است!
زندگی نامه ی سام و زال نشان می دهد که این بیت ها شایسته ی آنها بود.

حالا که با خودم فکر می کنم هیچ جای شاهنامه بیت های به دروغ برای چاپلوسی گفته نشده است!
**
«خواب نما شده است که «و» ندارد (لبخند)»

با پوزش ، منظور شما را ندانستم! شاید دوستان بتوانند کمک کنند!

***
در باره ی «غلو» در شاهنامه در پیام دیگری خواهم نوشت.

بابک یکشنبه 8 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 14:09

شاهنامه خوانی صدای گیرا و دیدی بینا و دلی پر شور می خواهد که من فعلا از هر سه بی نصیبم . ظهر ها که خسته می شوم از کار - یک سر میایم اینجا و بلند بلند برای خودم شاهنامه می خوانم- شعر خواندن - آنهم با صدای بلند منو اروم می کنه ...
.............
کجای حرفم جالب بود؟- اینکه وقتی در مورد قهرمانان شاهنامه حرفی زده می شه اسم زن های شاهنامه همراه مرد ها میاد و وقتی به زمان فردوسی یا حتی الان که نگاه می کنم جرفی واسه گفتن ندارم ...

شما دید بینا و دلی پر شور دارید این را در نوشته هایتان می بینم و صدا بازخوردی از اینهاست پس بی گمان گیراست.

جوانی و خستگی! باورم نمی شود!
شاهنامه خوانی خستگی ها را از تن به در می کند

بند دو: جالبیش از این نظر بود که به نظرت اومده و این چیز خیلی عادی هست. زن ها این روزها هم در اجتماع و خانواده کم خودشان را نشان نمی دهند!بعععله
به مادر گرامی ات نگاه کن چه شیر پسری تحویل اجتماع داده است!

[ بدون نام ] دوشنبه 9 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 02:20

پروانه گرامی
ممنونم که محبت می کنید و به پرستو سر می زنید. [گل]
*****
نوشته اید- چه داستان های قشنگی در پرستو نوشته اید!

فریدون -« در دوران ما چه می گذرد؟ » و «اسلیتر» وقایعی است که در انگلستان اتفاق افتاده است و مرا به فکر انداخته است که چرا باید مردم از دست آدم هایی مثل اسلیتر در امان نباشند و یا در حالیکه هر سال خروار ها مواد غذایی برای تثبیت قیمت و به بهانه های مختلف به در یا ریخته می شود چرا برای مردم خوردن مور و ملخ تجویز می شود.
*********
نوشته اید: داستانک «ایوان» را خیلی دوست دارم («که تا بود چنین بد چرخ باند»)

فریدون- گرچه داستانک «ایوان » ضرب المثل «تا بوده همین بوده » را القا می کند، اما اگر آدمی خودش را پابند این ضرب المثل بکند از هر حرکت اجتماعی باز می ایستد. همه فعالیت ها و حرکت ها بر این مبناست که همه چیز قابل تغییر است و آنچه بر وفق مراد نیست را باید تغییر بدهیم و قبول نکنیم تا بوده همین بود و تا ابد هم همین طور خواهد بود

*****
نوشته اید: « گذشته و آینده ی سام و خاندان پهلوانی اش نشان می دهد که سیندخت تا چه اندازه کاردان بوده که این سخنان را به درستی پای معنای «پهلوان» ی ریخته است! زندگی نامه ی سام و زال نشان می دهد که این بیت ها شایسته ی آنها بود.

فریدون - گذشته ی سام و اکنون او نباید چنان ترس و رعب ایجاد کند که سیندخت مجبور به شگردی شود که توده ها را تا حد خاک پای او پایین بیاورد.
همه شهر زنده برای تواند/ پرستنده ی خاک پای تواند

**

نوشته اید ، منظور شما را از « «خواب نما شده است که «و» ندارد (لبخند)»» ندانستم!

فریدون : جمله ام را با شوخی شروع کردم و نوشتم خواب نما شده است و واژه لبخند داخل پرانتز پی گرد این شوخی است . شاید اگر از صورتک ها استفاده می کردم بهتر می بود.
به هر حال از شوخی که بگذریم آن شعر بدون «و » مقبول تر است . دلیل اش را نیز نوشته ام

با صمیمانه ترین درود ها

«تا بد چنین بود چرخ بلند»
ابتدا بابت اشتباه تایپی در پاسخ پیام پیشین پوزش می خواهم

فریدون گرامی
از زمانی که با شما آشنا شده ام به یاد ندارم یکی از پست های شما را نخوانده باشم.
چند سال است نمی دانم شاید هفت یا هشت سال!

در داستان های شاهنامه پس از بسیاری تلاش های سخت و یا به گفته ی شما «غلو» آمیز برای زندگی. وقتی داستان پس از جوش و خروش های فراوان به پایان می رسد به خصوص جاهای تلخ! فردوسی برای آرام کردن خواننده بیت هایی می سراید مانند همین نیم بیت و درست داستان بعدی دوباره با گیر ودارهای زندگی آغاز می گردد !
داستان شما هم اینگونه به پایان رسید:
"امروز وقتی به ان روز ها می اندیشم می بینم زندگی ام روال عادی خود را طی کرده است تغیرات چشم گیری در آن رخ نداده است فقط کمی پیر تر شده ام »
و یاد بیتهایی از شاهنامه در پایان داستان ها افتادم که یکی از آنها را نوشتم.

سیندخت: فریدون گرامی به نظرم اصلا اینجا تنها ما با این داستان سر و کار نداریم یک مفهوم پهلوانی داریم که همه ی شهر زنده به آن مفهوم هستند و این خیلی قشنگ است !
و کار سیندخت را آنچه شما نوشته اید «سیاست » یا به عبارتی «دروغ » نمی دانم.
چه خوب که یاد آور شدید بیشتر به منش های پهلوانی بپردازیم.

تا دیدگاه دیگر دوستان چه باشد!

با سپاس فراوان از همراهی شما

پروانه دوشنبه 9 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 15:05

همه ی ما می دانیم همین امروز یک مرد با اتومبیل جرات حرکت از کابل به سوی زابلستان را ندارد! چه برسد یک زن با اسب آن زمان آن هم با این همه دارایی!

محسن دوشنبه 9 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 17:43 http://sedahamoon.blogsky.com

در مورد کامنت آخر شما چند کلمه بگویم می گویم:
مگر سیندخت تنها بود؟ مگر می شود که مهراب خبیث سین دخت را به تنهایی روانه دربار سام کند؟ ولی یک چیز دیگر که خودم شاهدش بوده ام و امروزه عمرن بشود چنین چیزی را دید.
بین جاده ی کامیاران به سنندج در زمان های خیلی دور ینی بیش از سی سال پیش، در اتوبوسی به سنندج می رفتم. ساعت حدودای بین دو و سه بعد از نیمه شب بود. خانمی جوان و رعنا در کنار ماشینی تک و تنها ایستاده بود و یک گالن را به طرف ماشن ها می گرفت و از آنها درخواست بنزین می کرد. راننده گفت: بنده ی خدا بی بنزین مانده. ما هم که گازوییل داریم و نمی توانیم به او کمک کنیم و ............. رفت.
من فکر کنم سین دخت حتا اگر تنها بود در آن زمان کسی به او حمله نمی کرد. اصلن حمله کردن و ربودن آن دارایی ها خودش کلی هزینه برای دزد داشت. دزد ها هم آن زمان به اندازه دزدهای امروزی نامرد نبودند وک پیش هم کیشان خودشان مرامی و مسلکی داشتند. زشت بود اگر بگویند از یک زن تنها در بیابان این را دزدیده اند. دزد های آن زمان مانند دزدان امروزی نبودند که بیشتر به پیرزن های مستمری بگیر حمله کنند. پیرزن هایی که با عصا راه می روند و کیفی که به نظر می رسد یک دفترچه ی تدارکات ارتش توی آن است و یک کارت حکمت و دو سه هزار تومان پول، حمله کنند. همین چند روز پیش داستان یکی از این حمله ها را از هاسمیک شنیدم.
انگار به قول جاهل ها دور دور نامردی است.

اینکه مهراب چگونه سیندخت را فرستاده شاید شما مردها بهتر بدانید!
این چیزی که به نظر من می رسه با این همه دارایی به بت رویان وسط بیابان هر راهزنی را وسوسه می کنه!
راستی این واژه "بت" اینجا چه می کنه؟!

شاید سین دخت هم این همه تعریف را برای همین امنیتی که به واسطه قدرت پهلوانان حاکم بوده به پای سام ریخته.

زن های کرد هم از زیباترین زنهای ایرانی هستند ! و شنیدن این واقعه آن سالها جالب بود.

به معنی واژه «رعنا» در فرهنگ نگاه کنید دیگر به کار نمی بریدش.

دور از جون هاسمیک ما هم خبرهای بدی می شنویم.

فرشته دوشنبه 9 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 20:27 http://fershteh.aminus3.com

سلام
فکر می کنم داستان های شاهنامه بیشتر منش های پهلوانی را در نظر می گیرد
همین داستان سیندخت
وقتی خودم می خواندم و سعی می کردم با حس سیندخت هم بازگویش کنم..که البته نمی دونم توانستم یا نه!! ولی از حس شجاعتش... اینکه به صورت مخفی می اید به دربار سام و شروع می کنه به صحبت آن هم به صورت خیلی محکم واستوار و حرف هایش را می زند.. وبعد هم برای مردمش امان می خواهد.. این قسمت برام خیلی زیبا بود ... ا
می رسم به حرف شما پروانه جان که نوشته بودید سیندخت نفش خیلی بزرگی در تاریخ داشته
این نقش دقیقا در این قسمت به ظرافت گفته شده بود

...

شهرزاد سه‌شنبه 10 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:19

فریدون گرامی اشاره کرده‌اند که بیت 3259 بدون «و» منطقی‌تر است و اغراق کمتری دارد، هر چند فکر می‌کنم در بیت مورد اشاره گذاشتن یا برداشتن «و» تأثیر چندانی در معنای بیت ندارد و در هر حال اغراق و زیاده‌روی ادبی در معنی بیت وجود دارد ولی با اجازه دوستان شاید بد باشد در اینجا اشاره‌ای هم بشود به کاربرد گریزناپذیر و البته زیبای اغراق و مبالغه و غلو در شاهنامه و سخن فردوسی.

با این که این سه هر کدام معنای خاص خود را دارند و صاحب نظران غلو را از اغراق و اغراق را از مبالغه دارای شدت بیشتری دانسته‌اند و برای هر کدام تعاریف و کاربرد مجزایی داده اند ولی در مجموع هر سه این‌ها به مفهوم زیاده‌روی و بزرگ‌نمایی در آفرینش یک تصویر یا موقعیت توسط شاعر یا نویسنده است.
از طرف دیگر بن مایه و روح آثار حماسی در همین اغراق‌ها و زیاده‌روی‌ها است. همچنان که در آثار حماسی سایر ملت‌ها نیز به فراوانی از این اغراق‌ها مشاهده می کنیم، فردوسی هم به سهم خود و البته مثل همیشه با شیوه‌ای یگانه بارها و بارها برای توصیف موقعیت‌، شخصیت و کارکردهای قهرمانان خود اغراق‌هایی شاعرانه و زیبا خلق کرده.

در بسیاری از موارد می‌بینیم که این اغراق‌ها با یاری گرفتن از انواع صور خیال شکلی بسیار زیبا و یگانه به خود گرفته به گونه‌ای که هرگز نظیر آن را در ادبیات حماسی ایران و آثاری همچون گرشاسب‌نامه، بهمن‌نامه و یا شاهنامه اسدی نمی‌بینیم وقتی استاد فرزانه توس در نبرد رستم و اشکبوس می‌گوید:
کمان را بمالید رستم به چنگ/ به شست اندر آورد تیر خدنگ
بر او، راست خم کرد و چپ کرد راست/ خروش از خم چرخ چاچی بخاست
چو سوفارش آمد به پهنای گوش/ ز شاخ گوزنان برآمد خروش

خواننده شاهد تصویرهای شاعرانه زیبایی را در سایه آراستگی صور خیال به اغراق است. از این نمونه ها در شاهنامه بسیارند و اصلن اساس روایت‌ فردوسی را تشکیل می‌دهند. نمونه‌هایی که مرور آن‌ها به ما می گوید رنگ و بوی کلام حماسی فردوسی در سایه کاربرد این تشبیه‌ها و استعاره‌ها و مجازها نیست بلکه اغراق و مبالغه آمیخته در آن‌ها است که اثرگذاری حماسی شعر فردوسی را از نوعی دیگر می‌کند. نوعی که در شعر شاعران حماسه سرای دیگر به ندرت شاهد آن هستیم، در سایه این هنر است که در شعر فردوسی ابر اشک خونین می‌ریزد، ستاره به آوردگاه کشیده می‌شود، خورشید و ماه آرزومند میدان نبرد می‌شوند، زمین و آسمان از بانگ ستوران تکه تکه می‌شوند و کوه آهن با شنیدن نام پهلوانی بلندآوازه از هراس به دریای آب تبدیل می‌شود و بر این اساس دور نیست اگر سیندخت به آن گونه که در این بخش می‌خوانیم، مردم کابل را ستا‌یش‌گر و ارادتمند سام معرفی می‌کند.

شاهین بهره مند سه‌شنبه 10 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 15:25

سلام
داستان رو با صدای فرشته شنیدم
خیلی خوب بود ولی کیفیتش پایین بود
کاش با کیفیت بهتری این کار بزرگ رو انجام می دادند

پیروز باشید

سلام
شما با کیفیت بهتر بخون

کی وقت داری؟

پروانه سه‌شنبه 10 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 15:36

حماسه بدون اغراق حماسه نیست ؛ گزارش است. این تنها حماسه نیست که اغراق در آن وجود دارد. در سایر انواع ادبی نظیر تراژدی و کمدی نیز، اغراق به عنوان یک عنصر کار آمد، همواره حضوری چشمگیر دارد...
جلوه های اغراق در نزد تمدن های گوناگون ، با یکدیگر متفاوت است و عموما با شرایط ...
دنباله را ادامه ی پست بخوانید


از: منوچهر احترامی از طنز پردازان به نام در گل آقا و توفیق و نویسنده ی حسنی نگو یه دسته گل


با سپاس از شهرزاد گرامی که این نوشتار را برایم فرستاد.

محسن سه‌شنبه 10 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 23:54 http://sedahamoon.blogsky.com

رعنا در فرهنگ معین یعنی زن خوب روی و زیبا و خوشگل و چند معنی دیگه که عمرن کسی بدونه.

فریدون چهارشنبه 11 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:11

ضمن تشکر از شهرزاد گرامی، سئوال های خود را به شرح زیر مطرح می کنم

یک - شهرزاد گرامی نوشته اند« هر چند فکر می‌کنم در بیت مورد اشاره گذاشتن یا برداشتن «و» تأثیر چندانی در معنای بیت ندارد ....»

سلوال - با گذاشتن «و» بیت مورد نظر بصورت زیر در می آید

همه شهر زنده براى ِتواند؛
پرستندۀ تواند
و خاک ِ پاى ِ تواند.

یعنی شهروندان نه اینکه سام را ستایش می کنند بلکه ارزشی ندارند و تا حد خاک پای سام نزول می کنند

راستی اگر ملیتی این جنین خوار و ذلیل است سام که با این اغراق در اوج جاه و جلال قرار گرفته است چرا باید سیندخت را بعنوان نماینده کابل که شهروندانش چنین ناچیز اند بپذیرد ؟

در این روایت سیندخت چه نوع شخصیتی را از خود می سازد؟ سیندختی که از مهراب والی کابل( شوهرش) بد می گوید و ملت اش را به اندازه خاک پای سام پایین می آورد آیا در واقع شخصیت سیندخت نماینده شهروندان کابل نزول نمی کند ؟ در چنین روایتی و از نقطه ضعف ، آیا می شود وارد مذاکره شد؟

در چنین روایتی شخصیت سام نیز زیر علامت سئوال می رود . سام اگر از بدگویی از مهراب و بی ارزش خواندن شهروندان خشنود می شود نمی تواند فردی آزاده و خیر خواه جلوه کند . و آیا این روایت با آنچه که در باره سام خوانده ایم در تضاد نیست؟


اما بدون «و» بیت مورد نظر بصورت زیر در می آید

همه شهر زنده براى ِتواند؛
پرستندۀ خاک ِ پاى ِ تواند.

شهر وندان ضمن حفظ مقام و جایگاه خود، فقط پرستنده خاک پای جناب سام هستند.

در روایت فوق، سیندخت نماینده شهروندانی ست که دارای جایگاه و مقام خاص خود است ولی ستایشگر و تحسین کننده حکومت سام اند.

در این روایت سیندخت از زاویه ضعف وارد مذاکره نشده است

اینجاست که می بینیم بود و نبود «و» چه تاثیر شگرفی در فضای روایت می گذارد.

لذا لازم است ببینیم نسخه های مختلف شاهنامه با چه دیدگاهی و تفکری ویرایش شده است و برداشت ها از شاهنامه چه بوده است؟؟!


ضحاک
*******
ادامه بررسی شخصیت پردازی سیندخت در شعر بعدی دیگر به خود می گیرد
که:« من خویش ِ ضحٌاکم، اى پهلوان!
زنِ گُرد مهرابِ روشن روان‏.

سیندخت خویش ضحاک است . پس ضحاک حد اقل از نظر سام باید شخصیت قابل قبولی باشد که سیندخت خویشاوندی خودش را با او به عنوان یکی از ابزار آشنایی معرفی می کند.

در ضمن سیندخت مطرح می کند که زن مهراب روشن روان است . اگر مهراب روشن روان است پس چرا در جای دیگر می گوید : « گنهکار اگر بود، مهراب بود؛»
این ضد و نقیض گویی ها شخصیت پیچیده سیندخت را نقاشی می کند و درعین حال شخصیت واقعی سام را که به این تضادگویی ها دقت نمی کند نقاشی می کند که با آنچه که از سام خوانده ایم فرق دارد.

بررسی فضای روایت ، شخصیت ها ، حقیقت مانندی و غیره در کنار مقایسه های نسخه های شاهنامه خالی از لطف نیست که آنرا به شهرزاد عزیز و پروانه گرامی وامی گذارم.

تکته ای دیگر
*********
شعر یعنی اغراق، شعر یعنی زیر ذره بین بردن و بزرگ کردن ، شعر یعنی از واقیعت چیزی ساختن به نام هنر.

سئوال - اغراق ها در اشعار خیام جنبه فلسفی دارد. در اشعار مولانا جنبه عرفانی دارد. در اشعار حافظ اعراق ها ، اوزان ها ، قافیه ها ، آهنگ ها ، و ژرفای سخن آن چنان به هم گره خورده اند که محسوس نیست و محتوا و ژرفای سخن آدمی را فراتر از واژه ها و این حرف ها می برد.

اما اغراق ها در اشعار فردوسی چگونه است ؟
در اشعار فردوسی اغراق ها با قافیه ها چه نسبت و خویشاوندی یی دارند؟

به طور کلی مبالغه ها به جند نوع تقسیم می شوند؟

بررسی ها
*********
اشعار فردوسی را با چه دیگاهی بررسی می کنیم وآیا از دید زمانه ی خودش و یا از دید زمانه خودمان؟ به آن نگاه می کنیم؟ آیا از درون ( فرمالیستی ) و یا از برون (تاریخی و اجتماعی ) بررسی می کنیم؟

شاهنامه را از دید کدام دیگاه فلسفی ( مثل فمینیستی ، مارکیستی، روانکاوی، و غیره ) بررسی می کنیم؟

شاهنامه را با کدام ابزار ساختارگرایی ، ساختار شکنی، و یا غیره بررسی می کنیم؟

شهرزاد گرامی مشاهده می کنید که وقتی سخن از اغراق ، مبالغه و غیره پیش می آید سخن از بدی و یا خوبی نیست. سخن از ضعف و توانمندی نیست (گر چه می تواند مطرح باشد). بلکه سخن از آئستیک و دیدگاه ها و نحوه بر رسی هاست .

با صمیمانه ترین درود ها
فریدون

فیروز چهارشنبه 11 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 13:12

به فریدون بسیار عزیز
با درود
کامنت های بالا مرا تشویق کرد که این دو بیت را با کمی تغییر و اجازه از حکیم توس به شما تقدیم کنم:

«فریدون فرخ فرشته نبود
ز مشک و زعنبر سرشته نبود

به داد و دهش یافت آن نیکویی
چون شما دادگری و داد و دهش داری فریدون تویی»

با بهترین آرزوهای از ته دل

امیرحسین چهارشنبه 11 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 17:46 http://hame4you.blogfa.com

درود. من تازه وبلاگتان را دیدم و از همان بدو ورود بسیار سوال در ذهنم شکل گرفته.
نخست اینکه روند کارتان چگونه است؟ فقط شاهنامه را میخوانید و بس؟
چرا شرح و تفسیر و توضیحاتی از شاهنامه و سخنان سخته و پخته ی استاد کزازی قرار نمیدهید؟
و در آخر اینکه ، آیا استاد جنیدی را میشناسید؟

امیدوارم که مزاحم نبوده باشم.
یک ایرانی دوستدار شاهنامه و فرهنگ ایرانی

درود بر شما
از یک سال پیش هفته ای یک داستان را می خوانیم . هیچ پژوهشی بالاتر از خواندن خود شاهنامه نیست.

نامه ی باستان خود افزون بر ریشه یابی واژه ها و بررسی باور شناختی مفاهیم ، دارای شرح و تفسیر نیز هست.
به عنوان نمونه جلد یک نامه ی باستان از 450 صفحه 230 تای آن به گزارش بیت ها اختصاص دارد و دوستانی که مرتب همراهی می کنند آن را در اختیار دارند و برخی دوستان هم گاهی سری می زنند و مهربانی می کنند و در میانه جسته گریخته داستانی را می خوانند و دیدگاهشان را می نویسند.

در ضمن ما اینجا محدو د به هیچ شاهنامه پژوه خاصی نیستیم فقط شاهنامه ای که می خوانیم از استاد کزازی است و همه دست کم یک نسخه ی دیگر شاهنامه در خانه دارند نسخه های استاد خالقی مطلق، ژول مل، مسکو، امیر بهادر...
گاهی بیت ها را در شاهنامه های گوناگون با هم مقایسه می کنیم

استاد جنیدی را بله همه ی ما می شناسیم.پیوند برنامه ی ایشا ن در رادیو کهروزهای یک شنبه پخش می شود در صفحه ی شاهنامه وجود دارد .

وجود شما جوان ایرانی دوستدار ادب فرهنگ ایرانی مایه ی چه اینجا و چه هر جای دیگر مایه ی خوش حالی است.

حالا من از شما پرسشی دارم: آیا شما یکبار شاهنامه را از ابتدا تاآخر خوانده اید؟

سروی پنج‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 01:41 http://matrook.blogsky.com/

نمی تونم بگم چه قدر خوشحالم که این رسم خوش‌ایند شاهنامه‌خوانی کم کم داره بین همه‌ی دوستانمون جا می افته . این طوری اتفاق های دل‌پذیر زیادی می افته .

آخرین اتفاق دل‌پذیر :
شنیدن شاهنامه با صدای یک فرشته

باورتون می شه؟ یه فرشته ای بخش از شاهنامه رو خونده ؛ دوست داشتنی و شمرده شمرده و با احساس .

این بخش رو دوست دارم .
ممنون فرشته جان

و ...
ممنون پروانه بانوی نازنین که این صداهای ناب رو کشف می کنید .

فریدون پنج‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 03:32

آخرین جرعه این جام

همه میپرسند
چیست در زمزمه مبهم آب
چیست در همهمه دلکش برگ
چیست در بازی آن ابر سپید
روی این آبی آرام بلند
که ترا می برد اینگونه به ژرفای خیال
چیست در خلوت خاموش کبوترها
چیست در کوشش بی حاصل موج
چیست در خنده جام
که تو چندین ساعت
مات و مبهوت به آن می نگری
نه به ابر
نه به آب
نه به برگ
نه به این آبی آرام بلند
نه به این خلوت خاموش کبوترها
نه به این آتش سوزنده که لغزیده به جام
من به این جمله نمی اندیشم
من مناجات درختان را هنگام سحر
رقص عطر گل یخ را با باد
نفس پاک شقایق را در سینه کوه
صحبت چلچله ها را با صبح
نبض پاینده هستی را در گندم زار
گردش رنگ و طراوت را در گونه گل
همه را میشنوم
می بینم
من به این جمله نمی اندیشم
به تو می اندیشم
ای سراپا همه خوبی
تک و تنها به تو می اندیشم
همه وقت
همه جا
من به هر حال که باشم به تو میاندیشم
تو بدان این را تنها تو بدان
تو بیا
تو بمان با من تنها تو بمان
جای مهتاب به تاریکی شبها تو بتاب
من فدای تو به جای همه گلها تو بخند
اینک این من که به پای تو درافتاده ام باز
ریسمانی کن از آن موی دراز
تو بگیر
تو ببند
تو بخواه
پاسخ چلچله ها را تو بگو
قصه ابر هوا را تو بخوان
تو بمان با من تنها تو بمان
در دل ساغر هستی تو بجوش
من همین یک نفس از جرعه جانم باقی است
آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش

فریدون مشیری
****************

تقدیم به فیروز عزیز و خانواده گرامی شان که صمیمانه دوست شان می دارم

شهرزاد پنج‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:25

فریدون گرامی مثل همیشه از خواندن پیام پربار شما بسیار آموختم. از شما سپاسگزارم.

درباره بیت مورد اشاره با توجه به توضیحاتتان با شما موافق هستم و این شکل تعبیر رو درست تر و منطقی تر می دانم. تنها می ماند یکی دو نکته و این که شاهنامه های چاپ مسکو، بایسنقری، بهادری (بقیه را نمی دانم) همه این بیت را با واو ضبط کرده اند و از طرفی در جریان داستان های شاهنامه بارها و بارها خوانده ایم که شخصیت های مختلف در ستودن و بزرگ نمایی پهلوانان خود کم نمی گذارند. حتی خود پهلوانان هم در وصف خود عبارات و اغراق هایی نظیر این را به کار می برند. به هر حال با پیش روی در داستان های شاهنامه و مشاهده کاربردهایی نظیر این شاید بهتر بتوانیم درباره این گفته سیندخت قضاوت کنیم.

درباره مقبولیت ضحاک از دید سام هم فکر می کنم این بیان سیندخت تنها نوعی گفتار برای معرفی اوست. اگر سیندخت می گوید خویش ضحاک و زن مهراب روشن روان است تنها می خواهد خود و نسبش را به سام بشناساند. نظیر این نوع معرفی را در پادشاهی نوذر از زبان فرستاده مهراب وقتی به نزد شماساس می رود می خوانیم:

ز ضحاک تازی است ما را نژاد
بدین پادشاهی نیم سخت شاد

با مرور بیت بالا و گفته سیندخت و وجه اشتراک بین این دو بیت مشخص می شود این نوع بیان بیشتر به منظور معرفی است وگرنه تکلیف ضحاک پیش از این در جریان داستان مشخص شده بود. جریان های فکری سام و فراخواندن او ستاره شماران را برای این که از نتیجه پیوند دیوزاد (که دیو همان ضحاک است) و مرغ پرورده خبر دهند، همه نشان از دیدگاه نامطلوب سام به ضحاک دارد.
از طرفی رفتار سیندخت هم در جریان داستان چیزی از ارزش های او کم نمی کند، سیندخت یک شخصیت یگانه ، منحصر به فرد و مجزا دارد، شخصیت های اثرگذار شاهنامه همه این گونه اند رویکردها، تدابیر و کارکردهای خاص خود را دارند و همین است که از آن ها شخصیت می سازد، چیزی که در سال های بعد در شعر شاعران پس از فردوسی کمتر شاهد آن هستیم و می بینیم شخصیت ها حتی در شعر بزرگانی همچون نظامی و عطار هم جای خودشان به تیپ هایی ثابت با کارکردهایی کاملن قابل انتظار و مشخص می دهند. سیندخت در این داستان نقش زن، مادر، نماینده یک ملت را به خوبی ایفا می‌کند و اگر رفتار سیندخت ذره ای با معیارهای اخلاقی شاهنامه تفاوت داشت فردوسی حتمن در طول داستان به شکلی به آن اشاره و پایان ناخوشش را متوجه او می‌کرد که در شاهنامه هر عمل اجری و هر کرده سزایی دارد.

فریدون گرامی باز هم از توضیحات شما و دیدگاهی که همیشه جور دیگر نگاه کردن را به من یاد می دهد، سپاسگزاری می کنم امیدوارم با گذشت زمان و همراهی شما و دوستان خوب این انجمن، نادانسته هایم را از این دریای عمیق کمتر کنم.

محسن پنج‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 13:22 http://sedahamoon.blogsky.com

من می خواستم در باره ی این بیتی که خانم سین دخت، شاید گرامی ترین زن شاهنامه بر زبان راند بنویسم:
من خویش ِ ضحٌاکم، اى پهلوان
ولی از این ترسیدم که دوباره برویم سراغ ضحاک ولی حالا که مطرح شد یک چیز می نویسم و بس.
من از این که خانم سین دخت خویش ضحاک است بسیار خوشحالم.
نوذر را هم که خانم شهرزاد نوشتند ندیده می گیرم.
همین خانم سین دخت خویش ضحاک باشد، باقی به کنار.

یک :


پاسخ ادامه دارد
اصلا بهتر است ادامه ی پاسخ های این ستون را به داستان بعدی ببریم که با حساب همه هفته ها یک روز دیر کرد داشته ایم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد