زال و رودابه

 

 

 

داستان زال و رودابه را  از اینجا بشنوید.  

 

از رویه 99 تا 121 کتاب نامه ی باستان را از اینجا دریافت نمایید

 

دوستان گرامی داستان زیبای عاشقانه ی زال و رودابه را باید یکسره خواند. 

این برید با یاری شما پرورش می یابد.

نظرات 26 + ارسال نظر
محسن پنج‌شنبه 12 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 16:32

من موفق شدم که فایل را دانلود کنم. آخرش. باید گوش بدم. جز گفتار اندر زادن زال را که خودم خوانده بودم و کلی از آن را از برم باقی را باید گوش بدهم.
من در این وادی حیرانم که تکنولوژی ضبط حرفه ای چگونه است که این فایل ها با این همه درازی چگونه این قدر حجمشان کم است؟

چند وقت پیش در وبگردی هایم به این داستان برخوردم که نام کتاب و نویسنده اش را نمی دانم باید بگردمو پیدا کنم.
داستان به نثر است و گاهی در آن میان بیتهای قشنگی را هم می خواند.
کار شما برای خواندن داستان جدا از این پیوند است.
پیوند را تغییر دادم گویا آن یکی به فیلترینگ بر می خورد.
من بارها این داستان را گوش داده ام و همیشه لذت می برم.
امیدوارم شما و دیگر دوستان هم لذت ببرید.

بابک جمعه 13 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:05

راستش فایل نوشتاری شو الان دانلود کردم - خواستم قیل از اینکه بخونمش در موردش حرف بزنم - داستان دومین داستان عاشقانه ی ای بود که خواندم بعد از لیلی و مجنون - آن موقغ پنجم ابتدائی بودم و تازه کتاب خوان شده بودم - کتابی بود که به نثر نوشته شده بود و داستان هایش گزیده برداری شده بود از شاهنامه - اگه دهنم یاری کنه داستان جمشید شاه و هوشنگ شاه رو داشت و بعد داستان زال و زال و رودابه رو داشت و اخرین داستانشم داستان نبرد رستم و فیل سفید بود. هنوز لدت خواندن اون کتاب و حالت شعف خوندن اون به یادم هست . علاقه و پیوندم به فردوسی و شاهنامه از اون زمان شروع شد. برم ببینم که این بار زال چطور با دختر شاه افغان آشنا می شه (البته اگر افغان بودن رودابه رو درست یادم بوده باشه )

پدرم وقتی مرد جوانی رو می دید میخواست حال خانومشو بپرسه می گفت لیلی ات چطوره؟
کم پس از خواندن داستان زال و رودابه دو تا هراه و همدل می بینم بهشو می گم شما مانند زال و رودابه می مونید.

داستان زال و رودابه را از هر زبانی بشنوی ، زیبایی و جذابیت خودشو داره.
مهراب شاه کابل از نژاد ضحاک بود ولی سیندخت همسرش - مادر رودابه- معلوم نیست کی هست و برترین زن شاهنامه است.
دکتر ماحوزی دیدگاهش این است که سیندخت از دو واژه درست شده است:
سین= سئنه= سیمرغ
دخت= دختر
به معنای دختر سیمرغ یا همان دختر ایران زمین است

و قرار هست از ازدواج این دو ، پهلوانی به دنیا بیاید که بسیار برجسته است و...
..
باید بیتهای سنگین و پر تصویر و زیبای این داستان را هم از شاهنامه با هم بخوانیم و دیدگاههای گوناگون را بررسی کنیم که از زیباترین و به یاد ماندنی ترین داستان هاست.

پروانه جمعه 13 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 21:41

شهرزاد گرامی
جستار « باز شناسی بقایای افسانه گرشاسب در منظومه های حماسی ایران » را که در اختیارم گذاشته بودی خواندم.
همیشه دیدگاههای استاد سرکاراتی برایم خواندنی است و به دنبال دیدگاههایش هستم.
در همایش هزاره شنیدم بیمار هستند برایشان آرزوی بهبودی کامل را دارم.
یک:
دیدگاهشان در باره ی «سام نامه» بسیار خوب بود که من هم با توجه به همان خلاصه ای که از سام نامه خواندم به نظرم آمد باید خیلی ریشه دار باشد و تنها یک تقلید نیست.
به گفته ی سرکاراتی شاید همای و همایون برداشتی از زال و رودابه باشد!!1
دو- این که گرشاسب و سام و نریمان یکی هستند هم تازگی داشت

سه-«گندرو» که از آن در داستان ضحاک اندکی خواندیم خوب باز شد
چهار- به نیرد سام با اژدها که در شاهنامه هم آمده ، خوب پرداخته شده است.

جستار خوبی بود سپاسگزارم
پیوندش اینجاست:
http://www.persianacademy.ir/UserFiles/Image/naame10.pdf


محسن شنبه 14 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:53 http://sedahamoon.blogsky.com

من این فایل را شنیدم. ولی همان اولی را. راستش به نظرم اصلن صدای مناسبی برای خواندن شاهنامه نیست. نه این که نباشد اجرا اجرایی شاهنامه ای نیست. خود من در اوائل که می خواندم می نوشتید برایم که صدایم لحن شاهنامه ای ندارد. و این خیلی درست بود.
در این داستان گاه، صدا، اکو پیدا می کند و حالت نمایشنامه های مذهبی صدا و سیمان ضرغامی را پیدا می کند که در این گونه مواقع برای این که به شنونده القا کنند دارد یک صدای ملکوتی و آسمانی می شنوند با اکو پخش می شود.
این صدای ملکوتی اصلن شاهنامه ای نیست.

فرشته شنبه 14 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 14:35 http://fershteh.aminus3.com

سلام پروانه جون
داستان زال ورودابه رو ..نتوانستم ببینم ..باز نمی شد ..شاید به خاطر ....در هر صورت کتاب نا مه ی باستان رو توانستم دانلود کرده وببینم
....
:(

درود بر فرشته گرامی
اگر نتونستی فایل رو دریافت کنی بگو تا برایت بفرستم.

آن بیت ها را از نامه ی باستان کم کم با هم می خوانیم.

فریدون شنبه 14 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 16:52

پروانه گرامی
متاسفانه لینک داستان زال و رودابه باز نشد . کاش آنرا مانند قبل در همین بلاگ منتشر می کردید

با شکوفاترین درود ها

با درود
برای شما و فرشته گرامی با ایمیل فایلها را روانه می کنم .

بابک یکشنبه 15 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:12

سلام
من تا ابتدای بخش آگاه شدن منوچهر از کار سام و زال رو خوندم - در ابتدا باید بگم خوندنش با صدای بلند خیلی کیف می ده :)
اما چیزی که هست من به خاطر خوندن اون داستان کودکی انتظار داشتم در مورد نحوه پیدا کردن زال توسط سیمرغ یا نوع پرورش و رشد زال توضیحاتی بیاد آخه از زمان گذاشتن زال در کوه و خواب دیدن سام و تحویل دادن زال فقط چندتا بیت هست و شاید 10-20 سال از عمر زال مخفی مونده .
نمی دونم شاید انتظارم به خاطر یادمان دوران کودکی باشه
.....
ببینم بخش های بعدی چقدر با دانسته هام متفاوت خواهد بود :)

با درود
به به! چه خوب که شاهنامه را می خوانی آن هم با صدای بلند!

در بسیاری جاها فردوسی خیلی کوتاه و تند گاهی در یک نیم بیت چیزی می گوید که پشتش یک سری وقایع زیادی هست.

من هم با تو هم رای هستم . کاش فردوسی بیشتر به این دوران می پرداخت .
فردا باقی داستان را اسکن می کنم و در همینجا می گذارم که داستان را تا آخر بخوانی.

پروانه یکشنبه 15 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:44

این نقاشی زیبا که زال با موهایی سپید در کنار رودابه درون محیطی که سیمرغ نگاهدار آنان است، نمی دانم از کیست!

آیا شما می دانید؟

محسن یکشنبه 15 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 18:57 http://sedahamoon.blogsky.com

حمید متبسم و اپرت سیمرغ
http://www.jadidonline.com/images/stories/flash_multimedia/Simorq_operetta_56/sim_low.html

در کلیپ همینجا پای نقاشی نوشته شده :روحی میربها
با یاری گوگل ای دیگری توانستم یک نقاشی زیبای دیگری از ایشان بیابم که در همین صفحه منتشر می شود.
داده های بیشتری از این هنرمند نیافتم به جز اینکه در امریکا زندگی می کنند.

محسن یکشنبه 15 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 18:59

این لینک یادم رفت:
http://www.simorq.org/

چه خبر خوشی!

دستتون درد نکنه عجب داده های خوبی را به اینجا آوردید

محسن یکشنبه 15 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 19:03

من این مینیاتور را در لینک زیر دیدم که در آن جا هم به سایت سیمرغ آدرس داده بود. ولی در آن جا ندیدمش. فکر کنم در سایت سیمرغ بیشتر بگردیم پیدایش کنیم. هر چندشاید این سایت سیمرغ آن سایت سیمرغ نباشد که لینکش را در کامنت قبلی نوشتم.
http://www.bbc.co.uk/persian/arts/2009/11/091109_na_zal_roudabeh_motebassem.shtml

نام خالق این اثر هنری روحی میر بها است.
این هم زندگی نامه ی او


ROOHEE MIRBAHA



Roohee was born in Zanjan, a tranquil small town Northwest of Iran.She was one of the first students who graduated from the University of Art in Tehran. Being one of the first graduates in the field of fine arts she was given many opportunities to explore the beauty of Persian art and culture through various government posts. Roohee has received many awards and has been recognized as a distinguished artist during her five-decade long career.



Amid the turmoil of the Iranian Revolution in 1979, Roohee left Iran with her family and lived in Greece and Germany for a few years. In 1985 she immigrated to Florida where she resides to this day. Roohee lives in close proximity to her four children in Orlando, Florida, and maintains an active professional and personal life.

http://www.iasdb.org/calendar2.cfm?id=117

با سپاس فراوان

شهرزاد دوشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:43

پروانه گرامی
مقاله را بار نخست و در جایی دیگر از همین پیوند گرفتم ولی عجیب این که اینجا هر چه تلاش کردم فایل پی دی اف باز نمی‌شد و هنوز هم همین مشکل رو دارم به هر حال خوشحالم که مقاله را سودمند یافتید.
عاشقانه‌ زیبای زال و رودابه را بسیار دوست دارم، حتمن از طریق پیوندها و پیام‌های پربار این ستون بیشتر با آن آشنا می‌شوم.

شهرزاد دوشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:46

کمندی گشاد او ز سرو بلند
کس از مشک از آن سان نپیچد کمند

بدو گفت: بریاز و بر کش میان
بر شیر بگشای و چنگ کیان

بگیر این سیه گیسو از یک سوام
ز بهر تو باید همی گیسوام

نگه کرد زال اندر آن ماهروی
شگفتی بماند اندر آن روی و موی

چنین داد پاسخ که این نیست داد
چنین روز، خورشید روشن مباد

که من دست را خیره در جان زنم
بر این خسته دل تیز پیکان زنم


http://www.bl.uk/learning/cult/inside/shahnamestories/storytwo/zalwoosrudabeh.html

چه عکس خوشگلی!

چه بیت های قشنگی!!

به به!

حسابی لذت بردم


************

ولی زال کچله چرا؟!

این پرستارهای رودابه هر جا میره دنبالشن؟
ولی عجب دختری بود با این همه به پا کار خودشو کرد...

شهرزاد دوشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:05

هم پوشانی های شخصیتی راپونزل برادران گریم با رودابه در شاهنامه

http://en.wikipedia.org/wiki/Rapunzel

چه خوب که خودشون نوشتند و ما چیزی نگفتیم!

چه پیوندهای خوبی
دمت گرم

پروانه دوشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 14:07

http://apadanastore.ir/products/34-%D8%AF%D8%B1%D8%AC-%D8%B4%D8%A7%D9%87%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87.aspx

نامه ی باستان با صدای دکتر کزازی نزدیک یک هفته است که به بازار آمده است.

شهرزاد دوشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 14:33

حتمن نقاش اونقدر محو گیسوی رودابه بوده یادش رفته موهای زالو بکشه
اینا که بپا نیستن بیشتر به نظر میاد همدست رودابه هستن رودابه همون اول آب پاکی ریخت رو دست پرستارها مگر نه این که رودابه از همون ابتدا همه پرستارها رو جمع کرد و گفت پر از پور سام است روشن دلم بعدشم همه شونو راه انداخت برن دنبال زال و جالب این که همه این دلبستگی‌ها از طریق شنیده ها اتفاق افتاده

آخه نصف شب و یواشکی!

آره راست میگی! همدستشن... بیچاره جوونای حالا با تلفن و پیامک و فیس بوک خودشونو می کشن به گرد رودابه هم نمی رسند...

خوب حتما برای همین فردوسی میگه اون شب تا صبح:
همه بود بوس و کنار و نبید / مگر شیر کو گور را نشکرید

محسن دوشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 22:01 http://sedahamoon.blogsky.com

کمپوزیسیون این مینیاتور بهم می ریخت اگر زال مو داشت. آن هم سپید. تازه به جایش رودابه قربانش بروم به حد کافی دارد که به زال هم بدهد. آن هم سیاه.

راپونزل رو دیدید گیساش طلایی بود. ولی موی سیاه چیز دیگری است.

سروی جمعه 20 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 23:28 http://matrook.blogsky.com/

من چقدر این داستان رو دوست دارم . دخترک خیلی سر نترسی داره برای رسیدن به خواسته اش . شاید اگر با مصلحت اندیشی بخواهیم نگاه کنیم نباید این قدر جسارت داشته باشه ... اما همون طور که در خود شاهنامه اومده :
همی مهرشان هر زمان بیش بود
خرد دور بود ، آرزو پیش بود

گاهی مصلحت اندیشی های موقتی ما رو از رسیدن به آرزوهای دور ِ دوست داشتنی باز می داره .

...

دلم سوخت که گفت موهای منو بگیر بیا بالا . خیلی دردناک بوده خب. چقدر طفلک فداکار بوده ...
اینم باید بگم که دور از جان اقایونی که این جا می نویسند ، اگر این قدر به مردهای این دوره محبت کنی ، وهم برشون می داره ، خیال می کنند چی مثلن؟!

...

من متوجه دلیل نوشتن پست بعدی نشدم ، یعنی قراره دوباره ، تکه تکه بخونیمش؟

...

من نحوه ی صحبت کردن استاد کزازی رو دوست دارم ، البته خودم دوست ندارم این طوری صحبت کنم . تصور کنید بخوام کامپیوتر رو با این لحن و گویش و کلمات و اصطلاحت تدریس کنم .

اما خوشم میاد وقتی می شنوم . صداشون هم جالبه اما نه برای شاهنامه خوانی . خیلی کلمات رو با تامل تلفظ می کنند . برای آوزش نحوه ی درست خوندن شاهنامه خوبه اما برای نقالی نه .
لایک به صدای آقای مهدی بهشت عزیز

سروی جان
یک بار سال ها پیش پیامی در جایی نوشته شده بود که در خانه ی ما همیشه تکرار می شود:
«دوست را باید دوست داشت تا او تورا دوست داشته باشد»

همسر چه مرد چه زن را باید دوست داشت و رودابه زال را دوست داشت و تصمیم گرفته بود او را یار و همراه خود بداند بی گمان این را هم در دل زال احساس کرده بود. برای همین دست به هر کاری می زد.


پست بعدی: در این یک هفته ای که این پست اینجا بود هیچ یک از دوستان هیچ نظری در این باره نداد که یک جا خواندن داستان زال و رودابه را می پسندد یا نه؟ و از آنجایی که این داستان دارای نکات و بیت های بسیار نغزی است گذشتن تند از آنها ، اشتباه بزرگی است.
اگر دوستان همین قسمت پست بعدی را خوانده بودند چرا دیدگاهشان را ننوشتند و یا اعتراضی نکردند.
باز هم اگر رای شما و دیگر دوستان بر این باشد که همه را یک جا بخوانیم پست پسین برداشته می شود و همین جا می مانیم که فکر می کنم دو ماهی به درازا بکشد چون داستان دراز است.

**
استاد کزازی : ایشان پرچمدار پاسداری از زبان پارسی هستند و گمان نمی کنم ایشان دستوری داده باشند که دیگران هم مانند ایشان حرف بزنند. سیل فرهنگی که از دنیای غرب به سوی ما جاریست و همه ی ما غرق در خود کرده است به ما اجازه نمی دهد کمی به این روش سخن گفتن ایشان بیاندیشیم و موجب خنده ی بسیاری می شود.
در نمایشگاه کتاب صاحب یک انتشاراتی را دیدم که به این روش می خندید ، دبیر خیلی خوب و درجه یک ریاضی را در تهران می شناسم که او هم می خندد ولی از دید من این خنده ها بسیار غم انگیز است و این اندوه را در چهره ی استاد کزازی هم دیده ام و حتی در صدایش می شنوم.
***
نقالی: استاد کزازی نقال نیستند ایشان استاد ادبیات فارسی هستند و شاهنامه را به گونه ای که شایسته ایشان هست می خوانند.
این دی وی دی صدای ایشان تازه منتشر شده است و تا کنون به بازار عرضه نشده است و تنها از طریق سایت می توان آن را خریداری نمود.

صدای محسن گرامی: سروی گرامی آوای نی بسته به نوازنده است محسن گرامی هم به دلیل داشتن درونی گران ، با آوای بسیار دلنشینی که بر آمده از وجودشان است شاهنامه می خوانند و قرارمان بر این بود همگی در شاهنامه خوانی شریک باشیم که تا کنون اندکی فریمای نازنین . بار بیشتر بر دوش محسن گرامی بوده است.
امیدوارم به زودی با صدای گرم و جانبخش پر احساس و دوست داشتنی ات ما را در شاهنامه خوانی مهمان کنی. من هم سعی می کنم با صدای خودم گوشهای شما را بیازارم.

شاهنامه خوانی را با صداهای گوناگون دوست دارم، زن ، مرد، پیر ، جوان، کودک... همه و همه شنیدنی هستند.

از پر گویی ام پوزش می خواهم.

سروی جمعه 20 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 23:32 http://matrook.blogsky.com/

یادم رفت این رو بگم که اصلن از سام خوشم نیومد . نمی دونم شاید من زیادی ایده آل گرا هستم ، ام همه ش فکر می کنم این پهلوان هایی که در شاهنامه ازشون اسم برده می شه چرا در زندگی خصوصیشون پهلوان نبودند؟
چرا اشتباه های فاحش در زندگی خصوصیشون داشتند؟
آیا پهلوانیشون فقط در میدان جنگ بوده؟

می دونی آدم هایی که در کودکی میان اجتماع و با قوانین اجتماع بزرگ میشوند، یه جور خاصی میشن. زال دور از رنگ های جامعه بزرگ شد و خالص بودنشو در عشقش به رودابه می توانیم ببینیم.

در ضمن آیا اینکه در میدان جنگ پهلوان باشند کم چیزیه؟ خوب اگر کسی مقابل دشمن نایسته که خیلی راحت ایران تکه پاره میشد.

سام فکر می کرد گناهی سخت مرتکب شده و بیشتر به فکر تنبیه خودش و بخشش از کردگار بود و فکر می کرد این بچه ی خودش نیست تا اینکه رستم به دنیا می آید و از شباهت او به سام متوجه می شود زال فرزند خودش بوده.

خوب این نشان می ده که وقتی ذهن به بیراهه میره، میره دیگه ! ذهن برای این بیراهگی هی دلیل می آره و به بیراهه های دیگه میره..

سروی گرامی آیا ما باید بنشینیم و بگوییم از این خوشمون آمد یا بدمان آمد ! چرا من باید بگویم چون سام نفهمید و اشتباه کرد از او بدم آمد !
و آدم ها و شخصیتها را خوب و بد کنیم!

بهتر نیست داستان را بخوانیم و یاد بگیریم که چگونه بهتر زندگی کنیم!

محسن دوشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 19:47 http://sedahamoon.blogsky.com

قهرمانان به نظر من اول برای جامعه ای که در آن زندگی می کنند قهرمانند. و بعد اگر چیزی این وسط باقی ماند صرف خانواده اشان می شود. بالاخره قهرمان باید با آدمیانی که قهرمان نیستند و خیلی از زندگیشان به خانواده شان می رسد فرقی داشته باشد. چارچوب های یک قهرمان متفاوت با بقیه ی آدمیان است.
توقعی به شخصه از آن ها ندارم. معمولن هم خانواده ها می دانند که دارند با کی زندگی می کنند. آن ها هم با سکوت خود در مقابل قهرمان جامعه در کنارش هستند و با آن می سازند. نمونه های بارزش را امروزه خیلی می بینیم. نام نمی برم.

آفرین بر شما که پاسخ بسیار شایسته ای دادید!
خوب این پاسخ برای داستان رستم و سهراب هم به کار می آید.

سپاسگزارم

فلورا دوشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 23:19

پروانه گرامی
روزی که این پست رو گذاشتین ما در حال گذراندن هفته ای بسیار تلخ بودیم ... من اصلا قصد زیر سوال بردن رفتار کسی و اثبات رفتارخودم رو ندارم ... تهران بودم نامه باستان رو هم به همراه داشتم... اما هربار که بطرف داستان رفتم... نتونستم صفحاتش رو ورق بزنم یا اگر باز کردم، بخونم... فکر میکنم برای شما در اوج تلخی ها چنین متنهایی جواب میده و برای من متنی دیگر مثل "سوگ سیاوش".

فلورای گرامی
شاهنامه هم تلخی های بسیار دارد که خودت می دانی.

اگر می نویسی:
«من اصلا قصد زیر سوال بردن رفتار کسی و اثبات رفتارخودم رو ندارم . »

پس این چیست که به دنبال آن نوشتی:

«فکر میکنم برای شما در اوج تلخی ها چنین متنهایی جواب میده و برای من متنی دیگر مثل "سوگ سیاوش". »

امیدوارم روی سخنت تنها با من باشد نه دوستان دیگر.


دوست گرامی
پیش از این چیزی شبیه به این اینجا نوشته بودی و در پاسخت نوشته بودم،هیچ اجباری نداری وقتی میلی به خواندن شاهنامه نداری بنشینی و شاهنامه بخوانی.

خودت می دانی انتخاب داستان در اینجا به حال و هوای روزگار بستگی ندارد از ابتدا شروع کرده ایم و در این زمان به اینجا رسیده ایم.

بی گمان همه ی دوستان گرامی این روزها دغدغه های زیادی دارند و این مختص به شما تنها نیست.

با سپاس از اینکه می آیی و اینجا لازم شد به من بد هم می گویی.

فلورا سه‌شنبه 24 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:14

پروانه جان
من به این خاطرنوشتم برای شما جواب میده... چون جناب مهدی بهشت هم با روحیه ای خوب به من گفتن که "ما برای سحابی ها سوگواری میکنیم و زال و رودابه هم میخونیم"
من اینطور گمان کردم که برای شما و ایشون و خب خیلی از دوستانم و حتی مادرم در چنین شرایطی مراجعه به یه داستانِ خوشایند و عاشقانه سبب عوض کردن فضای عاطفی غمباری میشه که هوای روحشون رو اشغال کرده!

به من حق بدین که وقتی دیدم به جای شروع از ابتدای داستان بدنیا اومدن زال، از ماجرای عاشقانه زال و رودابه شروع کردین چنین تصوری داشته باشم...

فلورای ارجمند ومهربان

ما ایرانی ها نیاز به سحابی ها برای غمگین شدن نداریم ، اصلا آدم های غمگینی هستیم و بار سنگینی از گذشتگان و حملات و ضحاک ها و... به دوش می کشیم... شاید به این دلیل هست که این غم ها را تحمل می کنیم و صدایمان در نمی آید!

بی گمان برای کسانی که شاهنامه می خوانند زال و رودابه صرفا یک داستان عاشقانه ، آن گونه که کودکان، سندرلایی به آن نگاه می کنند نیست.

توضیح:
یک : فایل به صورت پی دی اف از ابتدای زادن زال در همین جا قرار داده شده بود.
دو: در پاسخ سروی نازنین می توانی بخوانی که چرا به این شکل شد و به این شکل خواندن ادامه پیدا نکرد.

اینجا از همه ی دوستان به دلیل به هم خوردن روند عادی داستان پوزش می خواهم.

محسن سه‌شنبه 24 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:57 http://sedahamoon.blogsky.com

من به قول کسی دو کلمه بنویسم و بروم . در مورد کامنت خانم فلورا. شاید تایید تلویحی پاسخ خانم پروانه باشد ولی من بسیار خشن تر در این مورد فکر می کنم
من سی و سه سال است می شنوم که گریه کنیم. گریه کنیم. خسته شدم از گریه کردن. با این که به یاد ندارم آخرین بار کی گریه کرده ام. امیدوارم تا زنده هم هستم گریه نکنم. به جای گریه کردین فحش داده ام. ناسزا گفته ام. فشارم هم بالا رفته است. برای پایین آمدن فشارم قرص خورده ام. ولی گریه نکرده ام.
به روحیه ایرانی جماعت باور دارم که هر چه سریعتر سعی می کند گریه را تمام کند. ایرانی قوم گریانی نیست و اگر هم هست فرمالیته است. جای دیگری هم نوشتم از مردمی که بعد از دفن یک عزیزشان همین که به رستورانی میرسند که باید در آنجا ناهار بخورند جوک ها شروع می شود. توضیح ندارد. خودتان هم دیده اید.
ببینید خانم فلورااین جا ما چند نفر فارغ یا نا فارغ از آن چه که در پیرامونمان می گذرد جمع شده ایم و شاهنامه می خوانیم و در باره اش گفتگویی می کنیم و یا نمی کنیم. حداقل چیزی که این جا خود ما به عنوان کسانی که مدعی هستیم که جامعه ی ما می تواند بهتر از این اداره شود این است که آزادی های فردی را ارج بگذاریم.
خود من به شخصه هنوز زال و رودابه را گوش نداده ام. نه این که حسش نبوده نه. اتفاقن به دنبال اینم که فرصت خوبی برایش پیش بیاورم . برای این که خواندنم هرز نرود این گوش دادنم. این را در فیس بوک هم برایتان نوشتم و فکر کنم منظور شما از آوردن نام من در کامنتتان همین بود. خانم فلورای عزیز عزاداری های ما تمام شدنی نیست. تا قبل از اسلام روزهایی چون تاسوعا و عاشورا را عزاداری می کردیم و نامش را گذاشته بودیم سوک سیاوش. تا اسلام بعدش هم تا به امرو ز امام حسین. تا چند سال پیش عزاداری های امام حسین در همین کشور خودمان واقعن دیدنی شده بود. ساز و خوانندگان و ارگ و ........ ولی جلویش را گرفتند. سیمای شهدای کربلا واقعن در نقاشی ها دیدنی بود که جلویش را گرفتند ............. تمام این ها را نوشتم برای این که بگویم عزاداری سوک سیاوش و امام حسین به شیوه ی ایرانی این است. بعد از جلوگیری از این شیوه عزاداری هم روز به روز از تعداد عزاداران کم شد تا امروز که خیلی حکومتی شده است و ..........بماند. ببینید از من بشنوید شاید به من بگویید الکی خوش ولی تا می توانیم عزاداری ها را باید کمتر کنیم. کسانی که ما را وادار به عزاداری می کنند را خوشحال می کنیم. عزاداری ها را بگذاریم برای شبها. لحاف را روی سرمان بگشیم و گریه کنیم. صدای گریه ما و بازتاب عزاداری های ما در وبلاگهایمان و فیس بوکمان .......... دشمن شاد کن است. اصلن حرفش را نباید زد. همه می دانیم که در کجای جهان ایستاده ایم و حال و روزخودمان را هم می دانیم. شک نکنید. خانم پروانه زال و روابه سهل است اگر از عروسی شاهزاده اینگیلیسیای خبیث هم بنویسند کسی باور نمی کند که از این عروسی خوشحال هستند.
خسته شدم.

سروی چهارشنبه 25 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 15:36 http://matrook.blogsky.com/

الان چرا نمیشه به این کامنت آقای مهدی بهشت لایک داد؟
یعنی چرا بلاگ اسکای دکمه ی لایک نداره؟
چرا واقعن؟

لایک یعنی چی؟!!

سروی چهارشنبه 25 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 15:45 http://matrook.blogsky.com/

پروانه بانو ،
راستش یکی از دلایلی که خوندن این پست به تاخیر افتاد این بود که دیدم مقدارش خیلی زیاده و من فرصت نمی کردم یک جا بخونمش . یک مقداری هم این روزها حواسم سر جاش نیست و اگر می خواستم تکه تکه بخوانم می ترسیدم نکته ای رو فراموش کنم .

به هر حال من موافقم که دوباره تکه تکه این بخش رو بررسی کنیم . اگر می شد لینک کانت آخر شهرزاد عزیز رو در پست بعدی در پست های مربوط به این بخش بگذارید هم که عالی می شه .

بله ، درک می کنم که استاد کزازی چقدر براشون سخت هست اما من حقیقتن تحسینشون می کنم که به روششون وفادار هستند .

از جهت صحیح خواندن شاهنامه ، شنیدن صدای ایشون برای من خیلی خیلی مفیده.

راستش خیلی دلم می خواد شاهنامه رو بخونم . معنیش این نیست که صدای خوبی دارم یا سواد کافی برای خوندنش ... نه ... راستش این ریتم تند و قشنگ قصه گویی در شاهنامه رو خیلی دوست دارم . آدم مدام درگیر یک ماجرایی هست . در نحوه ی خوانش بعضی بیت ها خیلی مشل دارم ، در ضمن اصلن تا حالا یه نقالی رو از نزدیک ندیدم . یعنی یک مقداری از اون فضا دورم .
اگر یک ذره اعتماد به نفسم بیش تر بود ، حتمن مرتکب خوندن شاهنامه می شدم ... باور کنید .

با آن چه که در مورد اقای مدی بهشت عزیز گفتید ، موافقم . راست می گید ، آدم اگر با خلوص رفتار که ، عملکردش به دل دیگران می شینه .

پس شما هم در این رای هستید که از آغاز کمکم بخوانیم و بیت ها را با تمام وجود ببلعیم .

نقالی: بی گمان در شهر خودت و روستاهای اطراف نقال شاهنامه هست کمی باید ج.ینده باشی. هر زمان وقت داشتی و تهران آمدی امیدوارم بتوانیم با هم به نقالی برویم.

برایت داستان بعدی را از استاد کزازی می فرستم تا خوانش درست واژه ها را بشناسی . بعد از آن با احساس خودت ، شروع کن به خواندن، با آن صدای گرم و دوست داشتنی که داری ، بی گمان بسیار دلچسب خواهد بود و من هم از دست پلیس در امان خواهم ماند.

سروی چهارشنبه 25 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 15:53 http://matrook.blogsky.com/

نظر پروانه بانو و آقای مهدی بهشت رو در مورد قهرمان ها خوندم . شاید از جهتی حق با شما باشه .
من منکر ارزشمندی حضور قهرمان ها در جامعه نمی شم ، اما معتقدم که آدم های بزرگ اشتباهات بزرگ تری مرتکب می شن که تاثیر بیش تر و عمیق تری روی اطرافیانشون و حتا جامعه میگذاره .

حتمن این جزء خوبی های شاهنامه است که قهرمان هاش باور پذیر هستند ، یعنی اون دور از دسترس نیستند که نشه پذیرفت این آدم یکی مثل ما بوده .مثلن یکی همچون سام چنین اشتباهی مرتکب می شه .

راستی سام باید فکر می کرد همسرش مرتکب خطایی شده نه خودش!
چون شما گفتید وقتی رستم به دنیا امد ، سام مطئن شد که زال پسر خودش هست ، بخاطر این گفتم.

و هنوز هم فکر می کنم اگر من اشتباهی مرتکب شدم ، خودم باید تاوانش رو بپردازم نه دیگری ِ کنارم .

در مجموع ... فکر می کنم حق با شما و آقای مهدی بهشت هست .

ممنون که برام نوشتید .

سام آنقدر از دیدن موهای سپید زال چنان به هم می ریزد که در بیتهایی در پست بعدی می خوانیم

از این ننگ، بگذارم ایران زمین
بخوانم بر این بوم و بر آفرین

یعنی از این ننگ ایران را می گذارم و میروم! ولی گویا این حرفش از یادش رفت و هیچگاه ایران زمین را ترک نکرد و تا پایان عمرش در ایران بود و مبارزه کرد. به هر روی شاید این فکر هم از گوشه ی ذهنش عبور کرده ، گناهی مرتکب شده که شاید زنش خطایی کرده!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد