نامه نوشتن زال به نزدیک سام

 شاهنامه خوانی « مهرسا »  را از اینجا گوش کنید

 

 

 

 

 زال و سیمرغ  http://www.exoticindiaart.com/product/paintings/bird-simurgh-takes-white-haired-zal-to-her-nest-in-mountains-from-shahnama-PA97/ 

 

Water Color on Paper
Artist Kailash Raj

11.5" X 17.5"

 

   2751

سپهبَد نویسنده را پیش خواند؛

دل آگنده بودش همه بر فشاند.

یکی نامه فرمود نزدیکِ سام،

سراسر نوید و درود و پیام.

ز خطٌِ نخست آفرین گسترید،

برآن دادگر کآفرین آفرید:

«از اوی است شادی؛از اوی است زور؛

خداوندِ ناهید و کیوان و هور.

2755

خداوندِ هست و خداوندِ نیست؛

همه بندگانیم و ایزد یکی است.

از او باد بر سام نِیرَم درود!

خداوند گوپال و شمشیر و خُود.

چماننده ی دیزه،هنگام گَرد؛

چراننده ی کرکس اندر نبرد.

فزاینده ی باد ِ آوردگاه؛

فشاننده ی خون از ابر سیاه.

گراینده ی تاج و زرٌین کمر؛

نشاننده ی شاه بر تخت ِزر.

2760

به مردی، هنر در هنر ساخته؛

سرش از هنرها برافراخته.

2761

من او را به سانِ یکی بنده ام؛

به مهرش روان و دل آگنده ام.

ز مادر بزادم بدان سان که دید؛

ز گردون، به من بر،ستمها رسید.

پدر بود در ناز ِ خزٌ و پرند؛

مرا برده سیمرغ بر کوهِ هَند.

نیازم بدان کو شکار آوَرَد؛

ابا بچٌگان در شمار آورد.

2765

همی پوست از باد بر من بسوخت؛

زمان تازمان،خاک چشمم بدوخت.

همی خواندندی مرا پورِ سام؛

به اورنگ بَر، سام و من در کنام.

چو یزدان چنین راند اندر بُوش،

بر این گونه پیش آوردیم روش.

کس از داد یزدان نیاید گُریغ،

اگر خود بپرٌد؛برآید به  میغ.

سنان گر به دندان بخاید دلیر،

بدرٌد از آواز او چرمِ شیر،

2770

گرفتار فرمان یزدان بوَد،

وگر چند دندانش سِندان بُوَد.

یکی کار پیش آمدم دلشکن،

که نتوان ستودنش بر انجمن.

پدر گر دلیر است و نر اَژدهاست،

اگر بشنود راز کهتر رواست.

من از دخت مهراب گریان شدم

چو بر آتش تیز بریان شدم.

ستاره، شب تیره،یار ِ من است؛

من آنم که دریا کنار ِمن است.

2775

به رنجی رسیدستم از خویشتن؛

که بر من بگرید همی انجمن.

اگر چه دلم دید چندین ستم،

نخواهم زدن جز بفرمانت دم.

چه فرماید اکنون جهان پهلوان؟

گشایم از این رنج و سختی روان؟

سپهبد شنید آنچه موبد بگفت،

که:"گوهر گشاده کنید از نهفت."

ز پیمان نگردد سپهبَد پدر؛

بدین کار، دستور باشد مگر!

2780

که من دخت مهراب را جفت خویش

کنم،راستی را،به آیین و کیش.

به پیمان چنین رفت پیش ِگروه

چو باز آوریدم ز البرز کوه،

که:«هیچ آرزو بر دلت نگسلم؛

کنون اندر این است بسته دلم.»

سواری به کردار ِ آذرگشسب،

زکابل سوی سام شد،بر سه اسب.

بفرمود؛گفت:«ار بمانَد یکی،

نباید تو را دَم زدن اندکی؛

2785

به دیگر،سبک،اندر آی و برو؛

بدین سان همی تاز تا پیش گَو.»

فرستاده از پیش او باد گشت؛

به زیر اندرش،چرمه پولاد گشت.

چو نزدیکی ِگرگساران رسید،

یکایک، زدورش سپهبد بدید.

همی گشت گِردِ یکی کوهسار؛

چماننده یوز و رمنده شکار.

چنین گفت با غمگساران ِخویش،

بدان کار دیده سواران خویش،

2790

که:«آمد سواری دمان،کابلی؛

چمان چرمه ای زیر او، زابلی.

فرستاده ء زال باشد، دُرست؛

از او آگهی جُست باید، نخست.

ز دستان و ایران و از شهریار،

همی کرد باید سخن خواستار.»

هم اندر زمان پیش او شد سوار؛

به دست اندرون ، نامهء نامدار.

فرود آمد و خاک را بوسه داد؛

بسی از جهان آفرین کرد یاد.

2795

بپرسید و بستَد از او نامه سام؛

فرستاده گفت آنچه بودش پیام.

سپهدار بگشاد از آن نامه بند؛

فرود آمد از تیغ ِ کوه ِ بلند.

سخن های دستان یکایک بخواند؛

بپژمرد  برجای و خیره بماند.

پسندش نیامد چنان آرزوی؛

دگرگونه بایستش او را ،به خوی.

چنین داد پاسخ که:«آمد پدید

سخن هر چه از گوهر ِ بد سَزید.

2800

چو مرغ ِ ژیان باشد آموزگار،

چنین کام دل جوید از روزگار.»

ز نخچیر کآمد سویِ خانه باز،

به دلش اندر، اندیشه آمد دراز.

همی گفت:«اگرگویم این نیست رای؛ 

مکن داوری!سوی دانش گرای،

دلِ شهریاران، سر ِ انجمن

شود خام گفتار و پیمان شکن؛

وگر گویم:آریٌ و کامت رواست،

بپرداز دل را بدانچِت هواست،

2805

از این مرغ پرورده، و آن دیوزاد،

چگونه بر آید همانا نژاد؟»

سرش گشت از اندیشه ء دل گران

بخفت و بر آسوده گشت،اندرآن.

سخن هر چه بر بنده دشخوارتر،

دلش خسته تر ز آن و تن زارتر،

گشاده تر آن باشد اندر نهان،

که فرمان دهد کردگار جهان.

نظرات 18 + ارسال نظر
پروانه شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 21:13

دوستان و همراهان گرامی

************************************************

از «مهرسا» ی نازنین سپاسگزارم که ما را به میهمانی شاهنامه خوانی قشنگش برده است.

***********************************************

یک - از اینکه انتشار این داستان کمی دیر شد پوزش می خواهم. برای جبران این داستان را تا چهارشنبه اینجا می خوانیم و پس از آن به داستان پسین می پردازیم.

دو- فلورای گرامی در داستان پیشین در باره ی عکس دیدگاهی داشتند که بهتر است از شاهین گرامی بخواهیم نام نقاش این اثر را برایمان بنویسند.

سه- سری به پیوند عکس نقاشی این داستان بزنید و ببینید این نقاشی آبرنگ با چه قیمتی فروخته شده است!
هندی ها هم به شاهنامه علاقه مندند!

***

محسن یکشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 15:52 http://sedahamoon.blogsky.com

اگر بدانید با حضور خانم مهرسا در این شاهنامه خوانی چه شعفی ما را در گرفت. نمی دانید.

خانم مهرسا خوش آمدی.

فرشته یکشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 19:16 http://fershteh.aminus3.com

سلام
درود بر مهرسای عزیز
چه گرم وزیبا...
..................................
در مورد عکس ...راستش در شاهنامه ی من این عکس هست ولی در زیر عکس چیزی نوشته نشده...
:(
.......................
از این قسمت خیلی خوشم اومد
پدر گر دلیر است و نر اَژدهاست،
اگر بشنود راز کهتر رواست.

من از دخت مهراب گریان شدم
چو بر آتش تیز بریان شدم.

ستاره، شب تیره،یار ِ من است؛
من آنم که دریا کنار ِمن است.

..............

درود
امیدوارم روزی صدای فرزندانت را اینجا داشته باشیم.
___
عکس: ابتدای شاهنامه ات را نگاه کن ببین نام نقاش را ننوشته است.
---
می بینی فرشته جان چه نامه ای این پسر به پدرش نوشته!
چه چیزها که نگفته ! و چقدر مرتب و منظم و قشنگ شروع کرده و یکی یکی همه را نوشته.
ابتدا با نام کردگار چند بیتی مفصل نوشته بعد به پدرش میگه اون موقع که تو ناز و نعمت بودی من چشمم به سیمرغ بود که بیاد یک از کنار غذای بچه هاش یه چیزی به او هم برسه!و....در بیت 2782 به پدرش یادآوری می کند وقتی از کوه برم گردوندی چه قولی دادی و..

عجب نامه ای!

فیروز یکشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 22:37

مهرسای دوست داشتنی
روش شاهنامه خوانی تو ساده و زیباست . تو کلمات را جوری ادا می کنی که به روشنی در ذهن من جا می گیرد و از هر کلمه سر سری نمی گذری .
افتخار می کنم بیشتر از این شاهنامه خوانی تو را بشنوم، به ویژه زنده.

[ بدون نام ] دوشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 04:06


اول -
استاد کزازی در خوانش خود این مصرع « از او باد بر سر ِ سام نَیرَم درود! » را اینطور خوانده « از او باد بر سام نَیرَم درود!» و « سر » را خذف نموده . در ضمن « نَیرَم » را «ney-ram») تلفظ کرده است

این مصرع را «من او را به سانِ یکی بنده ام؛» اینطور «مر او را به سانِ یکی بنده ام؛

فرود آمد و خاک را بوسه داد؛
استاد کزازی در این مصرع « فرود» را« فزود» خوانده است که فکر می کنم اشتباه در خوانش استاد است و « فرود » درست است.

دوم -
ستاره، شب تیره،یار ِ من است؛ /من آنم که دریا کنار ِمن است.

بیت فوق می تواند تعابیر متفاوتی در ذهن به دست بدهد. با توجه به به بیت های قبلی تعبیر ی از تنهایی و اندوه باشد و اگر چنینبرداشتی از ابیات قبل و مصرع اول داشته باشیم مصرع دوم «من آنم که دریا کنار ِمن است.» در تضاد با مصرع اول و ابیات قبلی خواهد بود

به نظر می رسد که « من آنم که دریا کنار ِمن است.» با بیت بعدی یعنی «به رنجی رسیدستم از خویشتن؛/که بر من بگرید همی انجمن.» هم در تضاد است

سوم _ ستاره، شب تیره،یار ِ من است
شب وقتی تیره و تار است که در آن نه ستاره ا ی باشد نه ماه.

اول-
با پوزش «سر» در متن هم نبود اشتباه از تایپ من بود

نَیرم:در کتاب فتحه روی «ن» گذاشته شده است این بار اشتباه از چاپخانه است و ویرایشگر کتاب.

فزود و فرود: فکر می کنم درست می فرمایید.

فریدون گرامی متن را دوباره ویرایش کردم. اشتباهات دیگری هم داشت از توجه شما سپاسگزارم.

دوم:
«یار بودن ستاره در تیره شبان» کنایه ی ایماست از بیدار ماندن و از رنج دلبستگی سر بر بالین نانهادن.
ص 419-نامه ی باستان جلد یک

من آنم که دریا کنار من است: زال از این رنج دلبستگی اشک زیادی می ریخته. (چقدر بی احساس نوشتم این همه شاهنامه می خونم یک کمی عاشقانه و با احساس نوشتن رو یاد نگرفتم )

فکر می کنم حالا موضوع فرق کرد و بیت های پیش و پس معنی پیدا کردند.

این داستان نامه ای است بسیار خواندنی که زال طی آن هر چه در دلش هست به پردرش سام می نویسد!
چه جالب که هر دو نامه نوشتن می دانستند!

مهرسا دوشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 22:35

خاله پروانه مهربان
مامانم گفت شما شاهنامه رو خیلی دوست دارین من هم این بیت ها رو برای شما خواندم.
خیلی ممنونم که صدامو اینجا گذاشتین تا دوستانتون هم اون رو گوش کنن. من از خواندن نوشته هاشون خیلی خوشحالم شدم و از همه تشکر می کنم.

عمو فیروز عزیز
خیلی از شما ممنونم
من شاهنامه خواندن رو خیلی دوست دارم. خیلی دلم می خواد یه روز بتوانم همه شاهنامه رو خوب و درست بخوانم

مهرسا جان
وقتی صدای قشنگتو شنیدم از خوشحالی نمی دانستم چیکار کنم!

خیلی قشنگ خواندی .
چندین بار صدای قشنگت در خانه ی ما پخش شده حالا باید به ام پی تری تبدیلش کنم بزارم تو گوشیم برای کودکان هم سن و سالت پخش کنم تا بشنوند و خوشحال شوند.

می تونی یک داستان را کمی با تعریف همراه با ییتهای از شاهنامه بخوانی و برای دیگران و یا همکلاسیهایت تعریف کنی .

عمو فیروز هم این روزها به من میگه : حالا دیگه یک شاهنامه خوان برجسته داری!
پیامتو با خوشحالی خوند.

مهرسا جان امیدوارم باز هم صدایت را اینجا داشته باشیم

ما همه تو را خیلی زیاد دوست داریم
برایت عمری دراز همراه با شادی و تندرستی در کنار خانواده ات آرزومندیم

فرشته سه‌شنبه 22 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:21 http://fershteh.aminus3.com

سلام پروانه جون
خیلی این قسمت ها زیباست
در مورد شاهنامه این همون شاهنامه ی هست که مامان سال 84 برای تولدم داده!!! ومن خیلی کم باز ش کرده بودم واین روزها اکثرا جلوی رویم باز هست ونگاه می کنم!!
راستش همون روز نگاه کردم نوشته عکس اول جلد مال محمد بهرامی هست که من از روش عکس گرفتم تا براتون بفرستم..و نوشته بودموتیف های متن هم از بیوک احمری..چون موتیف معنای مختلفی داره ..مونده بودم اینجا به چه معنایی هست .. !!! شما از عکس از من بپرسید!!!:)
این شاهنامه مال انتشارات امیر کبیر هست و متن چهار کتاب کامل وسه داستان اسحاقی داره وفهرست کامل با فرهنگ لغات وبه ضمینه 12 تصویر از مجالس رزمی و50 تصویر از پادشاهان ایران باستان
:))
فکر کنم باید جالب باشه
این هم اطلاعات من

سلام
یادته موقعی که سیمرغ میخواست زال رو ببره پایین کوه چی می گفت حالا اینجا چی برا پدرش می نویسه! اون زمان که تو در ناز و نوز بودی من چِشَم به سیمرغ بود برا بچه هاش غذا بیاره شاید به من هم یه چیز یبرسه!(سیمرغ که اونجا نبود ببینه زال چی می نویسه!) فقط خواست دل باباشو بسوزونه! زبل خان

موتیف: من هم معنی موتیف رو خوب نمی دونستم و رفتم گشتم و کلی یاد گرفتم چه واژه ی قشنگ و پر معنی!

یک مقاله خوب و کمال هم پیدا کردم که در این آدرس می تونی بخونی

بنا بر این مقاله ،موتیف می تواند «نقاشی» هم باشد.

حالا برویم ببینیم «بیوک احمری» کیست.

«داستان اسحاقی» یعنی چه؟

پس فرهنگ لغات هم داری! گاهی که اینجا بر سر معنی یک واژه به توافق نمی رسیم می توانیم از تو هم کمک بگیریم.

چه خوب که حالا مشخصات شاهنامه ات را می دانیم
دورد فراوان بر مادر گرامی ات


پ.ن:آیدین آغداشلو: «بیوک احمری» نماینده‌ی به‌حق تاریخ هنرهای تجسمی ایران بود

فیروز سه‌شنبه 22 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 12:18

با درود به فریدون گرامی
همیشه جویای احوال شما هستم و شما را به شنیدن بخشی از شاهنامه با صدای دل انگیز مهرسا مهمان می کنم.

پروانه سه‌شنبه 22 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 13:51


نکته ادبی - موتیف



موتیف در واقع به اصطلاحات و کلماتی گفته می شود که در اشعار یا نوشته های یک شاعر یا نویسنده به فراوانی دیده می شود.

عمده شاعران بر مبنای دیدگاه و پیشینه اجتماعی، سبک سرایش و اهدافشان از سرودن اشعار، به برخی از اصطلاحات علاقمندی خاصی پیدا می کنند و در غالب اشعار خود آن
اصطلاحات یا مفاهیم را تکرار می کنند. بعد از مدتی و پس از شهرت یافتن آن شاعر یا نویسنده و آشنایی مردم و متخصصان با اشعار او، هر کسی به محض شنیدن یکی از آن اصطلاحات به یاد آن شاعر یا نویسنده می افتد و حتی ممکن است با دیدن یک اثر از روی آن مفاهیم متوجه شود که متعلق به چه کسی است.

بنابراین موتیف ها در اثر تکرارشان در آثار یک فرد، به مشخصه بارز او تبدیل می شوند و بدین ترتیب در کنار عوامل دیگر سبک شخصی او را شکل می دهند.

در ادبیات فارسی موتیف ها در شعر حافظ بسیار چشم گیر و درخشان است و می توان آنها را نقطه قوت ادبیات او دانست.

اصطلاحاتی نظیر ساقی، باده، شراب، شیخ، زاهد، پیر مغان، یار و بسیاری اصطلاحات دیگر که عموم مردم با آنها آشنا هستند، موتیف های حافظ هستند.

علاوه بر حافظ، خیام نیز در ادبیات ایران زمین، موتیف های بارزی را ارائه داده است. هر ایرانی با شنیدن نام کوزه، کوزه گر و مفاهیمی نظیر قابل اعتماد نبودن دنیا و ... به یاد خیام می افتد.

موتیف ها ممکن است متعلق به شخص خاصی نباشند و ادبیات یک کشور یا یک فرهنگ در دوره خاصی مملو از برخی اصطلاحات خاص باشد، بدین ترتیب آن اصطلاحات جزو موتیف های ادبیات مزبور به شمار می روند.

مثلاً به طور عمومی ادبیات فارسی دارای موتیف های خاص خود است. اصطلاحاتی نظیر شمع و پروانه، آینه، خضر و یا اساطیری همچون سیمرغ و ققنوس مختص ادبیات ایران است و جزو موتیف های آن به شمار می رود.

http://naftkhiz.nisoc.ir/1390/4/25/Naft/5/Page/6/#top

فلورا سه‌شنبه 22 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 22:27

آهنگ صدای مهرسا دلم رو ربود کاش یه عکس هم ازش میذاشتین...
خوش اومدی مهرسای نازنین!



پروانه بانو کمی فرصت بدین من خیلی عقبم...هنوز بیتهای آخر قسمت قبل رو پیش خودم حلاجی نکردم... ببخشیدعامیانه نوشتم

مهرسای نازنین به گونه ای می خواند که گویا شاهنامه در رگ های فرزندان این آب و خاک جاری ست!

یادم هست در پست های نخستین داستان زال و رودابه نوشتید که داستان را تا آخر خوانده اید و از من خواستید کمی زودتر داستان ها را پست کنم و حالا که به آرامی می خوانید اینقدر بیت ها به نظر شما قابل اندیشیدن هستند! به هر روی خوشحالم!

از آنجایی که برخی دوستان دیگر هم هستند که همراه ما شاهنامه می خوانند ولی پیامی نمی نویسند و با تلفن و حضوری و ایمیل در ارتباط هستیم بهتر است اینجا نظمی داشته باشد و هفته ای یک داستان داشته باشیم تا دوستانی که برای خواندن داستان جدید می آیند دست خالی باز نگردند.
با سپاس از همراهیت دوست گرامی

رشاد چهارشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 15:31 http://rashad.aminus3.com

سرکار خانم پروانه
اولاً لازم به دعوت خاص به اینجا نبود (گرچه نظر لطف شما را می‌رساند)، چون من مرتب به اینجا می‌آیم و ابیات شاهنامه و کامنت‌ها را می‌خوانم. اگر حرفی هم نمی‌زنم «یقین شناس که از نارسایی سخن است».
شاهنامه‌خوانی دلنشین خانم مهرسا با آن لحن دل‌انگیز را بیش از ده بار گوش کردم. یاد سال‌ها پیش کردم که به حافظ‌خوانی دختر دبستانیم گوش می‌دادم و لذت می‌بردم. امیدوارم بیشتر صدای ایشان را بشنویم. اینها صداهای ماندگاری هستند که متأسفانه جامعه‌ی ما همیشه ارزش واقعی آن‌ها را سال‌ها بعد درک می‌کند.

رشاد گرامی
از اینکه می خوانم وقت گرانتان را می گذارید و اینجا را می خوانید بسیار خرسندم! بی گمان قابل نمی دانید که خموش می آیید و می روید.
دو سه باری از دختر نازنین شما پیام ها پر باری را «عکس هایی که می گیریم» خواندیم که از یاد نمی بریم آفرین و درود بر شما و خانوداه ی گرامی


با سپاس فراوان

فرشته چهارشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 16:20 http://fershteh.aminus3.com

هر دفعه که می ایم یک چیز جدید رو یاد می گیرم سپاسگزارم پروانه جان از این همه توجه واطلاعات
چشم اگر بتوانم کمکی کنم ...مطمئن باشی انجام می دهم ...
:)
صدای مهرسا جان خیلی دلنشین است
برایش ارزوی بهترین ها وشادی ها رو دارم

ما اینجا با هم می خوانیم و از هم یاد میگیریم. خوشحالم که در این انجمن هستی.

شهرزاد چهارشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 19:15

از همه همراهان و دوستان گرامی این انجمن برای مهربانی که نسبت به مهرسا دارند و با اظهار لطفشان جوانه‌های اعتماد و علاقه‌مندی بیشتر به شاهنامه و شعر پارسی را در نهال وجودش بارور می‌کنند، صمیمانه سپاسگزاری می‌کنم.

شاد و پایدار باشید

پروانه چهارشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 21:42

شهرزاد گرامی
افزون بر آموزش درست شاهنامه خوانی ،خیلی قشنگ بیتها را به اندازه ی ذهن مهرسا جان انتخاب کردی . تجربه ی خیلی خوبی است که می خواهم از تجربه ات برای چند کودک دیگر از آن استفاده کنم .
ابتدا با همین بیتها با آنها شروع می کنم و منتظر خوانش بعدی مهرسا هستم.

فلورا چهارشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 22:12

من به آموزگاران سختگیر، مادر سختگیر و دوستان سختگیر ارادت دارم پروانه جان...
یادم هست که داستان رای زدن رودابه با کنیزکان که چندان مطلب خاصی نداشت رو تا آخر خوندم ولی نه آخر ماجرای زال و رودابه! که تا پایان بازگشتن کنیزکان به نزد رودابه.یعنی ابیات سه قسمت رو با هم...

گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع
سخت می‌گردد جهان بر مردمان سختکوش
..
در حریم عشق نتوان زد دم از گفت و شنید
زان که آن جا جمله اعضا چشم باید بود و گوش

..
فلورای گرامی
احترام به وقت دوستان و همراهان را سخت گیری نمی دانم !

اگر اشتباه آن پیامت را فهمیدم پوزش می خواهم

از همراهی ات سپاسگزارم

فلورا چهارشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 23:18

در بیت2758:

"فشاننده ی خون از ابر سیاه "

که ذکر دلیری های سام هست، منظور از ابر سیاه چیه؟


اینکه جوانی-منظورم زال هست- تا نوجوانی با سیمرغ بزرگ شده و دور از اجتماع و بعد اینقدر میتونه سیاستمدارانه به پدرش نامه بنویسه و به موقعش نوازشش کنه -با بزرگ داشتنش و تعریفهایی که هیچ هم تملق نیست- و به وقتش در تنگنا بذاردش برام بسیار جالبه... یعنی زال رو چه در زمان برخورد با پرستندگان رودابه و چه در این ماجرا بسیار سیاستمدار میبینم... علیرغم اینکه پدرش رو با به یاد آوردن مهرش در روز پیدا کردنش در تنگ نا میذاره اما آخرش رندانه مینوبسه:
نخواهم زدن جز به فرمانت دم

در بیت
کس از داد یزدان نیابد گریغ
اگر خود بپرد برآید به میغ

برآید به میغ یعنی چه؟

این بیت و دو بیت بعد پذیرش تقدیر به وقت ناگزیری به زیبایی شرح داده شده اما چه زیباست که در عین این پذیرش فردوسی تلاش زال رو برای فرار از تقدیر برای ازدواجش با رودابه نشون میده...

از سال گذشته که شاهنامه خوانی رو شروع کردیم... همواره در داستانهای مختلف این پذیرش تقدیر با کلمات و جملات متفاوت بیان شده که سعی کردم برای خودم گردآوریش کنم اما همین کتاب ارزشمند ثمره مبارزه حکیم فردوسی برای مبارزه با تقدیر ه... چه تقدیر تلخ ما ایرانیها که فرهنگ و زبان مون رو به نابودی گذاشته بود... چه 30 سال مبارزه حکیم توس با تقدیر شخصی خود ش و دشواریهایی که برای به ثمر نشستن همین کتاب داشته...

«فشاننده ی خون از ابر سیاه» را نمی دانم
دوستان اگر می دانند بفرمایند و یاد بگیریم

دور از اجتماع برزگ شدن: فریدون و زال هر دو دور از اجتماع بزرگ می شوند مانند اینها باز هم در تاریخ داریم و همه ی آنها بسیار شخصیت های خوبی به بار آمده اند!

از دید من نشان می دهد دانستن مسائل نیک و انسانی ارتباطی به زمان و مکان و پیشرفت علم ندارد!

بچه های دنیای «مدرن!» و «پست مدرن» را نگاه کنید و قضاوت کنید
***
کس از داد یزدان نیابد گریغ
اگر خود بپرد برآید به میغ

این دید خودم هست جایی نخوانده ام و کتابهای که داشتم چیزی نیافتم: یعنی اگر کسی از سرنوشتش فرار کرد و به آسمان پرید به ابر (جایی که چیزی دیده نمی شود - ابهام) می رود
دوستی نظرش این بود میبرش بالا و از آنجا به زمین می کو بش.

فریدون پنج‌شنبه 24 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 05:03

یک - پوزش از اینکه فراموش کردم نامم را بنویسم

دو- با توضیحی که دادید وقتی دوباره ابیات این قسمت را می خوانم دریچه ای نو به رویم باز می شود وچقدر این بیت زیبا ست.
ستاره، شب تیره،یار ِ من است؛ /من آنم که دریا کنار ِمن است.

با سپاس و تشکر فراوان از پاسخ تان

یک: دوستانی به اینکه شما نوشته اید شب تیره ستاره ندارد اعتراض کرده اند و گفته اند حتی اگر ماه هم در آسمان باشد باز شب است و تیره
با اجازه شما من هم با ایشان هم رای هستم

دو: فیروز برای شما پیامی در همین ستون نوشته است نمی دانم خواندید یا نه؟

سه: بلاگ اسکای آی پی ها را ثبت می کند و در ضمن نگارش شما را می شناسم. انیشتین سوار قطار شده بود به یاد نمی آورد کجا می رود پس فراموش کردن نوشتن نام در بلاگستان خیلی هم مهم نیست

سه: این بیت از بیت عاشقانه ی بسیار قشنگی است که همایون شجریان در کنسرت زال و رودابه بسیار زیبا آن را به آواز خوانده به گونه ای که احساس می کنی این زال است که فریاد می زند!
می دانستم شما هم از این بیت لذت خواهید برد.

از همراهی مهربانانه و فرو تنانه ی شما بسیار سپاسگزارم
این روش برخوردهای شما برایم بسیار ارزشمند و درس دهنده است.

سروی شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 00:22 http://matrook.blogsky.com/

واااااااااااااااای خدای من . چقدر این مهرسا بانو ، شاهنامه رو دوست داشتی و قشنگ می خونه . اگر بدونید چند بار گوش دادم!

لطفن هر کس که به این بانوی شاهنامه خوان دسترسی داره ، از طرف من روی ماهش رو ببوسه .

و ...
سپاس فراوان از مادر فرزانه و مهربانش - شهرزاد بانوی خوب خودمون - که چنین دختر نازنینی رو پرورش دادند .

البته از چنان مادری ، چنین دختری هم بعید نیست .

و ...
هم چنان سپاس گزار پروانه بانو هستم که چنین لحظات جادویی رو به ما هدیه می دن .

از دور بوسه را بفرست حتمن می رسه!

سپاسگزار شما هستم ، که به این انجمن گرمی می بخشید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد