فریدون-

داستان رادر دو پاره  از اینجا بشنوید 


 

فرستادن فریدون منوچهر را به جنگ سلم و تور

 سپه چون به نزدیک ایران کشید همانگه خبر بافریدون رسید 
 بفرمود پس تا منوچهر شاه ز پَهلَوْ به هامون گذارد سپاه 
۱۸۱۵یکی داستان زد جهاندیده کی که:« مرد جوان چون بُوَد نیک پی، 
 به دام آیدش ناسِگالیده میش، پلنگ از پس ِپشت و صیّاد پیش. 
 شکیبایی و هوش و رای و خرد هِزبر از بیابان به دام آوَرَد. 
 دودیگر: ز بَد مردمِ بدکُنِش، به فرجام، روزی بپیچد تنِش. 
 به بادافره آنگه شَتابیدمی، که تفسیده آهن بتابیدمی.» 
۱۸۲۰منوچهر گفت :« ای سَزاوار شاه! کی آید به پیش تو کس کینه خواه، 
 مگر بد سِگالد برو روزگار؛ به جان و تن اندر، خورَد زینهار. 
 من اینک میان را به رومی زره ببندم؛ که نگشایم از تن گره. 
 به کین جُستن، از دشتِ آوردگاه، برآرم به خورشید گَردِ سپاه. 
 از آن انجمن کس ندارم به مَرد، کجا جُست یارند با من نبرد.» 
۱۸۲۵بفرمود تا قارن رزم جوی ز پَهلَوْ به دشت اندرآورد روی. 
 سراپرده ی شاه بیرون کَشید؛ دِرفش همایون به هامون کَشید. 
 همی رفت لَشکر، گروه ها گروه؛ چو دریا بجوشید هامون و کوه 
 چُنان تیره شد روز روشن ز گَرد، تو گفتی که خورشید شد لاژورد. 
 ز کشور برآمد، سراسر خروش؛ همی کرّ شد مردم ِ تیزگوش. 
1830خروشیدن تازی اسپان ز دشت، ز بانگ تبیره، همی برگذشت. 
 ز لشگرگه ِ پهلَوان تا دو میل، کشیده دو رویه رده ژَنده پیل. 
 از آن شَست، بر پشتشان تختِ زر؛ به زر اندرون، چند گونه گهر. 
 چو سیصد بُنه برنهادند بار؛ چو سیصد همان ازدر ِکارزار. 
 همه زیر ِ بَرگُستوان اندرون؛ نبُدْشان جز از چشم از آهن برون.  
۱۸۳۵سراپرده ی شاه بیرون زدند؛ ز تمّیشه لَشکر به هامون زدند 
 سپهدار چون قارن کینه دار؛ سُواران جنگیش سیصد هزار. 
 همان نامداران ِجوشنوَران برفتند با گرزهای گران. 
 دلیران،یکایک، چو شیر ژیان؛ همه بسته بر کین ایرج میان. 
 به پیش اندرون، کاویانی دِرفش؛ به چنگ اندرون، تیغ های بنفش. 
۱۸۴۰منوچهر، با قارَنِ رزم زن، برون آمد از بیشه ی نارون. 
 بیامد؛به پیش سپه برگذشت؛ برآراست لَشکر بر آن پهن دشت. 
 چپِ لَشکرش را به گرشاسپ داد؛ اَ بَر میمنه، سام یل با قَباد. 
 رده بر کشیدند هر دو سپاه؛ منوچهر با سرو در قلبگاه. 
 همی تافت چون مَه میانِ گروه؛  [وگر مهر تابان، برافراز ِ کوه] 
۱۸۴۵سپه کَش چو قارن ، مبارز چو سام؛ سپه تیغ ها برکشید از نیام. 
 طلایه، به پیش اندرون، چون قَباد  کمین ور چو گُردِ تلیمان نژاد. 
 یکی لَشکر آراسته چون عروس، به شیران جنگیٌ و آوای کوس. 
 به سلم و به تور آگهی تاختند، که: کین آوران جنگ را ساختند. 
 ز بیشه به هامون کشیدند صف، ز خون جگر، بر لب آورده کف. 
18۵۰دوخونی همان، با سپاهی گران، برفتند، آگنده از کین سران. 
 کشیدند لَشکر به دشت نبرد؛ الانان و دریا پس ِپشت کرد. 
 یکایک، طلایه،برون شد قباد؛ چو تور آگهی یافت، آمد چو باد. 
 بدو گفت:« نزدِِ منوچهر شو؛ بگویش که:« ای بی پدر شاه نو! 
 اگر دختر آمد از ایرج نژاد، ترا تیغ و گوپال و جوشن که داد؟!» 
1855بدو گفتش :«آری گزارم پَیام، برین سان که گفتیٌ و بردی تو نام؛  
 ولیکن گر اندیشه گردد دراز  خرد با دل تو نشیند براز 
 بدانی که کاریت هول ست پیش، بترسی ازین خام گفتار ِخویش. 
 اگر بر شما دام و دد، روز و شب، همی گریدی نیستی بس عجب؛ 
 که از بیشه ی نارون تا به چین سُوارانِ جنگند و مردانِ کین. 
۱۸۶۰درِفشیدن تیغ های بنفش؛ چو بینید با کاویانی دِرفش، 
 بدرّد دل و مغزتان از نِهیب؛ بلندی ندانید باز از نِشیب.» 
 قباد آمد آنگه بنزدیک شاه؛ بگفت آنچ بشنید از آن رزمخواه. 
 منوچهر خندید و گفت آنگهی، که:« چونین نگوید مگر ابلهی. 
 سپاس از جهاندار ِ هر دو جهان، شناسنده ی آشکار و نِهان، 
1865که داند که ایرج نیای من است؛ فریدونِ فرٌخ گوای من است. 
 کنون چون به جنگ اندر آریم سر،  شود آشکارا نژاد و گهر. 
 به زور ِ خداوند ِخورشید و ماه، که چندان نمانم وُرا دستگاه، 
 که بر هم زند چشم، زیر و زبر؛ آبی تن، به لَشکر نمایَمْش سر. 
 بخواهم ازو کین ِ فرّخ پدر؛ کنم پادْشاهیش زیر و زبر.» 
1870بفرمود تا خوان بیاراستند؛ 

نشستنگهِ رود و مَی خواستند. 

 
 

 بدانگه که روشن جهان تیره گشت،

 طلایه پراگند بر پهن دشت. 
 به پیش ِ سپه قارَنِ رزم زن، اَبا رای زن سرو، شاه یمن. 
 خروشی برآمد ز پیش سپاه که:«ای نامداران و شیران شاه! 
 بدانید کین جنگ آهِرمَن است؛ همان دردِ کین است و خون جُستن است. 
1875میان بسته دارید و بیدار بِید؛ همه در پناه جهاندار بید 
 کسی کو شود کشته زین رزمگاه بهشتی بُوَد ، شسته پاک از گناه. 
 هرآنکس که از لشکر ِچین و روم بریزند خون و بگیرند بوم، 
 همه نیک نامند تا جاودان ، بمانند با فرّهِ موبدان. 
 هم از شاه یابید دیهیم و تخت؛ ز سالار، زرٌ و ز دادار، بخت. 
1880چو پیدا شود چاکِ روز ِ سپید دو بهره بپیماید از چرخ شید، 
 ببندید یکسر میانِ یلی، اَبا گرز و با خنجر کابلی؛ 
 بدارید یکسر همه جای خویش؛ یکی از دگر پای منهید پیش.» 
 سران سپه ، مهتران دِلیر کشیدند صف پیش ِ سالار ِ شیر. 
 به آواز گفتند:« ما بنده ایم خود، اندر جهان، شاه را زنده ایم 
1885چو فرمان دهد، ما همیدون کنیم؛ زمین را ز خون رود جیحون کنیم.» 
 سُوی خیمه ی خویش باز آمدند همه با سری کینه ساز آمدند. 
 سپیده چُو از جای خود بردمید، میانِ شب تیرهِ اندرخمید، 
 منوچهر برخاست از قلبگاه، ابا جوشن و تیغ و رومی کلاه. 
 سپه یکسره نعره برداشتند؛ سِنان ها به ابر اندر افراشتند. 
1890پر از خشم سر ، ابروان پر ز چین همی برنوشتند روی زمین. 
 چپ و راست و قلب و جناح ِ سپاه، بیاراست، یکسر، چو بایست ،شاه. 
 زمین شد به کردار ِ کشتی بر آب؛ تو گفتی سویِ غرق دارد شتاب. 
 بزد مهره بر کوهه ی ژَنده پیل؛ زمین، جُنب جٌنبان، چو دریای نیل. 
 همان، پیش ِپیلان، تبیره زنان خروشان و جوشان و پیلان[دَنان] 
1895یکی بزمگاهست گفتی به جای، ز شیپور و نالیدن کرّنای. 
 برفتند از دشت یکسر چو کوه دِهادِه برآمد ز هر دو گروه 
 بیابان چو دریای خون شد درست؛ تو گفتی که روی زَمین لاله رُست 
 پی ژنده پیلان به خون اندرون، چُنان چون ز بیجاده باشد ستون. 
 همه چیرگی با منوچهر بود؛ کز او مغز ِ گیتی پر از مهر بود. 
1900چُنین تا شب تیره سر درکشید؛ درخشنده خورشید شد ناپدید. 
 زمانه به یکسان ندارد درنگ گهی شهد و نوش ست و گاهی شرنگ. 
 دل سلم و تور از غم آمد به جوش؛ به راهِ شبیخون نهادند گوش. 
 چو شب روز شد، کس نیامد به جنگ؛ دو جنگی گرفتند ساز ِ درنگ. 
 چُو از روز رخشنده نیمی برفت، دل هر دو خونی ز کینه بتفت. 
1905به تدبیر، یک بادگر ساختند؛ همه رایِ بیهوده انداختند؛ 
 که:«چون شب شود ما شبیخون کنیم؛ همه کوه و هامون پر از خون کنیم.» 
 چو آمد شب و روز شد در نِهان، سیاهی گرفتش سراسر جهان، 
 دو بیدادگر لَشکر آراستند؛ شبیخون همی بآرزو خواستند. 
 چو کارآگهان آگهی یافتند، دوان زی منوچهر بشتافتند. 
1910شنیده به پیش منوچهر شاه، بگفتند؛ تا برنشانَد سپاه. 
 منوچهر بشنید و بگشاد گوش؛ سوی چاره شد مردِ بسیار هوش. 
 سپه را سراسر به قارَن سپرد؛ کمین گاه بگزید سالار ِ گرد. 
 ببرد از سران، نامور سی هزار: دلیران و مردانِ خنجرگزار. 
 کمینگاه را جایِ شایسته دید؛  سوارانْش جنگیٌ و بایسته دید 
1915چو شب تیره شد، تور با صدهزار بیامد، کمربسته ی کارزار. 
 شبیخون سِگالیده و ساخته؛ سِنان ها به ابر اندرافراخته. 
 چُن آمد، سپه دید بر جایِ خویش، دِرفش فروزنده بر پایِ خویش. 
 جز از جنگ و پَیگار چاره ندید؛ خروش از میان سپه برکشید. 
 ز گرد ِسواران هوا بست میغ؛ چو برق درخشنده پولادِ تیغ. 
1920هوا را تو گفتی همی برفروخت؛ چُو الماس روی زمین را بسوخت. 
 به مغز اندرون، بانگ پولاد خاست؛ به ابر اندرون، آتش و باد خاست. 
 برآورد شاه از کمین گاه سر؛ نبُد تور را از دو رویه گذر. 
 عِنان را بپیچید و برگاشت روی؛ برآمد ز لَشکر یکی های و هوی. 
 دَمان از پس اندر، منوچهر شاه رسید اندر آن نامور کینه خواه. 
۱۹۲۵یکی نیزه انداخت بر پشتِ اوی؛ نگوسار شد خنجر از مشتِ اوی. 
 ز زین برگرفتش به کردار باد بزد بر زَمین؛ دادِ مردی بداد. 
 سرش را همانگه ز تن باز کرد؛ دد و دام را از تنش ساز کرد. 
 بیامد به لَشکرگهِ خویش باز؛ بدید آن نشان نشیب و فراز. 

 

نظرات 17 + ارسال نظر
محسن چهارشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:01 http://sedahamoon.blogsky.com

من یک پیشنهادی دارم و اون اینه که شما تایتل های وسط داستان را هم بزنید. چرا که در شاهنامه هم این گونه است.
مثلن همین داستان از بیت 1871 تایتلش می شود:
تاخت کردن منوچهر بر سپاه تور
***
یه چیز دیگه تایتل به زبان پارسی می شود چه؟

ابتدا بسیار از خوانش خوب شما سپاسگزارم. گفتارتان کم کم حماسی می شود و آن غم در آن دیگر دیده نمی شود.
صدای « ٌ » را در برخی واژه ها مانند « سٌواران » با صدای کسره می خوانید.

راستی این خواندن چه مقدار از وقت شما را می گیرد؟
دمتون گرم

تایتل:
باید از سروی گرامی کمک بگیرم تا بتوانم تایتل را سر جایش بنویسم. این متن را از سایت آریا بوم برداشتم و و مطابق نامه ی باستان مرتبش کردم. اگر دوستان اشتباهی دیدند لطفن اینجا یاد آور شوند تا اصلاح شود.
این متن در اچ تی ام ال جدول بندی شده خواستم آن میان عنوان داستان را بنویسم ولی متن به هم خورد.
«تایتل » به پارسی ! نمی دانم شاید دوستان بدانند!

محسن چهارشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:42 http://sedahamoon.blogsky.com

منظورتون از این که نوشته اید با کسره می خونم حتمن با فتحه بوده؟ در غیر این صورت یعنی من سواران را Sevaran
خوانده ام؟
این خواندن خودش وقت زیادی نمی گیرد. ولی مقدمات کار زمان بر است. چرا که حدود 5 بار آن را خوانده ام. بعضی بخشها را بیشتر. لغاتی که بلد نبودم را از فرهنگ لغت درآورده ام. دو بار متنی که شما لینکش را در پست قبلی گذاشته بودید را گوش کرده ام. من این بخش در سه فایل خوانده ام . اما بعدن تنظیمات وقت گیر می شود. تپق ها تا جایی که امکان دارد را بر میدارم و جایی اگر سکوت زیاد است باید کم شود. گاه یک بیت اصلن خراب می شو و دوباره باید همان را خواند و لابلای فایل قرار داد. دیشب هم که این را خواندم یک بار مجبور به قطع آن شدم چرا که یک ماشین زباله دم در خانه ایستاد و تا نرفت نشد بخوانم. غار غار غار ...... آنهم کجا درست سه سطر مانده به پایان. البته پایان قسمت تاخت کردن منوچهر بر سپاه تور. اصلن من نمی دانم مگر ماشین زباله نباید ساعت 9 شب بیایید. در مجموع این کار حدود سه ساعت زمان برد. امشب هم حدود یک ساعت روی بخش بعد کار می کنم. میشود چهار ساعت برای تمام این متنی که در این پست هست.

اشتباه از من بود فتحه درست است.
پوزش می خواهم.

پس کار بسیار پر زحمتیه.
خسته نباشید.

محسن چهارشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 16:46 http://sedahamoon.blogsky.com

من همیشه به شکلی با شاهنامه خوانی به این شکلی که شما می فرمایید مشکل داشته ام. این که چرا باید گفت
Sovaran
این که شاهنامه خوان ها این گونه می خوانند و چرا این گونه می خوانند را نمی فهمم. آیا این درست است؟
همیشه از دوران کودکی مردانی را می دیدم که خیلی از من بزرگتر بودند و به جای جهان می گفتند: جهون. گلستان را می گفتند گلستون. بوستان می شد بوستون. این را دوست نداشتم. اصلن نمی توانم خودم در جایگاهی قرار بدهم که در دوران کودکی به آن می خندیدم. اصلن نمی توانم بگویم جهون و گلستون و بوستون. -بگذریم از این که منظورم این نیست که که این چیزی که دارم می گویم شبیه سواران با ضم سین است- بهرحال فکر می کردم این ها دارند با ادبیاتی دیگر حرف می زنند و حتا همان وقت هم فکر نمی کردم که درستش این است یا نیست. چرا که اگر این گونه تلفظ می کردم معلم ادبیاتم از من نمره کم می کرد. اگر مداد لای انگشتانم نمی گذاشت و فشار نمی داد که به گریه بیفتم.
تازه بگذریم که من در مورد خودم یک عمق فاجعه دیگری را هم باید بگویم و یادآور شوم.
من چنین و چنان را هم با کسر چ تلفظ می کنم. و اصلن چونین و چونان نمی خوانم. فکر کنم این دیگر گناهی غیر قابل بخشش است. البته این را از شاملو دارم که می گفت اصلن غلط است چونین و چونان. چرا که درست است که چونین و چونان یعنی چون این و چون آن ولی وقتی این دو در هم می آمیزند باید بشوند چنین و چنان. بدون "O".
یعنی کار من ساخته است؟
(((:

در همین جا بحث بزرگی در شاهنامه باز می شود: «خوانش شاهنامه»

گاهی فردوسی واژه هایی را به کار برده است که امروزه کاربردی ندارد یا به آن شکل تلفظ نمی شود و ما نباید به سلیقه خودمان و یا با متون امروزه مقایسه کنیم و بگوییم چون ما نمی فهمیم پس این که ما می گوییم درست است.این درست همین کاری است که کاتبان در زمان ها و جای های گوناگون با شاهنامه کرده اند.

به عنوان مثال واژه ای در خراسان کاربرد داشته است و این واژه را در هیچ جای دیگری نمی شناختند و و یا مثلن چهارصد سال گذشته و آن واژه به فراموشی سپرده شده .
دکتر رواقی روی این موضوع پژوهش می کنند. باید یادداشت هایم را نگاه کنم و نمونه هایی از آن را بیاورم.ده نشست در کلاس ایشان که موضوعش «خوانش شاهنامه» بود شرکت داشتم.
دکتر جنیدی از پژوهشگران شاهنامه نیز، معتقدند برای خوانش درست شاهنامه باید با زبان پهلوی آشنا بود.

این واژه سُواران به این شکل در ذهن من جا افتاده است . به شاهنامه خالقی نگاه کردم برخی جای ها ضمه گذاشته است و نامه ی باستان را نگاه کردم ضمه نداشت البته فتحه هم نداشت باید به سخنرانی هایشان گوش کنم تا ببینم چگونه تلفظ می کنند.

به این بیت توجه کنید:
تو این را دروغ و فسانه مدان/ به یکسان روشن زمانه مدان
این واژه ی «روشن» با سکون روی حرف «ش» خوانده می شود که معنایش همان روش است که شکل پهلوی «روش» است.

در باره ی واژه ی «سوار» به منابعی که در خانه داشتم سر زدم ولی چیز روشنی نیافتم و دانستم باید بروم یک واژه نامه دیگر شاهنامه را تهیه کنم.
دیدگاه دوستان دیگر در این باره چیست؟

محسن چهارشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 16:54 http://sedahamoon.blogsky.com

یک چیز دیگری هم غیر از آن چه در کامنت قبلی نوشتم را این جا بگذارید بگویم و آن این است که روزی که این شاهنامه خوانی را شروع کردیم قرار بر این بود که دوستانی که این جا سر می زنند هر از گاهی بخشی را بخوانند.
اگر می بینید که من در این جا کامنت هایی در مورد خود داستان نمی گذارم به این خاطر است که داستان را بارها می خوانم و وقتی شروع به ضبط می کنم اصلن مشکلی در فهم و درک آن ندارم. بهرحال بگویم که:
من اصلن خسته نیستم و گله ای هم ندارم. هر وقت هم که بتوانم می خوانم. ولی چه خوب بود که دوستان هم مانند خانم فریما هر از گاهی لطفی به این درگاه بکنند و بخوانند. مشکلات فنی اش را من حل می کنم. حتا با موبایل بخوانند و با آن صدایشان را ضبظ کنند و برای من بفرستند اگر نرم افزار کامپیوتری ندارند.
هیچ کدام از ما قرار نیست که بشویم گوینده. چیزی است که خودمان را با آن می سنجیم و باور داشته باشید که هر روز بهتر می شویم. شک نکنید.
هر کاری فقط آغازش سخت است.
بسم الله.

فلورا پنج‌شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 21:44

با احترام به نظر آقای مهدی بهشت و شاملوی بزرگوار... باید بگم که من به شکل امروزین خواندن شاهنامه رو نمی پسندم ... فیلم تاریخی رو هم با گویش قدیمی و باستانی ش دوست دارم... مثلا اگر سریال ابن سینا رو با گویش امروز ببینم تحمل تماشای اون برام بسیار دشوار خواهد بود ... اما علت العلل این نپسندیدن بر من پوشیده ست... اما نپسندیدنش موجب نمیشه که بهش گوش نکنم

در مورد خوانش شاهنامه هم باید اعتراف کنم که همیشه یک بار با صدای بلند میخونمش ولی مطمئن هستم که اگر بخوام صدام رو ضبط کنم به این آسانی نخواهد بود

محسن جمعه 29 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 00:51 http://sedahamoon.blogsky.com/1389/11/27/post-13/

شما می فرمایید:
.....نامه ی باستان را نگاه کردم ضمه نداشت البته فتحه هم نداشت باید به سخنرانی هایشان گوش کنم تا ببینم چگونه تلفظ می کنند.
خب قرار است منبع ما نامه باستان باشد که ضمه ندارد. نوشته اید فتحه هم نداشت. خب حتمن فرض بر این است که همه با فتحه می خوانند که نگذاشته. من بسیار مطمئن هستم که در خواندن هم ایشان با فتحه خوانده اند.
یک چیز دیگر:
نوشته اید:
...تو این را دروغ و فسانه مدان/ به یکسان روشن زمانه مدان
این واژه ی «روشن» با سکون روی حرف «ش» خوانده می شود که معنایش همان روش است که شکل پهلوی «روش» است.
خب این اصلن فرق دارد. حتا چه بسا برای درست بودن قافیه خیلی از واژه ها با تلفظ دیگری خوانده می شوند. چه برسد به این که اصلن به معنی نور نیست و به معنی روش است.
ولی خودمانیم از وقتی این را نوشته اید مرا سر کار گذاشته اید. کلن. چرا که اصلن نمی توانم این را با این شکل تلفظ کنم.
یعنی می کنم ها، ولی این که درست است یا نه را نمی دانم.
خانوم اجازه؟ کی به اینجا میرسیم که بخوانم و بگویید درست بوده یا غلط؟ ((:

سخنرانی های زیادی از دکتر کزازی دارم ولی هیچکدام شاهنامه خوانی نیست . به زودی سی دی کل نامه ی باستان از ایشان توسط شرکتی نرم افزاری منتشر خواهد شد.
ناگفته نماند قضاوت اصلی به عهده ی خواننده است. اصلن شما سٌوار را سوار بخوانید دنیا که به آخر نمی رسد .

«روشن»: این واژه در پهلوی با شکل ساکن روی «ش» خوانده می شود و برای قافیه بندی نیست. در زبان پهلوی سه حرف پشت هم ،بدون صدا که امروزه کمتر داریم، بسیار وجود داشته است. و در زمان فردوسی هم رایج بوده است.

سرکار بودن: از وقتی پنج سال پیش رفتم کلاس شاهنامه خوانی استاد امیر صادقی رفته ام سر کار . اصلن ایشان جوری شاهنامه می خوانند که شما را به دنیایی دیگر می برند و فکر می کنید« سٌوار» درست است و اصلن کی گفته «سَوار»!!
مخصوصا لباسی مانند فردوسی می پوشد و گرزه ی گاو سر دستش می گیرد و به تنهایی چنان صحنه ای درست می کند که شما را به تاریخ پرتاب می کند.
یک بار اینجا از ایشان می نویسم .

آقا اجازه من چه کاره ام اینجا؟!
اینجا از آنِ همه ی دوستان است .

محسن جمعه 29 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:36 http://sedahamoon.blogsky.com

این روشن اینجوری خونده میشه؟
Raveshn

بله

فلورا جمعه 29 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 23:19

پروانه گرامی

من رو از نظر دادن و مداقه در این داستان و قسمت آینده معاف کتید... باور کنید برای من اصلا خوشایند نیست که دو شاهزاده از یک نیا در حالی که خود "نیا" زنده ست با هم بجنگند و ما هم درباره ی جنگ شون صحبت کنیم... کمی به عقب بازگشتم ... کمی پیشتر رفتم ... به جایی رسیدم که منوچهر به فریدون نامه مینویسه و با آب و تاب شرح فتوحاتش رو توضیح میده و سر تور رو میفرسته برای فریدون... فرستادگان از آوردن سر ِفرزند ِفریدون براش شرمگین بودن... اما فریدون از خداوند برای منوچهر طلب موفقیت بیشتر کرده!!!

باور کنید این هنر فردوسی هست که داره نشون میده؛فریدون هم با همه ی نیک اندیشی ش اما بر خطا بوده! وگرنه چه جای آن داشت که تاکید کنه بر اینکه آورندگان ِ سر ِ"تور" رخی پر زشرم داشتند؟؟

صدای ایرج چرا به فرزند زاده ش نمیرسه؟

حهان خواستی یافتی خون مریز
مکن با جهاندار یزدان ستیز

جهان ما و روزگار آدمیان از همینجا ها کجی ها و ناراستی هاش شروع شده و تا ثریا این دیوار کج رفته و همچنان کج میره... در هر روزگاری هم توحیهی کارکرد داشته یا توجیه انتقام جویی؛ یا توجیه دیگران رو بر جای خود نشاندن، یا توجیه سیاستمدار بودن و سیاست پیشه کردن...

فلورا جان
من و تو چه بخواهیم و چه نخواهیم در این دنیا زندگی می کنیم و راه فراری هم نداریم حتی مرگ هم(دور از جونت) ما را نجات نخواهد داد زیرا اثر زندگی ما در آیندگان روان خواهد بود چه نیک چه بد، چه زشت چه زیبا!

راستش اصلن من هم نمی توانم به این داستان زیاد فکر کنم..آزارم میدهد مثل خوره جانم را فرسایش می دهد...

فلورا جمعه 29 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 23:30

صدای فردوسی از اعماق تاریخ به من ندا داده که:

زمانه به یکسان ندارد درنگ
گهی شهد و نوش است و گاهی شرنگ

فردوسی هم استادی بوده ها... حرف ش چقدر زیبا تو مصرع دوم تکرار شده!

در بیت
همه چیرگی با منوچهر بود
"کز او مغز گیتی پر از مهر بود"

مصرع دوم بسیار زیباست... معز گیتی از آدمی مثل منوچهر پر از مهر نیست یا لااقل دیگر در این زمانه نیست... اما مغز گیتی از "ایرج" از "گاندی" از "ماندلا" و ... تا ابد پر از مهر خواهد بود... درود

خوشحالم که صدای فردوسی را می شنوی..
می دونی عاشقان وپژوهشگران شاهنامه معتقدند همه صدای فردوسی را نمی شنوند ...

رشاد شنبه 30 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:13

سرکار خانم پروانه گرامی. من هر روز به این وبلاگ و وبلاگ آتشی که نمیرد سر می‌زنم و کامنت‌ها را می‌خوانم و می‌آموزم. ولی انصاف بدهید که با وجود شما و سرکار خانم شهرزاد و دیگر دوستان فردوسی‌شناس و حافظ‌شناس بضاعت ادبی من اجازه‌ی اظهار نظر در مورد این دو را نمی‌دهد. بنا بر قول «مزن تا توانی به گفتار دم / نکو گویی گر دیر گویی چه غم» اگر روزی جرأت کنم و حرفی برای گفتن پیدا کنم درنگ نخواهم کرد. عجالتاً مرا شاگرد مستمع آزاد در کلاس بدانید.

و اما در مورد فردوسی و شاهنامه
من هرگز نتوانستم آن گونه که به سعدی، حافظ، مولانا، و عطار نزدیک شده‌ام با فردوسی و شاهنامه ارتباط برقرار کنم. حتی سال‌ها پیش که برای ویرایش کتابی در مورد فردوسی بخش‌هایی از شاهنامه را با دقت خوانده و تک‌تک بیت‌هایش را تجزیه و تحلیل می‌کردم و لذت می‌بردم، باز این فاصله را نتوانستم پر کنم. علت آن را خود در شرایط محیطی دوران دانش‌آموزی می‌دانم که با فردوسی دشمن بود (و این خود یکی داستان است پر آب چشم) و مربی فردوسی‌ستیزی او را مرتدی ضد دین و شاهنامه را متنی پر از دروغ و یاوه به ما تلقین می‌کرد.
ولی با این همه، بزرگ‌ترین تأثیر زندگیم را مدیون دو بیت از شاهنامه هستم که 25 یا 30 سال پیش برای اولین بار در کیهان فرهنگی خواندم:
فریدون فرخ فرشته نبود / زمشک و ز عنبر سرشته نبود
به داد و دهش یافت این نیکویی / تو داد و دهش کن فریدون تویی
این دو بیت را روزها و هفته‌ها در همه جا از بی‌خوابی‌های شبانه تا پشت چراغ قرمز و در ترافیک خیابانی برای خود می‌خواندم و هر چه بیشتر تجزیه و تحلیل می‌کردم و با موضوع‌های مختلف روزمره محک می‌زدم، بیشتر به عمق و گستردگی آن پی می‌بردم. نتیجه آن شد که اینک سر سوزنی به هیچ کس و هیچ چیز بخل و حسد نمی‌‌ورزم، کینه از کسی به دل نمی‌گیرم، و در هر کار و هر جا آنچه در توانم باشد در اختیار دیگران می‌گذارم. هنوز هم به گرد پای فریدون فردوسی نرسیده‌ام.

در مورد تشبیه این انجمن به داستان سیمرغ هم بدبین نباشید. فراموش نفرمایید که در آخر، آن سی مرغ شایسته ماندند و سیمرغی شدند که پس از هزار سال هنوز زنده است.

تماشای پیامی از شما را به فال نیک برای اینجا می گیرم.

آقای رشاد گرامی
از شما چه پنهان من هم سالها به همین درد دچار بودم و شاید حتی بدتر از آن ....ولی عشق عجیبی نسبت به شاهنامه در ناخودآگاهم وجود داشت.
آن فکر نادرست چنان در من ریشه داشت که حتی نمی توانستم شاهنامه بخرم و یک بار یک منتخب شاهنامه بسیار کوچک خریدم که یواشکی خودم بخوانم و جالب این بود که فرزندانم این عشق را در من احساس کرده بودند و یک روز برایم یک شاهنامه زیبا خریدند و شاهنامه خوانی ام شروع شد.


شاهنامه، داستانی نیست که فردوسی از خودش گفته باشد ، داستان زندگی من و شماست و در خون ما جاریست.
ممکن است امروز پیشرفت علم در غرب ما را احاطه کرده باشد و باید دنبال خودمان بگردیم تا لابلای این همه ،پاره های خودمان را آن گوشه کنارها بیابیم ،ولی تاریخ و فرهنگی که در ما جاریست، در جای هایی سر بر می آورد و خواهد جوشید همانند یک سونامی.
امروز نظریات یونگ(یکی از همان غربی ها) این را به ما ثابت کرده است.

پس فقط خواننده بودن شما به هیچ وجه قابل قبول نیست و مطمئن هستم این من هستم که در باره ی شاهنامه باید از شما یاد بگیرم.

از پیام دوستانه و صمیمانه ی شما بسیار سپاسگزارم


*پ.ن
این پیام از یادداشت پیشین به اینجا آورده شده است.

نیره شنبه 30 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:44 http://bahareman.blogsky.com

برای یادداشت نوشتن در این سرای تلاش می کنم که با آمادگی کامل بیایم با این که هر روز به این جا سر می زنم و دیدگاه دیگر یاران را می خوانم به خودم اجازه نمی دهم به رسم عادت چیزی بنویسم و بروم به ویژه در باره ی شاه نامه ی گرانقدر. این دو برید هم برای من جای تأمل زیادی داشت به ویژه این که من چند سالی است با مفاهیم فلسفی خاصی درگیر هستم و چه به جا و به هنگام شاه نامه خوانی در این پرواز سرای هوشمند آغاز شد و به کمک تئوری های من آمد. ببخشید مقدمه ی طولانی شد.
راستش من هنوز در مباحث مربوط به فریدون و پسرها و این کشتاری که رخ داده، ریشه ی نخست را در گزینش چند همسری ی او می دانم. کینه ای که از مادران به فرزندان رسیده است. احساس تبعیضی که بی گمان دو خواهر در همسری فریدون احساس کرده اند. از همان ابتدای راه، توجه فریدون به یکی از همسران، مادر ِ ایرج در لا به لای ابیات شاه نامه رخ داده است. گر چه که این توجه دلایلی داشته است؛ برای مثال ما با هوشمندی و خردورزی ی بیشتر این بانو در برابر خواهرش رو به رو بوده ایم، شاید ویژگی های نیکوی زیادی در او بوده که موجب توجه بیشتر فریدون به او شده است و از سوی دیگر این ویژگی های پسندیده از مادر به فرزندش هم رسیده است و به طور طبیعی این پسر هم بیشتر مهر و محبت پدر را خریده است و ... همه ی این امور طبیعی اند و زندگانی را شکل می دهند. نمی توان هم انتظار داشت که همه ی افراد با هم یکسان باشند و از ارزش ها و ویژگی هایی برابر برخوردار باشند. اما ای کاش فریدون ما با گزینش یک همسر ....
کین خواهی که من کمی با این ترکیب یعنی افزودن "خواهی" بر سر "کین" و کاربرد آن در همه ی مواردی که در آن یک نفر به انتقام گیری یا تلافی، کاری انجام م یدهد مخالفم اما گمان می کنم همواره در زندگی ی بشری این عشق و مهر و محبت است که در حصار تنگ نظری کوردلان کشته می شود و می میرد و آن چیز که در انگشتان قدرت ها باقی می ماند و به ثمر می رسد کینه و ستم است. کینه و ستم و انتقام انسان ها را در طول تاریخ به حرکت واداشته است. افسوس، ...
من از کینه بیزارم ولی جزیی از زندگ بشر است.
من می دانم این نوشتار کوتاه نمی تواند به طور کامل آن چه در دیدگاه من است را بیان کند اما نوشتن بیش از این را خارج از حوصله می بینم.
***با دیدگاه و تأکید پروانه ی گرامی بر این نکته که: شاه نامه سروده ی فردوسی است از آن چه او به تلاش و سختی و همت از پیشینیان جمع آوری و نقل کرده است نه آن که از خود چیزی به دروغ و افسانه بگوید. خیلی موافقم. و چه نیکو و هنرمندانه و با شکوه سروده است ... استاد همیشه زنده و بزرگوار، فردوسی دانا...

نیره گرامی
چند همسری در طول تاریخ کنار گذاشته شده است شاید این هم یک تجربه ی بشر بوده است.. یک بار از استاد کزازی پرسیدم آیا می توان این موضوع ناتنی بودن برادران را در این تراژدی بزرگ در نظر گرفت ایشان موضوعات دیگر را آنچنان برجسته می دانستند که این یکی را حتی ندید می گرفتند. از سویی دیگر فرانک دوانلو مقاله ای در پژوهش همین فرزندان ناتنی در شاهنامه دارند که به زودی در کتابی از سوی بنیاد فردوسی به چاپ خواهد رسید.

مسائل جنسی از جمله مسائلی است که همیشه با «شرم وحیا» و در « پنهان نگاه داشتن» آن تلاش شده است ولی در متون کهن همین شاهنامه یا شعرها مولانا یا قابوس نامه و یا هزلیات سعدی ... می بینیم به آنها پرداخته شده است به نظرم باید پژوهشی در این باره در درازای تاریخ و فرهنگ ما انجام گیرد. که شور بختانه آنچه ما به آن نمی پردازیم و اصلن بلد نیستیم «پژوهش» است.

نمونه آن در شاهنامه: وقتی اسفندیار می خواهد به جنگ رستم برود نزد کتایون می رود. دکتر کزازی دیدگاهش این است که این نمونه ی نزدیکی با محارم آن زمان است ولی امیدعطایی فرد حتی با توهین به دکتر کزازی این دیدگاه ایشان را رد می کنند.

چشم به راه پیام های پر از احساس و اندیشه ات هستم.

شهرزاد شنبه 30 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:35

پیش از همه تشکر می کنم از لطف آقای رشاد گرامی، خیلی خوشحالم که یادداشت‌ها را سودمند می‌دانید. این انجمن‌ها و گفتگوهای دوستانه بیشتر از آن که خیلی فنی باشند با دوستی و همراهی راه پیش می‌برند و حضور شما و هر یک از دوستان حتمن این همراهی و یادگیری را بیشتر خواهد کرد.

در مورد واژه سوار: تشخیص تغییر صداها و مصوت‌های یک واژه در جاهای لازم در شاهنامه و دانستن این که در کدام قسمت‌ها مثلن این صدای «اُ» با وزن و آهنگ شاهنامه سازگار است، گاهی دشوار است، خوانش کلمات (وَ دیگر) یه شکل (اُ دیگر) در ابتدای ابیات یکی از نمونه های تبدیل صدای "a" به "O" در شاهنامه است که البته دشوار نیست و بسیاری آن را این گونه می‌خوانند.
این که سَوار (savar) درست است یا سُوار (sovar) هر چند خیلی گذشته و درست به خاطر ندارم که استاد چطور این واژه را تلفظ می‌کرد ولی خودم همیشه سَوار ‌خوانده‌ام و به خاطر ندارم کسی ایرادی گرفته باشد چون در آن صورت حتمن یادم می‌ماند.
شاید برای دوستان جالب باشد که واژگان «سوار» و «اسب» هر دو از یک ریشه هستند. مطابق لغت نامه دهخدا سوار (savar) در پهلوی «اَسوار» ، «اَسه بار»، «اسوبار» و در پارسی باستان «اَسه بره» و «آسابارا» به معنای "برنده‌ی اسب" بوده که به نظر می‌رسد با ادغام دو حرف نخست و غلبه فتحه بر ساکن «اَسوار» به «سَوار» تبدیل شده باشد.
از طرف دیگر سُوار (sovar) در لغت نامه به معنای «تیزی و حدت شراب» و به عنوان واژه ای عربی آمده است و اگر معنای دیگری نداشته باشد، می‌توان نتیجه گرفت که خوانش این واژه به همان صورت سَوار درست است.

دمت گرم.

نیره شنبه 30 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 20:51 http://www.bahareman.blogsky.com/

درود. گمان من بر این است که ریشه ی این کشتار نامبارک و خونبار همان است. اید با تحلیلی روان نشاختی و نیز تکمیل نگاه های فلسفی بتوان به تحلیلی روشن تر دست یافت. از این بحث که بگذریم یکی از ناب ترین توصیفات فردوسی بزرگ بازگویی ها و آفرینش های او در شرح جنگ ها و احوالات درونی شخصیت های شاه نامه است که من خیلی از آن ها لذت می برم.
چقدر دوست داشتم وقت بیشتری داشتم برای حضور در این سرای خجسته و مبارک

با درودی گرم
من همچنان با تو هم رای نیستم و بزرگترین دلیل را در همین داستان پیشین داریم .
فریدون خود را به شکل اژدها در می آورد و پسران را آزمایش می کند

سلم می ترسد و فرار می کند:به گاه گُریزش، نکردی درنگ

تور بی درنگ:«کمان را بِزه کرد و اندرکشید.» و فریدون در باره ی او می گوید: «دلاور که نندیشد از پیل و شیر،/تو دیوانه خوانش، مخوانش دلیر!»

ایرج هم دربرابر اژدها ایستادگی کرد و هم شروع کرد به حرف زدن با او کرد تا شاید دست از درگیری بکشد. فریدون ایرج را هم با«شتاب» و هم با «درنگ» دید و او را شایسته تر یافت.
«دگر کهترین مرد با سنگ و چنگ/که هم با شتاب است هم با درنگ»

به نظرم این دلیل هم بسیار محکم برای فریدون بود.

با توجه به اینکه همیشه اینجا گوشزد می کنی که وقتت بسیار تنگ است ولی با این حال اینجا را فراموش نمی کنی بسیار سپاسگزارم.

نیره شنبه 30 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 20:56 http://www.bahareman.blogsky.com/

راستی مطلبی که درباره ی ارتباط با محارم نوشتید من را یاد مطلبی انداخت. در آیین مذهبی نزدیکی با محارم در شمار گناهان کبیره و نابخشودنی است اما جالب است بدانیم که در ایران باستان این کار یعنی نزدیکی با محارم در شما ر رفتارهایی شمرده می شدند که موجب آمرزش گناهان خیلی بزرگ می شوند!
شاید شاه نامه خوانی و نگاه به ایین های باستانی به شیوه ای مؤثرتر ما را احکام آیینی آن دوران بیشتر آشنا کند که قطعاً د رشکل گیری فلسفه ی زندگی ما می تواند خیلی نقش مهمی را ایفا کند.

در همه ی داستان های پیدایش انسان ابتدا از یک زوج در میان است خوب فرزندان اینها باید با هم ازدواج کرده باشند تا جمعیت به اینجا رسیده باشد. اگر از ابتدا گناه کبیره بود همان ابتدا بشر نابود شده بود.
تا همین چند سال پیش این مَثل عادی بود که می گفت:« عقد پسر عمو دختر عمو در آسمانها بسته شده ». ولی این روزها با توجه به آنچه دانش پزشکی می گوید این مَثَل به تاریخ پیوسته است.


در پیام پیشین هم نوشتم این موضوع باید مورد پژوهش قرار گیرد و ریشه های جامعه شناختی و اقتصادی آن بررسی گردد . شاید در دوره چادر نشینی هدف این بوده دام ها و در دوره ی فئودالی زمین ها بین فامیل بماند.
از دید دیگری که در پیام پیشین به آن اشاره ای کردم حتی امروزه هم در رساله های مراجع مطالبی می خوانیم که از دید ما این حرکات شرم آور است ولی باید وجود داشته باشد که مراجع در باره ی آن می نویسند.

نیره گرامی اگر امکان دارد منبع و یا منابعی که این اطلاع از ایران باستان را خواندهای لطفن بنویس.

سروی یکشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:05 http://www.sarvi.ir

ببخشید که دیر اومدم .
لشگر فیل ها به سایتم حمله کردن و اونجا رو ناجوانمردانه اشغال کردن . چند روز هست که دنبال بازپس گیری سایتم هستم که البته هنوز موفق نشدم .
دل و دماغ برام نمونده .

...

این قسمت که همه اش خین و خین ریزی بود!

اما کامنت ها خیلی جالب بود برام . مخصوصن اون قسمت مربوط به نحوه ی خوانش سوار و هم ریشه بودن ِ اسب و سوار که شهرزاد عزیز گفتن .

دست آقای مهدی بهشت عزیز هم واقعن درد نکنه که با صدای گرمشون این قسمت رو هم خوندن .

و ... برای تغییر در کد html در خدمتتون هستم ... امر بفرمایید.

...

این دو بیت خیلی ذهنم رو درگیر کرد :

بدو گفت:« نزدِ منوچهر شو؛
بگویش که:« ای بی پدر شاه نو!
اگر دختر آمد از ایرج نژاد،
ترا تیغ و گوپال و جوشن که داد؟!»

یکی از ویژگی های ارزشمند در شاهنامه «آهستگی » است به خصوص در باره ی زنان شاهنامه چندین بار به روشنی گفته شده است.
در همین داستان هم «آهستگی» و «شتاب» به هنگام در ایرج موجب شد فریدون توجه خاصی با این فرزند کهتر داشته باشد. در تو این «آهستگی» همیشه بسیار دلنشین است. پس «دیر» شدن اصلن معنی ندارد.

امیدواریم به زودی این فیل ها دست از سر سروی و بلاگر بردارند و بتوانیم دوباره به خانه و کاشانه مان باز گردیم.

کد اچ تی ام ال: منو که میشناسی... به سنگ پای قزوین خیلی علاقه مندم.

بیت ها: ببخشید نتیجه کار نشون داد زر زر زیادی زده.


خین ریزی:خیلی تلخه و چقدر این روزها در خیابان های نقاط مختلف دنیا این خونریزی ها را می بینیم. فیلم می گیرند و بارها و بارها به تماشا می گذارند!!!!

نیره یکشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:18 http://bahareman.blogsky.com

دیدگاه شما درست است و شکی در آن نیست. به هر روی با توجه به همین داستان های پیشین و معرفی ای که فردوسی از مادران این سه پسر به ما می دهد می توان این گونه برداشت کرد که بخشی از ویژگی های خوب از هر گونه و درجه ای (هوشمندی، اخلاق مداری و ...) از مادران آن ها به ایشان رسیده است و اهمیت و تأثیر گذاری نقش مادر در پرورش فرزند را می رساند. تا این جا حرفی نیست یعنی تأثیری در آن چه ما می خواهیم نتیجه بگیریم ندارد. عرض من این بود که این دو همسری فریدون نقش و تأثیری بسیار زیاد در حسادت و کینه توزی میان برادران داشته است.
درباره ی منبع مورد نظر: کتابی است درباره ی رساله ی عملیه ی زرتشتی ها . مربوط به قرن چهارم. اگر نامش را درست بنویسم: روایت امید اشی وهشیانه ... یا یک چیزی تو این مایه ها. که این کتاب غیر مجاز است و در بازار هم نیست. من هم البته ندارمش و از دوستی که داشت آن را شنیدم.

فرمایش شما امروزه کاملن درست. ولی آن زمان مانند حالا نبود که مرد دو زنه، دو زن را در دو خانه جدا نگه دارد و یک شب اینجا و یک شب آنجا بگذراند .هر زن زیر گوش شوهر پچ پچی کند و از زن دیگر و فرزندان او بد گویی کند . زنها و دختران در شبستان دسته جمعی زندگی می کردند و پسرها هم تحت آموزش های سوارکاری و تیر اندازی و.... ..جداگانه نگهداری می شدند.
در داستان سیاوش با اینکه مادر سیاوش گویا اصلن به شهر دیگری رفته بود سیاوش را از همان کودکی رستم می برد و به او راه و رسم پهلوانی را آموزش می دهد.

ما خواندیم که با چه مراسمی و امتحانی پسران فریدون رفتند و دختران پادشاه یمن را آوردند و پس از مرگ ایرج می خوانیم فریدون به شبستان می رود و می فهمد کنیزی به نام ماه آفرید از ایرج بار دار است!!!.....

البته حسادت نقش مهمی در این بین داشت که آن هم دلیل عمده اش بهتر و حاصلخیز بودن سرزمین ایران نسبت به دیگر سر زمین ها بود که در طول تاریخ می بینیم ایران بیشتر مورد حمله قرار گرفته تا حمله کند. چنان حمله هایی به ایران می کردند که شهرها را با خاک یکسان می شد و همه ریشه در حاصلخیزی این سرزمین داشت.


منبع شما: با توجه به آنچه نوشته ای از یک منبع که درست نام روایتگر آن را نمی دانید و ناروشن است و با چشمان خودتان هم نخوانده اید چطور می توانید اعتماد کنید و از آن اینجا بنویسید؟

نیره یکشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:04 http://bahareman.blogsky.com

درباره ی منبع باید بگویم که من نمی توانم تمام و کامل در این جا بنویسم که چرا آن منبع یا گزارشی که از آن نوشته ام مورد اعتماد من است. اما می توانم به چیزی اشاره بکنم که بنا به دلایل خودم همان گونه که مثلاً اگر مطلبی در کتاب دکتر کزازی خوانده باشم یا مثلاً دوستی که دیدگاه ایشان را در آن کتاب خوانده و به منم می گوید اعتماد کنم و من هم آن را برای دیگران بگویم. دوستی که من نقل قولی از ایشان کرده ام صد برابر من حساس است و خود پژوهشگری در متون باستانی است با آشنایی بسیار زیاد به منابع و در واقع باید بگویم که در منابع متقن غرق است . ایشان خود مرجعی برای من است برای گرفتن راهنمایی و پرسیدن منابع متقن. آیا از نظر شما من نمی توانم به گزارشی که ایشان از آن منبع که نام آن را نوشتم در یادداشت پیشین اعتماد بکنم؟

بله اعتماد کنید .

http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AE%D9%88%DB%8C%D8%AF%D9%88%D8%AF%D9%87

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد