شاهنامه - ضحاک - گفتار اندر زادن آفریدون از مادر

  January 1942 Dr Arthur Arberry, a member of the Arabic Committee and Editor of The New Age, wrote to Mojtabi Minovi, who became a Persian announcer for the BBC and a noted specialist on the Shahnameh. On January 4th, Minovi replied to a letter from Arberry:

I would like Zahak depicted like Hitler with Mussolini and Tojo (or some other Jap) as the two snakes growing from his shoulders. The first scene may show Hitler thus presented, with Iblis disguised as a young cook in front of him.

He outlined the verses from the Shahnameh that could be transposed into a modern propaganda tale leading to the ultimate fall of the tyrant.

Zahak tied and broken is loaded in a heap on a mare to be conducted to his dungeon on the Mount of Dama Vend: but that is for the future to see ... Although the verses I have suggested do not refer to the present day, I prefer them to any modern original verse, because they are Firdawsi's own verses, and they are known to every Persian. My people are accustomed to putting new interpretation to old and familiar quotations. 

EM Postcards

Kem prepared the posters between March and October 1942. He prepared the booklet of five postcards to coincide with the Teheran Conference, held in Iran between 28 November and 2 December 1943, and to which was an official observer. During the conference, Roosevelt, Churchill, and Stalin signed a Declaration on Iran that committed the three powers to Iran's independence. The story is told in depth by Valerie Holman, "Kem's Cartoons in the Second World War," History Today, March 2002.

Hitler, embodying Zahhak, sits on a throne, with a blossoming tree in the background.

Hitler exults in the conquest and punishment of his enemies.

Hitler anxiously dreams of the arrival of three saviors on horseback.

Kavah waves his leather flag before Hitler. Kavah represents the spirit of revolt, and his flag represents the triumph of good over evil. The tree is now in full leaf.

Kavah, holding aloft his flag, leads a weary horse bearing a bound and crownless Hitler, while the three-horsed saviors ride alongside.

 

 

 


گفتار اندر زادن آفریدون از مادر

 برآمد برین روزگاری دراز کشید اَژدها را به تنگی فراز 
 خجسته فریدون ز مادر بزاد جهان را یکی دیگر آمد نِهاد 
110ببالید برسان سرو سهی همی تافت زو فرّ شاهنشهی 
 جهانجوی با فرّ جمشید بود بکردار تابنده خورشید بود 
 جهان را چو باران به بایستگی روان را چو دانش به شایستگی 
 به سربر همی گشت گردان سِپهر شده رام با آفْریدون به مهر 
 همان گاو که ش نام بَرمایه بود ز گاوان وُرا برترین پایه بود 
115ز مادر جدا شد چو طاوس نر به هر موی بر تازه رنگی دگر 
 شده انجمن بر سرش بخردان ستاره شناسان و هم موبدان 
 که کس در جهان گاو چونان ندید نه از پیرسر کاردانان شَنید 
 زمین کرده ضحّاک پر گفت و گوی به گِرد جهان بر همین جست و جوی 
 فریدون که بودش پدر آبتین شده تنگ بر آبتین بر ، زمین 
120گریزان و ز خویشتن گشته سیر برآویخت ناگاه در دام شیر 
 از آن روزبانان ناپاک مرد تنی چند ، روزی بدو بازخَورد 
 گرفتند و بردند بسته چو یوز بروبر سرآورد ضحّاک روز 
 خردمند مام فِرِیدون چو دید که بر جفت او بر چُنان بد رسید 
 فرانک بُدش نام و فرخنده بود به مهر فِرِیدون دل آگنده بود 
125دوان داغ دل خسته ی روزگار همی رفت پویان بدان مرغزار 
 کجا نامور گاو بَرمایه بود که نابسته بر تنْش پیرایه بود 
 به پیش نگهبان آن مرغزار خروشید و بارید خون بر کنار 
 بدو گفت کین کودک شیرخوار ز من روزگاری به زنهار دار 
 پدروارش از مادر اندرپذیر وُ زین گاو نغزش بپرور به شیر 
130وُ گر پاره خواهی روانم تُراست گروگان کنم جان بدانکت هواست 
 پرستنده ی بیشه و گاو نغز چُنین داد پاسخ بدان پاک مغز 
 که چون بنده بر پیش فرزند تو بباشم پذیرنده ی پند تو 
 فرانک بدو داد فرزند را بگفتش بدو گفتنی پند را 
 سه سالش پدروار از آن گاو شیر همی داد هُشیار زنهارگیر 
135نشد سیر ضحّاک از آن جست جوی شد از گاو گیتی پر از گفت وگوی 
 دوان مادر آمد سُوی مرغزار چُنین گفت با مرد زنهاردار 
 که اندیشه یی در دلم ایزدی فراز آمده ست از ره بخردی 
 همی کرد باید کزان چاره نیست که فرزند و شیرین روانم یکیست 
 ببُرّم پی از خاک جادوسْتان شوم با پسر سوی هندوستان 
140شوم ناپدید از میان ِگروه برم خوبرخ را به البرز کوه 
 بیاورد فرزند را چون نوند چو غُرم ژیان سوی کوه بلند 
 یکی مرد دینی بران کوه بود که از کار گیتی بی اندوه بود 
 فرانک بدو گفت کای پاکدین منم سوگواری از ایران زَمین 
 بدان کین گرانمایه فرزند من همی بود خواهد سر انجمن 
145ببُرّد سر و تاج ضحّاک را سپارد کمربند او خاک را 
 ترا بود باید نگهبان اوی پدروار لرزنده بر جان اوی 
 پذیرفت فرزند او نیک مرد نیاورد هرگز بدو باد سرد 
 خبر شد به ضحّاک یک روزگار از آن گاو بَرمایه و مرغزار 
 بیامد از آن کینه چون پیل مست مران گاو بَرمایه را کرد پست 
150جز آن هرچه دید اندرو چارپای بیفگند و زیشان بپرداخت جای 
 سبک سوی خان فِرِیدون شتافت فراوان پژوهید و کس را نیافت 
 به ایوان او آتش اندرفگند بپای اندرآورد کاخ بلند 
 چو بگذشت بر آفْرِیدون دوهشت ز البرزکوه اندرآمد به دشت 
 بر مادر آمد پژوهید و گفت که بگشای بر من نِهان از نِهفت 
155بگویی مرا تا که بودم پدر ؟ کیم من ؟ به تخم از کدامین گهر ؟ 
 چه گویم کیم ، بر سرِ انجمن ؟ یکی دانشی داستانی بزن 
 فرانک بدو گفت کای نامجوی بگویم تُرا هر چه گفتی بگوی 
 تو بشناس کز مرز ایران زَمین یکی مرد بُد نام او آبتین 
 ز تخم کَیان بود و بیدار بود خردمند و گُرد و بی آزار بود 
160ز طهمورثِ گُرد بودش نژاد پدر بر پدر بر همی داشت یاد 
 پدر بُد ترا ، مر مرا نیک شوی نبُد روز روشن مرا جز بدوی 
 چُنان بُد که ضحّاک جادوپرست ز ایران به جان تو یازید دست 
 ازو من نِهانت همی داشتم چه مایه به بَد روز بگذاشتم 
 پدرْت آن گرانمایه مرد جوان فدا کرد پیش تو روشن روان 
165سرانجام رفتم سوی بیشه یی که کس را نه زان بیشه اندیشه یی 
 یکی گاو دیدم چو باغ بهار سراپای نیرنگ و رنگ و نگار 
 نگهبان او پای کرده به کَش نشسته به پیش اندرون شاه فَش 
 بدو دادمت روزگاری دراز همی پروردیدَت به بر بر به ناز 
 ز پستان آن گاو طاوس رنگ برافراختی چون دلاور پلنگ 
170سرانجام از آن گاو و آن مرغزار یکایک خبر شد بر شهریار 
 بیامد بکشت آن گرانمایه را چُنان بی زبان مهربان دایه را 
 وُ ز ایوان ما تا به خورشید خاک برآورد و کرد آن بلندی مَغاک 
 فِرِیدون برآشفت و بگشاد گوش ز گفتار مادر برآمد به جوش 
 دلش گشت پردرد و سر پر ز کین به ابرو ز خشم اندر آورد چین 
175چُنین داد پاسخ به مادر که شیر نگردد مگر  بازمایش دِلیر 
 کنون کردنی کرد جادوپرست مرا برد باید به شمشیر دست 
 بپویم به فرمان یزدان پاک برآرم از ایوان ضحّاک خاک 
 بدو گفت مادر که این رای نیست تُرا با جهان سر بسر پای نیست 
 جهاندار ضحّاک با تاج و گاه میان بسته فرمان او را سپاه 
180چو خواهد ، ز هر کشوری صدهزار کمربسته او را کند کارزار 
 جزاینست آیین و پیوند کین جهان را به چشم جوانی مبین 
 که هر کو نبید جوانی چَشید به گیتی جز از خویشتن را ندید 
 بدان مستی اندر دهد سر بباد تُرا روز جز شاد و خرّم مباد
برداشت از سایت آریا بوم

نظرات 16 + ارسال نظر
شهرزاد یکشنبه 7 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 11:57

جامعه شناسی خودکامگی - تحلیل جامعه شناختی ضحاک ماردوش
http://www.4shared.com/document/x9q5oEcJ/041-Ali_Rezagholi-Jameh_Shenas.html

اومدم این لینک جامعه شناسی خودکامگی را برای دوستان بگذارم، عکس‌ها و لینک
شما مشغولم کرد. همیشه علاوه بر دیکتاتورهایی که حکومت می‌کنند، مردمی هم هستند که دیکتاتور پروری می کنند. مثل آن چه در گفتگو در کاتدرال یوسا با هم در موردش خواندیم:
http://ketabamoon.blogsky.com/1389/08/23/post-211/
و نمونه هایش البته در تاریخ کم نیست.

مردمی که فردوسی در اسطوره ضحاک به تصویر می‌کشد نا امید از جمشید - شاهی که فره ایزدی از او جدا شده - شتاب زده و به دست خود نه تنها تن به شقاوت هزار ساله ضحاک می دهند که در این شتابزدگی و هرج و مرج طلبی زمینه ماندن ضحاک بر سریر قدرت و ستم هزار ساله اش را با پیش‌کش کردن مغز جوانانشان برای او فراهم می کنند. در این روزگار نگرانی از خورد و خوراک و گرما و سرمای هوا به افسوس از دست رفتن معنویات و نیکی و فضیلت‌های انسانی تبدیل می‌شود:
نهان گشت کردار فرزانگان / پراکنده شده کام دیوانگان
هنر خوار شد جادویی ارجمند/ نهان راستی آشکارا گزند
شده بر بدی دست دیوان دراز/ به نیکی نرفتی سخن جز به راز

قیام فریدون در داستان ضحاک در حقیقت نیشتری است به دمل چرکی ضحاک نامی که با جنایت‌ها و شرارت‌هایش روز به روز بزرگ و بزرگ تر شده. اشاره ای به ستیز و جدال همیشگی نیکی و بدی که در سرشت اسطوره‌ ایرانی نهادینه شده است. فریدون از میان همین مردمان که خود درخت بدی و ستم ضحاک را آبیاری و بارور کرده اند به پا می‌خیزد و...

لینک بسیار خوبی هست حتمن خواهم خواند.

تماشای ضحاک از دید جامعه شناسی هم بسیار دیدنی است!

شاید نامیرایی ضحاک در شاهنامه نشان این است که زندگی اش ادامه دارد و نمی توان آن را از بین برد ولی خوشبختانه می توان به بندش کشید.


عکس ها و پیوند مقاله : می بینی سیاستمداران انگلیسی چه کردند ! عکس ها در سایت اصلی بزرگتر و نوشته ها خوانا تر هستند عکس آخری که ضحاک را به بند کشیده اند چهره ی هیتلر روشن کشیده شده است.

بابک یکشنبه 7 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 13:12

این نظر یک برداشت شخصی می باشد.
همیشه احساس کردم با اینکه فریدون ضحاک را به بند کشید و خودش بر مسند قدرت نشست اما یک جور هائی پشت سایه کاوه قرار دارد یعنی کاوه قیام کرد و بعد فریدون را یافت و بر ضد ضحاک جنگیدند. کاوه می دانست نساز به یک کاریزما دارد وگرنه شاید با از دست دادن پسران متعدد او محق تر به نظر می رسید. او قیام کرد و حکومت جدید را به فریدون جوان سپرد تا فرصت سازندگی و شکل دهی مجدد داشته باشد.
..................
داستان فریدون بعد از داستان سیاوش از داستان های مورد علاقه من است

این که نوشته ای «کاوه می دانست نساز به یک کاریزما دارد» یعنی چه؟ لطفا بیشتر توضیح دهید

پروانه یکشنبه 7 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 15:09

دوستان گرامی
در یادداشت پیشین فلورا در باره نماد «مار» پرسشی را باز گو کردند که موجب شد تا دیگر دوستان پاسخ هایی بنویسند. من هم به کتابهایی که در اختیار داشتم مراجعه و از آنها خواهم نوشت .

استاد کزازی در کتاب «مازهای راز» در جستاری با نام «نماد شناسی اسطوره ای در داستان ضحاک» به بررسی نمادهای این اسطوره بپرداخته اند.

صفحه 11:
«در نماد شناسی ایرانی، مار نشانه ی اهریمن است، و اهریمن هر زمان که می خواهد، به آهنگ تباهی و زیانکاری ، پیکرینه شود، در چهره و پیکره ی ماری به نمود می آید. در افسانه آفرینش، در آن هنگام که نیروهای تاریکی، دیوان، چون انبوهی از مگسان، از نیمروز به سرزمین روشنی در می تازند تا آفرینش پاک را بیالایند، اهریمن در پیکره ی ماری سهمگین، آنان را فرمان می دهد و راه می نماید.»

در ادامه پاره هایی از بندهشن و متن های پهلوی آورده شده است که از حوصله ی این ستون خارج است.

بابک یکشنبه 7 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 15:39

به خاطر غلط املائی عذر می خوام
گفتم نیاز به یک کاریزما یا یک سمبل داشت - فریدون از تبار شاهان بود و فاکتور های اولیه را دارا بود . البته این احساس من از خواندن داستان بود.

خواهش می کنم
بله حتمن درست می گویید . این نه احساس شخصی شما باشد بلکه قانون آن زمان بود .

پروانه یکشنبه 7 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 15:53

دوستان گرامی
کمی بلاگر سر ناسازی دارد متنی را در ابتدای پست نوشته بودم که دراینجا می آورم



In January 1942 Dr Arthur Arberry, a member of the Arabic Committee and Editor of The New Age, wrote to Mojtabi Minovi, who became a Persian announcer for the BBC and a noted specialist on the Shahnameh. On January 4th, Minovi replied to a letter from Arberry:

I would like Zahak depicted like Hitler with Mussolini and Tojo (or some other Jap) as the two snakes growing from his shoulders. The first scene may show Hitler thus presented, with Iblis disguised as a young cook in front of him.

He outlined the verses from the Shahnameh that could be transposed into a modern propaganda tale leading to the ultimate fall of the tyrant.

Zahak tied and broken is loaded in a heap on a mare to be conducted to his dungeon on the Mount of Dama Vend: but that is for the future to see ... Although the verses I have suggested do not refer to the present day, I prefer them to any modern original verse, because they are Firdawsi's own verses, and they are known to every Persian. My people are accustomed to putting new interpretation to old and familiar quotations.




KEM Postcards

Kem prepared the posters between March and October 1942. He prepared the booklet of five postcards to coincide with the Teheran Conference, held in Iran between 28 November and 2 December 1943, and to which was an official observer. During the conference, Roosevelt, Churchill, and Stalin signed a Declaration on Iran that committed the three powers to Iran's independence. The story is told in depth by Valerie Holman, "Kem's Cartoons in the Second World War," History Today, March 2002.

Hitler, embodying Zahhak, sits on a throne, with a blossoming tree in the background.

Hitler exults in the conquest and punishment of his enemies.

Hitler anxiously dreams of the arrival of three saviors on horseback.

Kavah waves his leather flag before Hitler. Kavah represents the spirit of revolt, and his flag represents the triumph of good over evil. The tree is now in full leaf.

Kavah, holding aloft his flag, leads a weary horse bearing a bound and crownless Hitler, while the three-horsed saviors ride alongside.

برای خواندن کامل متن و تماشای نقاشیهای مینیاتوری که سیستمداران تصمیم گرفتند سر هیتلر را به جای سر ضحاک بگذارند
به پیوند زیر بروید
http://www.psywar.org/postcards.php

امیدوارم بتوانم به زودی به هم ریختگی متن را برطرف کنم.
با پوزش فراوان

فریدون یکشنبه 7 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 22:11 http://www.fridoun.persianblog.ir

پروانه گرامی
علاوه بر به هم ریختیگی متن که ذکر کرده اید، لینک سر فصل هم باز نمی شود. یادداشت ها و لینک ها را می خوانم و باز بر می گردم

با سپاس و تشکر از زحمات شما

بلاگر کمی با فارسی ناسازگاری دارد و تنظیم عکس ها هم معمولا دردسر زیادی دارد .
خوشبختانه نسبت به هفت سال پیش که به بلاگر آمدم دست اندر کاران گوگل تغییراتی بسیاری را در بلاگر انجام داده اند تا فارسی زبان ها بتوانند راحتت تر کار کنند دستشون درد نکند.

وقت داشتید به این پیوند هم بروید و فیلم کوتاهی است که در یاره ی همین مقاله صحبت کرده است که می توانید ببینید
http://www.jadidonline.com/story/07052010/frnk/Shahnameh_world_war_II

با سپاس فراوان از همراهی شما

فریدون سه‌شنبه 9 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 13:06

یک -این ستون نظریات شما حاوی مطالب مفید آموزنده ای است. به لینک ها سر زدم.

دو - یکی ازپیوند ها ( لینک ها) در ارتباط با رمان گفتگو در کاثیدرال اثر ماریو بارگاس یوسا بود که فکر کردم انرا از کتابخانه محلی مان برای مطالعه بگیرم و بخوانم . آیا شما این کتاب را خوانده اید؟

سه -در پاسخ به بابک گرامی منظور تان را در مورد این که نوشته اید:« نیاز به کاریزما قانون آن زمان بود» را درست متوجه نشدم. آیا نیاز به کاریزما یک قانون است؟ آیا میتوانم به جای واژه کاریزما معنی « نقش شخصیت در رهبری» را جایگزین کنیم ؟

چهار- مطلب آنتونی وین پژوهشگر انگلیسی را از طریق ویدیو دیدم و شنیدم . جالب بود . دست تان درد نکند. راستی چه خوب به زبان فارسی مسلط است . پروفسور آربر هم زندگی نامه جالبی دارد .

یک- بسیار خوشحالم که این را می خوانم

دو- کتاب را نخوانده ام ولی در اولین فرصت که به دستم رسید می خوانمش.

سه- نکته ای خیلی مهم و خوبی را اشاره کردید در شاهنامه به « نقش شخصیت در رهبری» یا «کاریزما»، «فره» گفته می شود.در شاهنامه شهریاران باید دارای فره باشند .و کاوه می دانست که دارای فره نیست.
وقتی جمشید ادعای خدایی کرد فره از او گسست و سه پاره شد که یک پاره اش به فریدون پیوست
در همین داستان می خوانیم فریدون زمانی که به دنیا می آید فره در چهره اش دیده می شد:
جهانجوی با فرّ جمشید بود / بکردار تابنده خورشید بود

جستار خیلی خوبی در باره هست که چکیده ای از آن را در همین ستون خواهم نوشت.

چهار : وقتی به کتابنامه پایان کتاب های پژوهشگران شاهنامه نگاه می کنم، می بینم مرجع آنها بسیاری از کتاب هایی از پژوهشگران غیر ایرانی است . پروفسور آریر را نمی شناسم خوشحال می شوم بیشتر بدانم.

بابک سه‌شنبه 9 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 14:05

به فریدون گرامی
منطورم یک سمبل یا همان کسی که شخصیت رهبری را به ظاهر هم که شده دارا باشد اینکه عوام او را بپذیرد. مثلا می شود نمونه چه گوارا و کاسترو را برای همچین موردی آورد کسی که طراحی می کند و کسی که بهره برداری می کند مثل همین انقلاب اخیر ایران

سروی سه‌شنبه 9 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 20:14 http://www.sarvi.ir

نکته‌ای که در مورد "فره" و سه پاره شدنش بعد از جمشید گفتید برام خیلی جالب بود . وقتی بیت : جهانجوی با فرّ جمشید بود / بکردار تابنده خورشید بود رو خوندم ، متوجه منظورش نشده بودم .
ممنون که توضیح دادید ... و می شه بپرسم دو تکه‌ی دیگه به چه کسانی رسیدند؟

و ...
وقتی فرانک فریدون رو به بالای کوه و پیش اون مرد می بره می گه :
بدان کین گرانمایه فرزند من همی بود خواهد سر انجمن
ببُرّد سر و تاج ضحّاک را سپارد کمربند او خاک را

مادر فریدون از کجا می دونست که پسرش همون بچه ای هست که بدنبالش هستن؟
به همون "فره " مربوط می شد؟

یک :
فر جمشید: یک پاره به بَغ مهر، پاره دیگر به فریدون و سه دیگر به گرشاب

(گرشاسب در اسطوره ها تنها کشندهی ضحاک است)

دو-
در داستان پیش خواندیم که ضحاک خواب فریدون را می بیند و خوابگزاران چنین می گویند:

برآید بدست تو هوش پدرْش / از آن درد گردد پر از کینه سرْش
یکی گاو بَرمایه خواهد بُدَن / جهانجوی را دایه خواهد بُدن

دراینجاهم گفته شده است که آبتین به دست ضحاکیان خوراک مارها می شود و گاوی که فریدون را پرورش داد نامش برمایه بود.
در شاهنامه از ابتین بیسار کم گفته شده است ولی در متن های دیگر آبتین خود پهلوانی است با داستان های خواندنی.

ناگفته نماند که فره را فرانک و آبتین در چهره ی فریدون دیده بودند وبی ربط به فره هم نمی شده است.

فرانک چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 09:35 http://faranak333.blogfa.com

سلام پروانه ی عزیز
مایه ی مسرت است آشنایی و دوستی با فرهیخته ای چون شما
ما را هزار راه است که مار هزار سر در ان به کمین نشسته
و من هیچ نمی جویم جز انسان
از دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
در مورد نشست های دوشنبه بیشتر به آگاهی ام برسان
مکان؟
زمان؟
بخش های در حال بررسی؟
بسیار سپاسگزارم.

فلورا جمعه 12 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 22:13

لینک های این بخش بسیار مفید بودن
منتظر مطلبی هستم که پروانه ی عزیز در پاسخ به فریدون گرامی قول نوشتنش رو دادن

اما بیتی که از این بخش بسیار پسندیدم بیتی توصیفیه که البته برای هرکسی نمیشه بکار بردش:

جهان را چو باران به بایستگی
روان را چو دانش به شایستگی

دروود

این جستار که ازآن نوشتم را هر چه خواندم نتوانستم آن را کوتاه کنم بهتر دیدم آن را اسکن و برای دوستان علاقه مند بفرستم.

بیت قشنگی را انتخاب کردی.

من هم ابیاتی را پسندیده ام که در یک پیام می نویسم.

سپاااس

پروانه شنبه 13 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:16

فردوسی در کتاب رکوردهای گینس
کتاب - پروفسور برت فراگنر ـ رییس انستیتو خاورشناسی اتریش و ایران‌شناس - پیشنهاد کرد «شاهنامه» فردوسی به عنوان بزرگ‌ترین کتاب حماسی جهان در کتاب رکوردهای گینس به ثبت جهانی برسد.

یاسر موحدفرد، در گفت‌وگو با ایسنا درباره‌ دستاوردهای سفر به اتریش گفت: به پیشنهاد بنیاد فردوسی، جشن هزاره شاهنامه در اتریش به کوشش انستیتو خاورشناشی و ایران‌شناسی آکادمی علوم اتریش و با همکاری رایزنی ایران در اتریش از 19 تا 21 آبان (10 تا 12 نوامبر) از ساعت 19 تا 22 با سه ویژه‌برنامه در دو شهر وین و گراتس برگزار شد.

دبیر کل بنیاد فردوسی افزود: از جمله دستاوردهایی که این ویژه‌برنامه‌ها داشت، این بود که هم‌زمان با 19 آبان‌ماه در تالار دیپلماتیک علوم اتریش در وین، انستیتو خاورشناسی اتریش میزبان ایران‌شناسان بود، که در این همایش، پروفسور برت فراگنر ـ رییس انستیتو خاورشناسی اتریش و ایران‌شناس - پیشنهاد کرد «شاهنامه» فردوسی به عنوان بزرگ‌ترین کتاب حماسی جهان در کتاب رکوردهای گینس به ثبت جهانی برسد. از سوی دیگر، نماینده‌ فدراسیون ورزش‌های پهلوانی برای تشکر از تلاش‌های آکادمی علوم اتریش در جهت پاسداشت شاهنامه، نماد زورخانه‌یی ایران را به این آکادمی پیشکش کرد.

وی افزود: بنیاد فردوسی تلاش می‌کند در دوسالانه‌ ثبت هزاره جهانی شاهنامه در یونسکو (2010 و 2011)، جشنواره‌های گوناگون دیگری را با مذاکره با نهادهای کارگزار فرهنگی در داخل و خارج از کشور برگزار کند. یکی از ره‌آوردهای مذاکرات بنیاد فردوسی در این سفرهای اروپایی، گشایش چهار تالار ویژه برای شاهنامه در موزه‌ی پرگامون، بزرگ‌ترین موزه‌ی هنرهای شرقی و اسلامی اروپا در برلین، است که در تاریخ 9 دسامبر (18 آذر) آغاز به کار خواهند کرد.

موحدفر یادآور شد: پیش از این نیز از شاهنامه‌پژوهان مطرح کشور دعوت کردیم تا مقالات خود را در اختیار بنیاد قرار دهند تا در کتابی با عنوان «مجموعه مقالات شاهنامه‌پژوهان برجسته» به چاپ برسد که برای گام نخست، خانه‌ی کتاب آمادگی خودش را برای چاپ این کتاب اعلام کرده است که امیدواریم نسخه اول آن تا سال آینده منتشر شود.


او با اشاره به این‌که مهلت ارسال آثار تا پایان سال جاری درنظر گرفته شده است، گفت: تاکنون میرجلال‌الدین کزازی، محمدعلی اسلامی ندوشن، ابوالفضل خطیبی، ضیاءالدین هاجری، عزیزالله جوینی، علی موسوی گرمارودی و محمد حسین طوسی‌وند مقاله‌های خودشان را به بنیاد فرستاده‌اند.


دبیر کل بنیاد فردوسی افزود: با توجه به موضوعات مختلفی که با شاهنامه مرتبط است و تأثیر شاهنامه بر ادبیات شاعران دیگر این آمادگی وجود دارد که پژوهشگرانی هم که در سطح نخست نیستند، مثل دانشجویان دوره‌ی ارشد و دکتری و یا استادان ادبیات دانشگاه‌ها مقالات و آثار پژوهشی خود را به دبیرخانه‌ی بنیاد فردوسی ارسال کنند تا در کتاب جداگانه‌ای به چاپ برسد.


موحدفرد اظهار کرد: پیشنهاد ایجاد دانشنامه‌ی شاهنامه را با نهادهای کارگزار فرهنگی مطرح کردیم؛ ولی متأسفانه هنوز هیچ نهادی اعلام آمادگی نکرده است.



http://khabaronline.ir/news-112533.aspx

پروانه شنبه 13 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 14:19


گفتگوی بین مادر و فرزند در بیتهای پایان از خواندنی ترین بیت های شاهنامه است
زمانی فریدون جوان از البرز پایین می آید تا بداند کیست؟! نام پدرش چیست؟.. فرانک داستان تلخ و غم انگیز پدرش آبتین و ضحاک ماردوش را برای فرزندش بازگو می کند . فریدون بر آشفته می شود:

فِرِیدون برآشفت و بگشاد گوش / ز گفتار مادر برآمد به جوش
دلش گشت پردرد و سر پر ز کین / به ابرو ز خشم اندر آورد چین

به مادرش می گوید:

175 چُنین داد پاسخ به مادر که شیر / نگردد مگر بازمایش دِلیر
کنون کردنی کرد جادوپرست / مرا برد باید به شمشیر دست
بپویم به فرمان یزدان پاک / برآرم از ایوان ضحّاک خاک

فرانک به او می گوید«جهان را به چشم جوانی مبین»:

جزاینست آیین و پیوند کین / جهان را به چشم جوانی مبین
که هر کو نبید جوانی چَشید / به گیتی جز از خویشتن را ندید
بدان مستی اندر دهد سر بباد / تُرا روز جز شاد و خرّم مباد

پروانه شنبه 13 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 15:01

معنی اسم فریدون در تاریخ

--------------------------------------------------------------------------------

در لغت نامه دهخدا :


فریدون . [ ف ِ رِ ] (اِخ ) در زبان پهلوی فرتن ۞ ، یکی از بزرگان داستانی مشترک اقوام هند و ایرانی است . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ...


فریدون . [ ف ِ رِ ] (اِخ ) ده مخروبه ای است از بخش حومه ٔشهرستان نائین . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).

فریدون . [ ف ِ رِ ] (اِخ ) رجوع به شاهزاده محمد شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).


فریدون . [ ف ِ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بزینه رود بخش قیدار شهرستان زنجان ، واقع در 51هزارگزی جنوب باختری قیدار. ناحیه ای است ...
فریدون . [ ف ِ رِ ] (اِخ )دهی است از دهستان عربخانه ٔ بخش شوسف شهرستان بیرجند، واقع در 72هزارگزی شمال باختری شوسف ، کنار راه مالرو...

فریدون . [ ف ِ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پاریز بخش مرکزی شهرستان سیرجان ، واقع در 45هزارگزی شمال خاوری سعیدآباد، سر راه مالرو ...

فریدون . [ ف ِ رِ ] (اِخ ) نام عقل فلک هشتم باشد که فلک البروج است . (برهان ).

فریدون فر. [ ف ِ رِ ف َ ] (ص مرکب ) فریدون صفت . آنکه شکوه و شوکت فریدون دارد : خواجه احمد آن رئیس عادل پیروزگرآن فریدون فر کیخسرو...

فریدون وار. [ ف ِ رِ ](ص مرکب ) مانند فریدون . خجسته و پیروز : پناه خسروان اعظم اتابک فریدون وار بر عالم مبارک .نظامی .

فریدون فر. [ ف ِ رِ ف َ ] (ص مرکب ) فریدون صفت . آنکه شکوه و شوکت فریدون دارد : خواجه احمد آن رئیس عادل پیروزگرآن فریدون فر کیخسرو...





افریدون . [ اِ رَ ] (اِخ ) ابن ابتیان یا آتپیان یا اثفیان . از اجداد کیقباد و از نواده های جمشید است ... ابوریحان نسبت وی را چنین ضب...


فریدون : دارای شکوهی اینچنین، پادشاه پیشداری که بر ضحاک ماردوش غلبه کرد


فریدون

فریدون یکی از شخصیت‌های اساطیری ایران است. او پادشاه پیشدادی بود که بر اساس شاهنامه فردوسی پسر آبتین و از نسل جمشید بود و با یاری کاوه آهنگر بر ضحاک ستمگر چیره شد و او را در کوه دماوند زندانی کرد. سپس خود پادشاه جهان گشت.

فریدون در پایان سلطنتش جهان را میان سه پسرش سلم، تور و ایرج بخشید. او ایران را به ایرج داد ولی سلم و تور توطئه کردند و ایرج را به قتل رساندند. فریدون پس از آگاهی از این قتل ایران را به منوچهر، نوه ایرج داد.[۱]

[مشاهده لینک فقط برای اعضا امکان پذیر است. ثبت نام کنید...]


فریدون بر تخت شاهی

شرح حال

فریدون در اوستا قهرمانی است که شخصیتی نیمه‌خدایی دارد و لقب او اژدهاکُش است. او پسر آبتین (اثفیان) است، دومین کسی که هوم را مطابق آیین می‌فشارد و این موهبت بدو می‌رسد که پسری چون فریدون داشته باشد.[۲]

در شاهنامه، فریدون از نژاد جمشید است و پدرش از قربانیان ضحاک. مادرش فرانک او را به دور از چشم ضحاک به یاری گاو ناموری به نام «بَرمایه» یا «پُرمایه» در بیشه‌ای پرورش می‌دهد. تا هنگامی که کاوه با مردمان به نزد فریدون می‌روند و وی را به رزم با ضحاک می‌کشانند.[۳] او چرم‌پارهٔ کاوه را با پرنیان و زر و گوهر می‌آراید و آن را درفش کاویانی نام می‌نهد و به کین‌خواهی بر می‌خیزد. برادران فریدون به فرمان او پیشه‌وران را وا می‌دارند که گرزی برای او تهیه کنند که بالای سر آن گاوی باشد. چون گرز گاوسر آماده می‌شود، فریدون به سوی کاخ ضحاک می‌رود. فرستادهٔ ایزدی راز گشودن طلسم‌های ضحاک را به فریدون می‌اموزد. در نهایت فریدون به کاخ وارد می‌شود و از شبستان صحاک که خوبرویان در آنجا گرفتار هستند شهرنواز و آرنواز، دختران جمشید را نجات می‌دهد.[۴] در نهایت وقتی با ضحاک روبرو می‌شود، گرز گاوسر را بر سر او می‌کوبد و چون پیک ایزدی او را از کشتن ضحاک باز می‌دارد، با بندی که از چرم شیر فراهم می‌کند دست و پای ضحاک را می‌بندد و در غاری در دماوند او را زندانی می‌کند. سپس فریدون بر تخت می‌نشیند و حکومت می‌کند. برخی جشن مهرگان را یادبودی از به تخت نشستن فریدون می‌دانند.[۵]

در بین جشنهای مردم منطقه بندپی بابل و منطقه سوادکوه جشنی وجود دارد به نام 26عیدماه(به فتح ع و سکون ی)معادل 28 تیرماه شمسی که جشن پیروزی فریدون بر ضحاک می باشد بدین گونه که نیروهای فریدون در ییلاق دمیلرز جمع گردیده و در ییلاق نهراسب (نی راست) درفش کاویانی برافراشته گردیده و سپاهیان اسکان می یابند تا با لشگریان ضحاک که در کوه(روستای کنونی)فیل بند مستقرند مقابله کنند، پس از پیروزی فریدون بر ضحاک با برافروختن مشعل خبر پیروزی از البرز کوه به منطقه جلگه ای اعلام مگردد که این سنت(برافروختن مشعل یا فانوس)تا سالهای نه چندان دور نیز اجرا می شد. از مراسم این جشن نیز می توان به اجرای مسابقات کشتی در آن روز ،که نماد نبردتن به تن فریدون وضحاک می باشد،اشاره کرد.

فریدون بعد از چیرگی بر ضحاک برای واپسین بار با دیوان روبه‌رو می‌شود، یا به‌عبارت دیگر با غول‌ها به مبارزه بر می‌خیزد و پس از این مبارزه، همه چیز به اندازه‌های انسانی سوق داده می‌شود.[۶]

شخصیت

فریدون در ادبیات ایرانی با نوعی جادوگری و پزشکی نیز ارتباط دارد و همیشه مقبولیتی عامه داشته است.[۷] هرچند که در متن‌های پهلوی جزء گناهکاران به شمار رفته و حتی آمده است که او نخست بی‌مرگ آفریده شده بود، ولی به دلیل ارتکاب گناه میرا شد.[۸] پیروزی فریدون بر ضحاک او را به مقام پیروزمندترین مردمان (بعد از زرتشت) می‌رساند و باعث می‌شود بخشی از فرهٔ جمشید را که گریخته به‌دست آورد.[۹]

در خصوص او در شاهنامه آمده‌ است:
فریدون فرخ فرشته نبود / ز مشک و ز عنبر سرشته نبود
بداد و دهش یافت آن نیکوئی / تو داد و دهش کن فریدون توئی


صورت‌های کهن‌تر یا متفاوت نام

صورت اوستایی فریدون، «ثریتونه» (θraētaona) و صورت پهلوی آن frēdōn است.[۱۰] در زبان فارسی صورت‌های آفریدون، فَریدون و اَفریدون نیز آمده‌است.[۱]

# ↑ ۱٫۰ ۱٫۱ فریدون. میبوسرچ، لغت نامه دهخدا. بازدید در تاریخ ۷ آوریل ۲۰۰۸.
# ↑ تاریخ اساطیری ایران، ص ۵۷.
# ↑ تاریخ اساطیری ایران، ص ۵۸.
# ↑ تاریخ اساطیری ایران، ص ۵۸.
# ↑ تاریخ اساطیری ایران، ص ۵۸.
# ↑ تاریخ اساطیری ایران، ص ۵۸.
# ↑ تاریخ اساطیری ایران، ص ۵۸.
# ↑ تاریخ اساطیری ایران، ص ۵۹.
# ↑ تاریخ اساطیری ایران، ص ۵۷.
# ↑ بهار

http://forum.irpdf.com/thread-3453.html

محسن یکشنبه 14 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 20:02 http://s1.picofile.com/file/6208422532/Shahname.chm.html

در جستجوی داستان سیاوش و فرنگیس به این فایل رسیدم. به نظرم کم حجم ترین شاهنامه جهان است.
فایل دانلود آن را در لینک نامم گذاشته ام و نیز در لینک های ثابت وبلاق وزین کتاب هایی که می خوانیم.
کافیست فایلی که دانلود می کنید در کامپیوتر کپی کنید. با اینتر روی یک لینک داخل آن وارد شاهنامه می شوید و ....................... خب، می خوانیدش.
http://s1.picofile.com/file/6208422532/Shahname.chm.html
اگر این آدرس قبلن توسط این وبلاق وزین یعنی پرواز پروانه داده شده، مرا ببخشید.

فایل را برداشتم و لی فرمت آن شناخته شده نیست.با چه برنامه ای باید آن را باز کرد؟

منم کشاورز جمعه 15 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 09:47 http://imfarmer.blogfa.com

سلام
مطالتون جالب و مفید بود
موفق باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد