جمشید

نظرات 47 + ارسال نظر
فرناز چهارشنبه 28 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 20:38

باز آی و دل تنگ مرا مونس جان باش
وین سوخته را محرم اسرار نهان باش
...
...
...
...
حافظ که هوس می کندش جام جهان بین
گو در نظر آصف جمشید مکان باش

رابطه ی من با حافظ ( احتمالا مثل خیلی ها )‌ همیشه بشدت حسی بوده و قلبی و گاهی بدون مکثی شدید روی معانی یا جزییات .. امشب روی این آحرین بیت مکث کردم ..

محمد درویش یکشنبه 2 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 14:39 http://darvish.info

"جمشید گفت: چه حجت است بر آن که من خدایم؟ ابلیس گفت حجت آن است که من فرشته ام و آدمی را بینم و آدمی فرشته را نبیند و تو مرا همی بینی ..."
.
چرا جمشید در اینجا به جای آن که حرف ابلیس را باور کرده و ادعای خدایی کند، لحظه ای درنگ نکرده و با خود این پرسش را به میان نیاورده که:
" اگر من می توانم او را ببینم، پس او می تواند فرشته نباشد؟"
.
گاه جنون قدرت آنچنان آدمی را مست می کند که دست به احمقانه ترین کارها زده و نابخردانه ترین سخن ها را بر زبان می آورد.
.
آنها که واپسین سال های حکومت محمدرضا پهلوی را به یاد دارد، احتمالاً سخنرانی شگفت آور او را در تالار 12 هزار نفری استادیوم آزادی (آن زمان آریامهر) را در جریان افتتاح کنگره حزب رستاخیز به یاد دارند ... او گفت: رستاخیز یگانه حزب ایران خواهد بود و هر که با ما نباشد، مانند سگان باید عو عو کند!!
.
چرا ما از تاریخ درس نمی گیریم؟!

فرناز دوشنبه 3 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:12 http://farnaz.aminus3.com/

پس بقیه کجان ؟؟‌!!


درود بر پروانه که هم کتاب می خونه و در کتابخوانی یادداشت میذاره هم وبلاگ گردانی !!! می کنه .. هم حال مریض هارو می پرسه ! هم پیام میذاره و ....
:‌)

به گمانم همه دارند خوشبختی دوران شهریاری جمشید را مزه می کنند و فکر می کنند در آن دوران زندگی می کنند به جز درویش گرامی که چندان از جمشید راضی نیست و اینجا حضور دارد و منتظر ظهور ضحاک است. ولی مژده باد که این جمشید فعلن خوب ، این هفته هم مهمان شماست..

فرناز جان
داشتن دوستان مهربان منو به این کارها می کشونه و خیلی از این بابت خوشحالم

محسن دوشنبه 3 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:47 http://after23.blogsky.com

درویش عزیز.
شاید شاه هم شیطان را دیده بود و فکر کرده بود که فریشته است. او تازه مقامش بالاتر هم رفته بود و گاه خدایگان می نامیدندش. خب به قول معروف بر او آن رفت که بر باخه رفت. ولی این شیطان اگر خیلی اذیتش نکنی گویا خیلی هم آزار دهنده نیست. شاهان هرچه بیشتر عمر میکنند دیکتاتور تر می شوند. گوییا باور نمی دارند روز داوری. البته داوری به زعم شاملو. چرا که من فکر می کنم داوری متافیزیکی را خیلی ها باور نمی دارند اگر نه یافتن تفاوت بین شیطان و فریشته فکر نمی کنم کار سختی باشد. چرا که هر چه بزرگتر می شویم دیدن فریشته سخت تر می شود. نه این که اصلن قابل دیدن نباشد.
می گویند بچه ها فریشته ها را می بینند.

فرناز دوشنبه 3 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:54

می گویند آدم یزرگ های خیلی خوب هم همرا ه خودشان فرشته دارند . این فرشته ها روی شانه های آنها می نشیند به همین دلیل خودشان هیچوقت آنها را نمی بینند اما بقیه می بینند !
تصور کردن اینکه کسی به روی دوشش فرشته دارد بهتر از تصور کردن این است که کسی به روی دوشش مار داشته باشد !!!

ضمنا یک سوال از هر کس که می تواند جواب دهد : چرا نباید فکر کنیم که شاید درویش درست می گوید ؟

چه جالب ! این فرشته ها و مارها... فکر خوبیه.. خوشم اومد
آدمهای خوب فرشته بر دوش دارند وآدمهای بد دو مار بر دوش!

پاسخ: با خواندن پیام های دوستان، از دید دیگری نگاه می کنم و به آن فکر می کنم . درویش گرامی هم یکی از دوستان است. همین

محمد درویش دوشنبه 3 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 14:49 http://darvish.info

پروانه بانو اشاره کرده اند که ظاهراً همه به جز درویش از جمشید راضی اند!
.
من می خواهم بدانم حکومت در زمانی که " از باد سرد و گرم و و بیماری و مرگ بر روی زمین اثری نبود." و همه خوب و مهربان و حرف گوش کن بودند ، چه هنری دارد که جمشید را باید به خاطر آن ستود و از دوران هفت صد ساله زمامداری اش خشنود هم بود؟
آن هم در شرایطی که جمشید بنیان گذار شش حرکت اشتباه تاریخی بوده است که من در یادداشت پیشین به آنها اشاره کرده ام؟!!
.
زمامداری گل و بلبل گونه جمشید درست مانند آن است که فردی را در زندان انفرادی قرار دهیم و او با افتخار اعلام کند که در تمام مدتی که در زندان انفرادی بوده، دزدی نکرده است!
.

محمد درویش دوشنبه 3 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 15:04 http://darvish.info

به محسن خان:
نه! فکر نکنم ... شاه مایل است آن حقیقتی را ببیند که دوست دارد و به نفعش تمام می شود!
شیطان در گوش شاه نجوا می کند: همین که می توانی مرا ببینی، یعنی من فرشته هستم!
و شاه چون قبول حرف شیطان می تواند حس جاه طلبی و تمامیت خواهی اش را بیشتر ارضاء کند، سخن شیطان را می پذیرد.
درست مثل خیلی از مردم که وقتی به ایشان می گویند: امام زمان در چاه جمکران منتظر خواندن درخواست های شماست؛ آنها هم برای ارسال یادداشت ها و عریضه های خود شامل حل مشکل بیکاری، ازدواج، بیماری، چک برگشتی و ... به سوی آن شتابان روان شده و کار به جایی می رسد که مجبور می شوند تا چاه ها را زنانه و مردانه کنند و مردم را به صف مرتب سازند!
فکر می کنی چند درصد از آن مردم تاکنون در چاه جمکران از امام زمان خواسته اند تا مشکل دریاچه ارومیه را حل کند و یا از تخریب جنگلها ممانعت به عمل آورد و یا نگذارد که تالاب ها خشک شوند؟!
حقیقت این است که ما دین را برای خودخواهی های خود می خواهیم و بال و پر می دهیم! درست مانند کاری که جمشید کرد! نکرد؟
.
در ضمن ممنون از فرناز که شک می کند.
.
سرفراز باشید ...

جمکران...
کمی فکر کنید
می گویند یکی از وَر های جمشید آنجا بوده..

درویش گرامی
دیدگاههای شما را با دقت می خوانم و روی آن می اندیشم . ولی دید من به شاهنامه به گونه ای دیگر است .
شاید مهتای گرامی بتواند در پاسخ به شما به من یاری دهد.

با سپاس فراوان از پیام های شما

فلورا سه‌شنبه 4 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 22:27

پروانه جان ما هرروز صفحه ی شما رو یکبار رفرش- کلمه ی فارسی ش رو نمیدونیم- نمودیم تا مطلب جدید بخوانیم اما مطلب جدید رویت نشد...

اما در خصوص شیطان، و اثر دیدارش با جمشید علیرغم احترامی که برای همه ی متون کهن تاریخی قائلم و در حسرت فرصتی برای مطالعه شون هستم... اما من دیدگاه رایجی رو که درباره ی شیطان وجود داره بهیچ وجه قبول ندارم... تا اینجاش رو قبول دارم که شیطان فرشته ای بوده از فرشتگان بارگاه ابدیت که به انسان سجده نکرده و تبارک الله احسن الخالقین رو به سخره گرفته... و مغضوب بارگاه پرشوکت و پراستبداد خداوندی شده.
هرچند پذیرش این تفسیر رو توهین به ساحت خداوند میدونم.

خداوندی که امروزه روز از خلقت انسان به تنگ اومده... و گاهی به شیطان هم شاید نظری به ستایش میندازه!!


تو کتاب "طواسین" حلاج اومده:

"آنگاه که خداوند به شیطان -ملک مقربش- فرمان داد که آدم راسجده کند، شیطان نافرمانی کرد و خداوند شیطان را از بارگاهش راند. شیطان گفت: وقتی مرا میرانی و آزار میدهی آیا به من نگاه خواهی کرد؟ و خداوند گفت آری چنین میکنم!"

این جواب مثیت خداوند خیلی تفسیر داره... کاش یک فکر پاک و عالم و بیطرف تفسیرش کنه که چرا خداوند به آفریده ی رانده از درگاهش نظر خواهد کرد!!؟

بنظر من نگاه رایجی که به شیطان وجود داره تفسیر به رایی هست که انسانها در طول تاریخ ازین موجود داشتن... چرا هر کار نیکی که ما مرتکب میشیم رو به خودمون منتسب میکنیم و کارهای بد و ناخوب به فرموده ی شیطان انجام شده یا نحت تاثیر شیطان؟
چرا تمام شکوه و عظمت جمشید بدلیل ذات پاک و نیکش بود و تکبر و منیت آخر عمرش تحت تاثیر شیطان؟

یه بار در جمعی دوستانه این بحث رو مطرح کردم و محکوم به شیطان پرستی شدم... اما من هیچ ارادتی به حضرت شیطان ندارم... خودتون قضاوت کنین که شیطان گناهکارتره یا انسانهای روی کره ی خاک که با وجود نعمتهای هوش و خرد و از همه مهمتر اختیار و استعدادهای بالقوه و نفس لوامه و مطمئنه وووو ... تمام زشتیها رو مرتکب میشه چه به نام جانشین خداوند و چه به نام انسان و وقتی کم میاره از شیطان مایه میذاره!!

ببخشای ای پروانه ی مهربان... که زدم جاده خاکی

فلورای گرامی
به رای دوستان در پیام های پیشین آنچه مهم است خوب خواندن است نه تند خواندن.

در متن این پست پیامی از شهرزاد گرامی آمده است که پنجره ای را در ذهن ما نسبت به جمشید باز می کند که از جمشید درمتون کهن بسیار آمده است هدف از گذاشتن این یادداشت همان گونه که شما از دانسته هایتان در باره ی شیطان با توجه به متون گوناگون نوشتید، پرداختن به جمشید از دیگر متون بود.
اینکه چرا نوروز از دوران جمشید به یادگار مانده است و «جام جم» چه بوده ، «ور جم» چه بنایی بوده و... به هیچ یک نپرداخته شد.

شاهنامه تنها چند بیت شعر نیست که بخوانیم و بگذریم. در شاهنامه به جمشید بسیار کم پرداخته شده است و ما هنوز جمشید را نخوانده ایم.
در همین جا از دوستان می خواهم هر که هر منبعی را می شناسد اینجا بنویسد و اگر مطلب به صورت مقاله و یا کتاب است می توان به صورت پست جداگانه ای به آن بپردازیم.
هفته ی آینده را هم به جمشید می پردازیم.
با سپاس فراوان از پیام هایت

محمد درویش چهارشنبه 5 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:35 http://darvish.info

متوجه منظورتان نشدم پروانه بانو ...
نوشته اید که:
«درویش گرامی
دیدگاههای شما را با دقت می خوانم و روی آن می اندیشم . ولی دید من به شاهنامه به گونه ای دیگر است .»
.
خب بسم الله ... برایمان از دیدتان بگویید؛ شاید متنبه شدیم یا متنبه کردیم!
.
عجله ی فلورا را هم نمی فهمم! درست بر عکس آنچه که از شیطان گریزی اش می فهمم و کاملا قبول دارم!
فردوسی بزرگ بارها و بارها به زبان بی زبانی زنهار داده که بساط فرشته پرستی و شیطان بازی و خرافه هایی از این دست را جمع کنید ... بیایید انسان باشید و بر آموزه «داد و دهش» سلوک خود را از نو طراحی کنید و آنگاه ببینید که دیگر نه نیازی به فرشته دارید و نه نیازی به شیطان!
دوستانی که تاکنون در این مباحث شرکت کرده اند؛ حتا یک درصد از آنچه سزاوار بوده را هم طرح نکرده اند! بسیاری از پرسش ها هم بدون پاسخ ماند یا ترجیح داده شد که نادیده انگاشته شود!!
ما که اینجا نمی خواهیم «شاهنامه خوانی» راه بیاندازیم؛ قرارمان «شاهنامه دانی» بوده است؛ که متاسفانه آنگونه که سزاوار بوده پیش نرفته ایم و البته متهم شماره یک در این عدم پیش روی را خود مدیر محترمه سایت می دانم که بیشتر ترجیح می دهد از موضع ناظر بی طرف ماجراها را بنگرد تا این که کاتالیزوری موثر و پیش برنده باشد.
.
سرفراز باشید ...

درویش گرامی
از اینکه شما و دیگر دوستان افتخار داده اد در این انجمن گرد آمده ایم و به خواندن و گفتگو و به ، در میان گذاشتن دانسته هایمان می پردازیم، به نوبه ی خود هیچگاه قصد متنبه کردن کسی را نداشته و نخواهم داشت.ولی آماده تنبیه شدن هستم تا کمی اصلاح شوم.

ذهن من مانند صفحه ی نمایش در برابر شماست چندین پنجره در آن باز است نامهای آنها این است:
1- بیتهای شاهنامه و فکر می کنم ارتباطی که با فردوسی گرفته ام
2-درویش گرامی می گوید دوران جمشید دوران طبقه بندی افراد جامعه بود و زنان در آن در نظر گرفته نشده اند و...و یک قطعنامه در بارهی کل دوران جمشید صادر می کند که جمشید تخم لق این تعداد مورد را کاشت و... خودتان بهتر می دانید
3- شهرزاد گرامی دید انتقادی مطرح نمی کند نگاه می کند و دانسته های خود را در میان می گذارد
4- فرناز گرامی که فکر می کنم دیوار بین او و شاهنامه نریخته است امیدوارم روزی روان فردوسی را دریابد.
5- دید اساطیری شاهنامه پژوهان همانند دکتر کزازی دکتر ماحوزی دکتر وکیلی دکتر محجوب دکتر رواقیو... به جمشید که جمشید نماد یک دوران اجتماعی بود با شرایط آن زمان و باید مطالعه کرد و در نوع خود قابل ستودن درآن زمان
.....
امیدوارم توانسته باشم دیدگاهم را بنویسم

روش گردانیدن این ستون:
آیا اگر شما پیامی می نویسید باید روی آن پافشاری کنید تا دیگران بگویند شما درست می گویید و اشتباه فکر می کنید یا بخوانند و در صفحه ی ذهنشان بگذارند؟
اینکه شما نوشتید بی طرف هستم کاملن درست می فرمایید از آنجایی که شاهنامه دان نیستم و خود را دانش آموز کوچکی می دانم در میان دانش پژوهان و دوستان این انجمن.
دیدم این است باید با هم بخوانیم دیدگاهایمان را بیان کنیم و منابعی را که می دانیم به یکدیگر بشناسانیم .

تا نظر دیگر دوستان چه باشد

با سپاس فراوان

محمد درویش چهارشنبه 5 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:56 http://darvish.info

راستی!
منظورتان از انتشار این تصویر برای یادداشت شهرزاد چیست؟!

هیچ کس به پیام شهرزاد توجه نکرد به جز فرناز!

منظور من این بود:
چون در شاهنامه در باره ی جمشید بسیار کم نوشته شده است اگر منابعی را می شناسید که در باره ی جمشید این شهریار اساطیری نوشته است بی زحمت به ما هم نشان دهید.

محمد درویش چهارشنبه 5 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 13:41 http://darvish.info

فکر کنم که تصویری که من در صفحه نخست تارنمای شما می بینم با تصویری که مد نظر شماست فرق دارد! ندارد؟
زیرا تصویری که من دارم می بینم یک خانمی هستند با مقنعه که دارند به یک آقایی با پیراهن سفید آستین کوتاه و تسبیح به دست "چپ چپ" نگاه می کنند! نمی کنند؟منبع عکس را هم به تارنمای گردآفرید حواله داده اید.
حالا در توضیح دلیل انتشار این عکس به دو نکته اشاره کرده اید که من هر چه تلاش کردم، ربطش را درنیافتم!
نخست آن که فقط فرناز متوجه پیام شهرزاد شد!
.
من دوباره هر دو کامنت فرناز را در این پست خواندم:
در نخستین کامنت روی آخرین بیت حافظ مکث کرده.
و در دومین کامنتش با درود به شما ، پرسیده بقیه کجا هستند؟!
.
دوم این که درخواست منابع مرتبط کردید.
.
خب ... باز هم می گویم: ربط این موضوع ها به این عکس چیست؟!
.
سرفراز باشید.

تصویر خود گرد آفرید هستند با استادشان مرشد ترابی
تصویر را از اینجا برداشتم:

http://gordafarid.net/Default,fa-IR,Gordafarid,Content,PhotoGallery,TabID,99.aspx

به گمانم ارتباط روشن شد.

پیام فرناز:
شهرزاد:
نام و دوران جمشید همیشه از نگاه های مختلف قابل بررسی بوده از پی ریزی پرشکوه ترین و کهن ترین جشن ملی ایرانیان گرفته تا نشانه های نخستین جرقه های آرزومندی انسان برای پرواز و کشف اقلیم های ناشناخته و ریسندگی و معماری و جام و تختی که بارها و بارها در شعر شاعران ایران زمین تکرار شده.

و فرناز با آوردن بیتی از حافظ که جام جم در آن تکرار شده

و شما بدون توجه به نوشتار شهرزاد به صدور قطعنامه علیه جمشید ادامه دادید. ..و دوستان دیگر هم به دنبال شما خوب حالا درست شد که فقط فرناز به متن توجه کرده؟!

منابع در باره ی جمشید:
اگر پیام شهرزاد را خوب خوانده باشید به منابع غیر از شاهنامه اشاره کرده است.
شهرزاد با ایمیل متن پیاده شده ی سخنرانی دکتر محجوب را فرستاده است که به پست اضافه می شود.

من هم قول می دهم هفته آینده یک مقاله در باره ی ور جم و مطلبی در باره ی پیمان و پیمانه و جام جم بنویسم . منتظرم کتابی به دستم برسد تا به آن استناد شود.

محمد درویش چهارشنبه 5 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 14:04 http://darvish.info

البته در کامنت سوم هم که فرناز پرسیده اند:
"چرا نباید فکر کنیم که شاید درویش درست می گوید ؟"

این کامنت منظورم نبود.
(چه بعضیا برا خوشون نوشابه باز می کنند)

پروانه چهارشنبه 5 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 15:08

http://s1.picofile.com/parvaneh/%D8%AC%D9%85%D8%B4%D9%8A%D8%AF.docx.html

می توانید از این نشانی متن «جمشید - دکتر محجوب» را دریافت کنید

فرناز چهارشنبه 5 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 18:45 http://farnaz.aminus3.com/

من کمی اجازه وکمی منبر لازم دارم برای کمی سخنرانی !!

به نظر من تاکید می کنم این یک نظر کاملا شخصی و سلیقه ای هست : یک وبلاگ مثل یک اتاق نشیمن هست با همون مشخصات .. عده ای آدم در اونجا جمع میشن و با هم گفتگو می کنند .. گاهی در سکوت کنار هم می نشینند و از حضور هم لذت می برند .. گاهی تلوزیون تماشا می کنند و در مورد چیزی که دیدند حرف می زنند و گاهی با تمرکز کامل به چیزی در تلوزیون نگاه می کنند و سکوت می کنند و همه ی اینها حق طبیعی اون آدمهاست بدون هیچ گفتگوئی . این اتاق نشیمن طبیعتا بر اساس سلیقه ی صاحبخونه فضا سازی میشه و به همین دلیل می تونه برای بعضی خوشایند تر باشه یا نباشه . در ادامه من بعنوان یک صاحبخونه حق دارم در اون اتاق آدم هائی رو که دوست دارم ببینم و با اونها در مورد موضوعاتی که دوست دارم گفتگو کنم در عین حال گاهی هم مجبورم ( بسته به میزان تعارف و رودربایستی ) از آدمهائی که خوشم نمیاد دیدن کنم و در مورد موضوعاتی که دوست ندارم بشنوم ... . همونجور که گفتم وبلاگ شباهت زیادی به این فضا داره اما چون به اندازه ی اتاق نشیمن قدمت نداره قانون های قدیمی و گاه دست و پاگیر بر اون حاکم نیست و ما آدم ها رهاتر و " خود تر " در اونجا رفت و آمد می کنیم .

من به عنوان صاحب یک وبلاگ حق دارم در ابتدای ورود آدم ها به اون به همه اطلاع بدم که از موضوع مورد بحث در پست من حارج نشن و حتی حق دارم نظرات رو از صافی مورد علاقه ی خودم بگذرونم .. بقیه هم حق دارن که با این قانون وارد وبلاگ من بشن یا نشن ... نظر بدن یا ندن . یک بار بیان و مثلا هرگز برنگردن .
اما حق ندارم اگر این مطلب رو اطلاع ندادم توقع داشته باشم که با انتشار پستی
از طرف من فقط آدم هائی که من میل دارم بیان و فقط در اون رابطه حرف هائی رو که من میل دارم بشنوم بزنن و برن .
در این شرایط ( یعنی وقتی که آزادی عمل وجود داشته باشه ) که از نظر من طبیعی ترین شرایط هم هست وبلاگ من مثل یک اتاق نشیمن دلنشین و با روح مثبت خواهد بود که آدم های مختلفی در اون رفت و آمد می کنند و آزادانه حرف می زنند و از حضور همدیگه و البته من هم لذت می برن و بی تردید به مرور مثل همون اتفاقی که در دنیای واقعی می افته رفت و آمد خودشون رو با من بیشتر یا کمتر می کنن .. در این صورت من به عنوان یک صاحبخونه باید صبور باشم و تحمل شنیدن این رو داشته باشم که دو تا از دوست ها یا فامیل های من در مورد موضوعی که برای من اصلا جذاب نیست گفتگو کنن و اگر اون دوتا دوست من دارن راجع به کفش صورتی !!! یا یک لباس پر از گلهای ازغوانی !!! حرف می زنن و من دوست ندارم فکر می کنم که حق نداشته باشم به اونها بگم راستی نظر شما در مورد فروغ فرخزاد چیه ؟؟!! یا اینکه شما حافظ شاملو رو بیشتر دوست دارین یا سایه ؟! اما حق دارم که ارتباطم رو با اونها قطع یا کم کنم .

همگی ببخشید که خیلی پرحرفی کردم .. دوستان من در دنیای واقعی می دونن که من اگر حرف هامو نگم خناق !!! می گیرم شما ها هم مجبورین !! اینو بدونین !!!

پروانه ی عزیزم ممنون برای ایجاد فضای خوب بر علیه خناق !

فلورا چهارشنبه 5 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 19:52

پروانه جان
من پرواز با پروانه رو باز نمیکردم که ببینم به صفحه ی جدیدی رفتیم یانه، بلکه منتظر خوندن مطالب جدید در مورد جمشید بودم، اما فقط همین متن رو که بصورت کامنت در پست پیش وجود داشت میدیدم... متاسفانه من منابع جدید در مورد جمشید سراغ ندارم... من مثل شما مطالعه منسجم ندارم... پراکنده خوان هستم و این یکی از عیوب منه!
امیدوارم برای شما و درویش عزیز روشن شده باشه که هیچ شتابی برای داستان جدید شاهنامه ندارم

اما در خصوص اینکه نوشتید به دنباله روی از جناب درویش درمورد شیطان نظر دادم... باید بگم که متن کامنت شهرزاد گرامی که از تاریخ طبری ذکر کردن رو تو پست قبل خوندم و بسیار هم خوشحال شدم که ایشون نوشتن در منابع اسلامی... چون این نگاه ویژه به شیطان مخصوص مکتبهای دینی و بخصوص اسلامی هست...
نخواستم اونجا و حتی اینجا این نظر رو بنویسم...تا اینکه دیدم خودتون از نبودن نظر برای این پست گلایه ی مهربانانه ای کردین؛-همه دارند خوشبختی دوران جمشید را مزه میکنند- که گلایه تون بسیار بر دل نشست.
شما و شهرزاد عزیز رو بخاطر تلاش تون علیرغم همه ی مشغله ها میبوسم...

شقایق جمعه 7 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 09:46

درود بر همه ی دوستان نازنین ؛

تعبیر فرناز عزیز از اتاق نشیمن ِ دلنشین شاهنامه خوانی ،جالب بود .
به همین تعبیر ، از ابتدای بحث درکنارتان ساکت نشسته بودم و گوش می کردم.

فکر می کنم ؛ یکی از کسانی که از دیر باز جمشید را
کعبه ی آمال در حکمرانی و اقتدار می دانسته ، من بوده ام ! نشان به آن نشان که اسم خیلی از پسر اوِل های خانواده ی ما (در نسل قبلی من ، البته ) جمشید است !


ولی راستش این است که معنای دوست نداشتنی ِ دیکتاتوری که
به تازگی با گوشت و جان و استخوانمان ، آموخته ایم
با
آتشه ی شکی که آقای درویش در ذهنم زدند ،هم فرکانس شد و
بعضی مفاهیم در ذهنم رنگ باخت !


محمد درویش جمعه 7 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 21:48 http://darvish.info

درود بر دوستان گرامی:
از دو منظر می شود به ماجرای جمشید در تاریخ نگریست:
نخست از منظر پنجره ای که صاحب شاهنامه، فردوسی بزرگ برایمان پدیدار گردانیده است؛
و دوم از منظر همه ی اسناد تاریخی و ادبی و مذهبی موجود در باره ی جمشید.
.
بی شک اگر می خواهیم همه ی حقیقت را در باره جمشید بدانیم، باید بکوشیم تا همه ی منابع ممکن را در حد بضاعت خویش بکاویم. اما فکر کنم اینجا همه به بهانه شاهنامه و تحلیل افکار و اندیشه های حکیم توس گرد آمده ایم.
در آن صورت پرسش اصلی این است که چرا به رغم آن که فردوسی به همه ی اسناد دیگر از جمله اوستا دسترسی داشته است، فقط در حد همین قطعه و چند بیت محدود از جمشید یاد کرده است؟!
شاید فردوسی می خواسته منظر دیدمان را محدودتر کند و ما را متوجه ویژگی خاصی از دوران هفتصد یا نهصد ساله زمامداری جمشید سازد! نه؟

محمد درویش جمعه 7 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 22:01 http://darvish.info

یکی از دلمشغولی های همیشگی من و خیلی از ماها این است که چرا نیستیم آنچه که باید باشیم؟!
دغدغه ای که اینجا در موردش با هم بحث کردیم:
http://i.darvish.info/archives/1404
.
به نظر می رسه حالا بهتر می شه در مورد این پرسش به نتیجه رسید! نه؟
.
ما جمشید را و دوران بلند زمامداری اش را همواره به روی سرمان نهاده و با افتخار و غرور و شوکت و حسرت از آن یاد می کنیم؛ چه به صورت افسانه و اسطوره و یا حقایقی تاریخی و ملی.
اما واقعیت این است که جمشیدی که فردوسی به تصویرش کشیده، اشتباهات تاریخی بزرگی مرتکب شده است!
1- او چرا به زنان بها نداده است؟ (مرد سالاری)
2- او چرا مردم اقوام دیگر را به بیگاری واداشته است؟ (برده داری)
3- او چرا در شرایطی که هیچ دشمنی حکومتش را تهدید نمی کرد، اقدام به ساخت سلاح و ارتش کرد و بنابراین برای توجیه این هزینه ها باید که دشمنی هم و تهدیدی هم می تراشید! نه؟ (توهم توطئه)
4- او هدفش از رواج تجمل گرایی و بزرگ پرستی چه بود؟
5- او چرا دیانت را با سیاست و حکومت مخلوط کرد؟
6- و سرانجام آن که چرا به تبعیض طبقاتی رسمیت بخشید؟
.
اما نه!
مهم تر و حیاتی تر از همه این است که چنین فردی چرا باید هنوز در بین ایرانیان امروز از مفاخر باشد؟!

محمد درویش جمعه 7 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 22:03 http://darvish.info

راستی!
سخنرانی خناق گریزانه ی فرناز چسبید!
.
سرفراز باشید ...

شهرزاد شنبه 8 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 01:41

درود به دوستان گرامی
امشب آمده بودم سر فرصت و بی دغدغه از جمشید بنویسم ولی پیام ها رو که خواندم، دفتر جمشید در ذهنم بسته شد. بی اختیار ستون نظرات را بستم چون می دانستم میزبان مهربان این "اتاق نشیمن" دوست داشتنی با عشقی که به فردوسی و شاهنامه گرانمایه اش دارد، مثل همیشه با بزرگواری فرصتی دوباره برای از جمشید گفتن می دهد، نشستم به نیت این جمع مهربان و همراه تفالی زدم به دیوان خواجه شیراز دلم نیامد برنگردم و این غزل را به همه دوستان نکته دان و نیکخواهم تقدیم نکنم:

عشقبازی و جوانی و شراب لعل فام / مجلس انس و حریف همدم و شرب مدام
ساقی شکر دهان و مطرب شیرین سخن / هم نشینی نیک کردار و ندیمی نیک نام
شاهدی از لطف و پاکی رشک آب زندگی / دلبری در حسن و خوبی غیرت ماه تمام
بزمگاهی دلنشان چون قصر فردوس برین / گلشنی پیرامنش چون روضه دار السلام
صف نشینان نیکخواه و پیشکاران با ادب / دوستداران صاحب اسرار و حریفان دوستکام
باده گلرنگ تلخ تیز خوشخوار سبک / نقلش از لعل نگار و نقلش از یاقوت خام
غمزه ساقی به یغمای خرد آهخته تیغ / زلف جانان از برای صید دل گسترده دام
نکته دانی بذله گو چون حافظ شیرین سخن / بخشش آموزی جهان افروز چون حاجی قوام

با احترام و ارادت به پروانه گرامی و یکایک همراهان عزیز پرواز پروانه

پروانه شنبه 8 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 13:18

فرناز
http://farnaz.aminus3.com/
چهارشنبه 5 آبان ماه سال 1389 ساعت 6:45 PM
پاسخ:

فرناز گرامی بی گمان روی سخن ات با من است و برداشت من این است که به جز آنچه تو نوشته ای در اینجا رفتار شده است!

قضاوت را به دوستان می سپارم و از دوستان خواهش می کنم در این باره دیدگاه خودشان را بنویسند .

پروانه شنبه 8 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 13:26

فلورا
چهارشنبه 5 آبان ماه سال 1389 ساعت 7:52 PM

پاسخ: از شما پوزش می خواهم که بی دقتی کرده و این ارتباط را نفهمیدم.

شما که مطالعات بسیاری دارید بی گمان از تاثیر جمشید بر ادبیات نمونه های زیادی سراغ دارید.

پروانه شنبه 8 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 13:31

شقایق
جمعه 7 آبان ماه سال 1389 ساعت 09:46 AM

پاسخ: شقایق گرامی تاریخ و ادبیات و فکر جمعی نشان می دهد جمشید بی گمان جمشید از نام های مورد پسند و نیک است و کارهای خوب بسیار در زمان جمشید رخ داده است که تاثیر خوبی بر ادبیات و فرهنگ ما گذاشته است. نمونه اش تخت جمشید که در یادداشت پیشین در باره ی آن گفتگو شد.

پروانه شنبه 8 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 14:55

درویش گرامی
شاهنامه را همین اندازه که هست باید بررسی کرد در شاهنامه نامی از کورش نیست . کورش که این همه ستوده شده و این روزه در دنیا روزش را برگزار می کنند و تندیسش را می سازند و منشور او اینقدر مورد توجه جهانیان است.
برای چرای این که چرا فردوسی از جمشید بیتشر نیاورده است نمی توان نظر قطعی داد. ولی دیدگاه شما هم خواندنی است.

بررسی پرسش های شما:

درویش گرامی تاریخ جامعه از جایی آغاز گشته است و روندی را پیموده است از دید من جمشید یا ضحاک و ... بر آمده ی دوران خودشان هستند. نباید هر آنچه در آینده اثر بدی از آن به جا مانده از شخص جمشید بدانیم.

طبقه بندی: به عنوان نمونه :اینکه کشاورز جنگجو شو و یا مرد جنگی به تولید بپردازد و یا به هم ریختگی کارها را فردوسی هم نمی پسندد:

سپاهی نباید که به پیشه‌ور /به یک روی جویند هر دو هنر
یکی کارورز و یکی گرزدار / سزاوار هر کس پدیدست کار
چو این کار آن جوید آن کار این/ پرآشوب گردد سراسر زمین

آیا شما فکر نمی کنید هر کسی باید باید به کار خود مشغول شود و به کار دیگران دخالت نکند؟
منظور از طبقه بندی همین بوده است

تخت و گوهر و...: آن زمان اینها در واقع خزانه بود و در هنگام کار و جنگ در خزانه باز می شد.
به هر روی این طبقات در طی زمان به وجود آمد و کم کم رنگ باخت

اینکه مردم جمشید را دوست دارندباید چیزی در ناخود آگاه باشد و یکی از آنها باید همان داستان ور جم باشد که جمشید از همه ی گونه های حیوانات و انسان ها جمع کرد و با ساختن ور، جان آنها را نجات داد.

این که جمشید دین و سیاست را یکی کرد کار او تنها نیست. در آن دوره ی تاریخی پادشاهان، کار دین و سیاست را با هم انجام می دادند.

با این حال پرسش های شما را با دوستان شاهنامه دان خود مطرح و پاسخ آنها را خواهم نوشت.

[ بدون نام ] شنبه 8 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 15:06

شهرزاد

IP: 80.71.126.27
شنبه 8 آبان 1389 ساعت 01:41

پاسخ:
شهرزاد گرامی
از انتخاب این شعر زیبا بسیار سپاسگزارم.
همیشه نسبت به اینجا لطف داشته و مهربانی کرده ای.
امیدوارم بتوانم از پس این همه دوستی برآیم.

فلورا شنبه 8 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 22:39

پروانه جان
حق با شماست، من ابیات زیادی رو میدونم که توش از جمشید سخن رفته و در همه ی این ابیات یه جورایی جمشید آیینه ی عبرت نشان داده شده،

مثلا این رباعی خیام

آن قصر که جمشید دراو جام گرفت
آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت
بهرام که گور میگرفتی همه عمر
دیدی که چگونه گور بهرام گرفت

یا این بیت ها از سعدی که میر عمادحسنی بسیار زیبا نوشته، عکسش رو براتون ای میل میکنم

شنیدم که جمشید فرخ سرشت
بسرچشمه ای بر بسنگی نوشت
برین چشمه چون ما بسی دم زدند
برفتند تا چشم بر هم زدند

البته این شعر بصورت کتیبه در استان ایلام بر بسنگی نوشته شده از روزگاران قدیم که امیدوارم به زودی ببینمش

اما داستانی از سعدی که این دوبیت در اون وجود داره با زحکایت از آیینه عبرت بودن جمشید داره

شنیدم که فرماندهی دادگر / قبا داشتی هر دو روی آستر
یکی گفتش ای خسرو نیکروز / ز دیبای چینی قبایی بدوز
بگفت این قدر ستر و آسایش است/ وز این بگذری زیب و آرایش است
نه از بهر آن می‌ستانم خراج / که زینت کنم بر خود و تخت و تاج
چو همچون زنان حله در تن کنم/ بمردی کجا دفع دشمن کنم؟
مرا هم ز صد گونه آز و هواست/ ولیکن خزینه نه تنها مراست
خزاین پر از بهر لشکر بود / نه از بهر آذین و زیور بود
سپاهی که خوشدل نباشد ز شاه/ ندارد حدود ولایت نگاه
چو دشمن خر روستایی برد / ملک باج و ده یک چرا می‌خورد؟
مخالف خرش برد و سلطان خراج/ چه اقبال ماند در آن تخت و تاج؟
مروت نباشد بر افتاده زور/ برد مرغ‌دون دانه از پیش مور
رعیت درخت است اگر پروری/ به کام دل دوستان برخوری
به بی‌رحمی از بیخ و بارش مکن/ که نادان کند حیف بر خویشتن
کسان برخورند از جوانی و بخت/ که با زیردستان نگیرند سخت
اگر زیردستی درآید ز پای / حذر کن ز نالیدنش بر خدای
چو شاید گرفتن بنرمی دیار/ به پیکار خون از مشامی میار
به مردی که ملک سراسر زمین/ نیرزد که خونی چکد بر زمین
شنیدم که جمشید فرخ سرشت/ به سرچشمه‌ای بر به سنگی نبشت
بر این چشمه چون ما بسی دم زدند/ برفتند چون چشم بر هم زدند
گرفتیم عالم به مردی و زور/ ولیکن نبردیم با خود به گور
چو بر دشمنی باشدت دسترس / مرنجانش کو را همین غصه بس
عدو زنده سرگشته پیرامنت/ به از خون او کشته در گردنت

سعدی رو خیلی دوست دارم اما سعدی از خانمها دل خونی داره، چه طعنه ها که به جماعت بانوان نمیزنه؟!

محمد درویش شنبه 8 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 23:54 http://darvish.info

درود بر پروانه گرامی
منتظر می مانم ...
.
تا آن زمان این اشعار را می خوانم و می خوانم و می خوانم ...
.
تویی آن که گیتی بجویی همی / چنان کن که بر داد پویی همی
.
بدان گه شود تاج خسرو بلند / که دانا بود نزد او ارج‌مند
به دانش بود شهریار ارج‌مند / نه از گنج و مردان و تخت بلند
.
سرفراز باشید ...

با درود
یک- پرسش های شما را برای یکی از دوستان شاهنامه دانم ایمیل زدم و پاسخ دادند که باید حضوری پاسخم را بدهند.
به ودی از دیگر دوستان نیز خواهم پرسید . به هر روی پی گیر آن ها هستم.

دو - موضوع انتخاب عکس گردآفرید و استادش براشما روشن شد؟

سه -
بیتهای خوب یرا برای خواندن انتخاب کرده اید.

با سپاس فراوان از همراهی شما

مازیار یکشنبه 9 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 13:54

سلام
حالتون چطوره
ببخشید دیر دیر میام اینجا
امدم بگم اپیدم

سلام
منتظر هستم تا امتحانت را بدهی و به این انجمن بپیوندی.
خوشحالم که آپیدی حتمن میرم سری به بیشه سر میزنم

پروانه دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:00

فلورای گرامی
شعرهای خوبی انتخاب کردی.

اگر آن کتیبه را دیدی حتمن عکسی از آن بگیر و برایم بفرست.
در متن های اوستا نوشته شده که جمشید پس از پیروزی ضحاک صد سال سرگردان بود شاید زمانی از همان جا در ایلام گذشته است است!

این شعر سعدی را نخوانده بودم . ولی درس های سعدی به امیران و شاهان از درس های خواندنی است.
دلیل این دید سعدی به زنان از بخت بد او بود در انتخاب زن. شاید اگر آن زنها نبودند سعدی، سعدی نمیشد مانندخرقانب با آن زن بسیار بد اخلاق !

فلورا دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 19:13

حق با شماست پروانه جان
سعدی، بنده خدا مثل فلاسفه شانس داشتن همسر خوب ازش دریغ شده بود...اما دلیل نمیشه که چنین بیتهایی رو در کنار بیتهایی حاوی نکته های گهربار اخلاقی جا بدن...
بهترین تصحیح آثار سعدی از محمد علی فروغیه که بیتهای مشعشعی در مورد خانمها داره:

زن نو کن ای دوست هر نوبهار
که تقویم پاری نیاید به کار

نمیخواستم اینجا بنویسم چون آقایون رفت و امد میکنن ... اما دیدم بد نیست نظر شون رو درمورد این ابیات بدونم

آقایون بفرمایند هر چه می خواهد دل تنگشان بگوید

من قول می دهم هیچ پاسخی ننویسم فقط گوش کنم

پروانه دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 19:42

فلورای گرامی
حافظ در بیت های زیر حافظ در غم و حسرت دوران جم و خسروان دیگر است:

*
گفتم ای مسند جم جام جهان بینت کو

گفت افسوس که آن دولت بیدار بخفت
*
ساقی بیار باده و با محتسب بگو

انکار ما مکن که چنین جام جم نداشت

*
حال خونین دلان که گوید باز

و از فلک خون جم که جوید باز

*
ساقی بیار باده و با محتسب بگو

انکار ما مکن که چنین جام جم نداشت

محسن سه‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:13 http://sedahamoon.blogsky.com/1389/08/11/post-15/

در مورد شعر خانم فلورا بنویسم
زن نو کن ای دوست هر نوبهار / که تقویم پاری نیاید به کار ، عرض کنم که اگر این کار باعث شود که کسی بشود سعدی، جای هیچ صحبتی نیست. بگذارید سعدی این کار رابکند. ولی اگر هر مشنگی از جایش بلند شود و به فتوای سعدی سر هر سال تقویم عوض کند کور خوانده. با ید به او گفت: مرد حسابی سعدی میگوید زن نو کن ای دوست..... تو از کی تا به حال دوست سعدی بوده ای؟ واقعن چرا همه -بیشتر حاج آقاها- فکر می کنن این دوست یعنی خودشان؟ من با همه ارادتی که به سعدی دارم در خودم اصلن نمی بینم که روزی به من بگوید دوست.
حالا یک تبلیغی بکنم که بیایید و غزلی از سعدی در لینک بالا گوش بدهید. البته از آن غزل ها که خودش را خیلی تحویل گرفته. ولی چکنم که یکی از زیباترین غزلهایش است. به نظر من.

محسن سه‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:19 http://sedahamoon.blogsky.com

من از سعدی معذرت می خوام. چون دوسه تا غزل سعدی آماده داشتم این را با یکی دیگر اشتباه گرفتم. توی این شعر خودش را زیاد تحویل نمی گیرد.

پروانه سه‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 15:47

Exhibition
Epic of the Persian Kings: The Art of Ferdowsi’s Shahnameh
The Fitzwilliam Museum, Cambridge
Sat 11 September 2010 to Sun 9 January 2011
Mellon Gallery (13)


http://www.fitzmuseum.cam.ac.uk/whatson/exhibitions/shahnameh/

شهرزاد سه‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 17:11

اسطوره ها دنیای عجیبی دارند حرف های بسیاری در دل دارند ولی باخودآگاهی بیدار و هشیار و دنیوی یا عرفی با ما سخن نمی گویند، در لایه های ژرف روان رخنه می کنند و به خیال پردازی پایه و مایه می دهند به همین دلیل هم هست که بسیاری ازصاحب نظران معتقدند اسطوره زبانی تمثیلی یا رمزی دارد.

بنابراین برخوانندگان شاهنامه است که با جستجو در منابع معتبر این رمزها و جان کلام فردوسی را دریابند و چطور می شود برای پرسش های هوشمندانه آقای درویش پاسخی یافت اگر منابع دیگر را نخوانیم و به زیر و بم های داستان های شاهنامه از جمله اسطوره جمشید تنها در حد همین چند بیت فردوسی اکتفا کنیم؟
بله فردوسی به اوستا دسترسی داشته ولی آیا هرگز از خود پرسیده ایم که اهم اساطیر ایرانی که به زبان غیر دری و در خلال بیست و یک نسک اوستا نگاشته شده بود چگونه می توانست مد نظر فردوسی قرار گیرد در حالی که بسیاری معتقدند شاعر حماسه سرای ما با زبان اوستایی آشنا نبوده و از طرفی در روزگار فردوسی آیین های میتراییسم و مزدیسنا که آبشخور اصلی اساطیر ایرانی است در زوال بودند و عدم عنایت فردوسی به آن ها ناگزیر؟

و مگر نه این که خود فردوسی هم در مقدمه ارزشمند شاهنامه اش می گوید، هر بخش از گفته های من که با خرد قابل درک نبود، راه به تمثیل و رمز می برد:
تو این را دروغ و فسانه مدان / به یک سان روشن زمانه مدان
ازوهرچه اندر خورد با خرد / دگر بر ره رمز معنا برد

به قول سعیدی سیرجانی در کتاب ضحاک ماردوش، "شاهنامه به خصوص فصول اساطیری اش نباید به قصد سرگرمی خوانده شود. داستان های اساطیری جوهر فرهنگ و معارف ملی است و فشرده تجارب هزار ساله قومی. هر شاخ و برگی از روایات اسطوره ای حاصل تجربه های تلخ و شیرین گذشتگان است که لعاب افسانه بر آن کشیده و دارالشفای حکمت برای نسل های آینده باقی گذاشته اند. روایات اسطوره ای از مقوله اشعار کنایی است و نیازمند گزارشی است روشن گر و تفسیر"

و البته کشف اندیشه نهفته در اساطیر که در حقیقت زیربنای فرهنگ و روحیات یک قوم محسوب می شود، کاری است بسیار دشوار و تخصصی که ما را ناچار می کند در تفسیر و شناخت اساطیر کشورمان از جمله داستان های شاهنامه به دامان اسطوره شناسان و صاحب نظران این فن پناه ببریم و از تفسیر به رای خودداری کنیم. همین منابع به ما می گویند که اگر کارنامه شاهان اساطیری پیشدادی چون هوشنگ و تهمورث و جمشید و گشتاسب و ... خداگونه است و هاله ای قداست و الوهیت منش شان را در برگرفته، دلیلش این است که این شاهان نمایندگان و یاوران اهورامزدا بر گستره زمین اند و اگر در داستان جمشید از زبان فردوسی می خوانیم که جمشید شهریاری و موبدی را به خود نسبت می دهد، اشاره ای است به باور ایرانیان باستان که دین و شهریاری دو برادر پشت هم اند، بی تخت شاهی دین نمی پاید و شهریاری بی دین برجای نمی ماند. چنان که اردشیر بابکان نیز به فرزندش شاپور چنین اندرز می دهد:
چون بر دین کند شهریار آفرین / برادر شود پادشاهی و دین
نه بی تخت شاهی است دنیا به پای / نه بی دین بود شهریاری به جای
دو دیباست یک در دگر بافته / سرآورده پیش خرد تافته
نه از پادشا بی نیاز است دین / نه بی دین بود شاه را آفرین
چنین پاسبانان یکدیگرند / تو گویی که در زیر یک چادرند

این شاهان از جمله جمشید در اساطیر ایرانی، ترویج دهنده و گستراننده دین بهی و یار و یاور اورمزد در ستیز و آویز با نیروی شر و تباهی و تاریکی و پلیدی اند، همانند ایزدان مزدیسنا که در زندگانی روزانه مردمان شریک می شوند و پشتیبان انسان های نیک اندیش و درست کردارند که در پناه ایزدان از گزند جادوگران و دیوان و بیماری مصون می مانند، بنابراین جهان ایزدی و جهان انسانی همدست و هم پیمان اند و آدمی در نبرد با اهریمن هرگز بی یار و یاور نیست بلکه از پشتیبانی اهورامزدا و شاهان و جاودانان نیک خواه بهره مند است گرچه اختیار میان انتخاب خیر و شر از آدمی سلب نمی شود و همین اختیار است که جمشید را به تباهی می کشاند.

جمشید شاه و موبد ازلی با آن همه دانش و هنر و کار آزمودگی در پایان قربانی غرور خود می شود و تاوانش را می بیند چرا؟ چون در شاهنامه گیتی بر پایه اصول اخلاقی بسیار والایی استوار است که تخطی از آن ها مجازات سنگینی دارد و همین شاهنامه را از دیگر اسطوره های دنیا ممتاز می کند. در شاهنامه شاهد نبرد مداوم میان نیکی و بدی، روشنایی و تاریکی، اهورامزدا و اهریمن هستیم که اولین پی رنگ های این جنگ در داستان های اساطیری سه گانه آغاز شاهنامه یعنی داستان کیومرث و سیامک و هوشنگ و در قالب جنگ با دشمنان کیهانی و کاملن خارجی که فردوسی از آنان تحت عنوان دیو یاد کرده دیده می شود، تا اینجای شاهنامه همه چیز سفید یا سیاه است رودرویی دو قطبی نیکی ناب و بدی خالص حتی در دو رنگی تن سیمگون سیامک و هیبت وحشی دیو سیاه نشان داده می شود، ولی به مرور ماهیت اسطوره ای این داستان ها ما را به داستان جمشید می کشاند جایی که فردوسی اولین رگه های رخنه بدی به سرشت انسانی را در قالب اسطوره شاه بزرگ و فرهنگ آفرینی چون جمشید به ما بازمی نمایاند و یادآور می شودکه همیشه جایی برای خاکستری و طیف رنگ های مختلفی که مابین سیاه و سفید وجود دارد هست و این که هر گاه غرور بر آدمی چیره شود، حتی شاهی بزرگ همچون جمشید فرهنگ آفرین هم محکوم به فناست، هر چند این فنا وحشت هزارساله ضحاک نامی را در پی داشته باشد و همین بستر سازی است که خواننده را آماده می کند تا با پای به پای فردوسی نظاره گر برادر کشی سلم و تور باشد و سرچشمه دشمنی ایران و توران را که بخش بزرگی از قسمت حماسی (یعنی بخش اصلی شاهنامه) را در برمی گیرد با دیده قبول بخواند و بپذیرد. رویه پرماجرا و پی در پی شاهنامه در بسیاری مواقع ساختار زیربنای آن را از دیده خواننده پنهان کرده است.

این ساختار بر پایه بایسته های اخلاقی انسان در جهان و فرو رفتن تدریجی بدی در نهاد اوست. در بخش های اساطیری آغازین شاهنامه که بازتاب آموزه های زرتشت است، انسان آزاد است که در نبرد اهورامزدا و اهریمن هر سویی که بخواهد قرار گیرد، بجنگد و پاداش یا مکافات انتخاب خود را بگیرد. آز و حسد و غرور بزرگترین گناهان است که چه بسیار افراد بی گناه را به کام مرگ می کشاند و شاهانی همچون جمشید را بی اعتبار می کند.

آقای درویش گرامی نگاه پرسش گرانه و پرسش های هوشمندانه شما به من یاد می دهد که همه چیز و از جمله جمشید را سیاه یا سفید نبینم و بی تعارف تا به حال به شاهنامه این گونه نگاه نکرده بودم. جمشید پادشاهی بود که علی رغم همه خوبی ها و بزرگی هایش علی رغم نهادن آیین نوروز و آبادانی شهر استخر (تخت جمشید) و ساختن گرمابه و .... خطا کرد و مکافاتش را دید.

من فکر می کنم اگر در کنار داستان های شاهنامه – و به خصوص بخش های اساطیری – سابقه پهلوانان و پادشاهان را در دیگر متون دنبال کنیم می توان بهتر پیام مورد نظر فردوسی را در شاهنامه متوجه شد. مثل این که کسی از شما بخواهد او را در مورد نحوه پرورش گلی که سابقه و شرایط نگهداری اش را می دانید راهنمایی کنید و شما می دانید آن گل احتیاج به آب و هوای مرطوب و آبیاری فراوان دارد ولی آن فرد می گوید پیشینه و شرایط آب و هوایی پرورش این گل مهم نیست من می خواهم گلم را در همین شرایط آب و هوایی پرورش دهم، گمان می کنم شاهنامه و داستان جمشید هم همین طور است ما اگر بخواهیم به لایه های پنهان اسطوره جمشید برسیم، ناچاریم دیگر منابع را هم کاوش کنیم و شاید همین کوچک شمردن منابع دیگر است که باعث می شود عصا یا تیغ جمشید را به سلیمان نسبت دهند و نگین وی را بر انگشتری سلیمان نقش کنند و دست آخر این دو را بر هم منطبق بدانند؟ مگر می شود یوسف گمگشته و انگشتری زنهار لعل یار حافظ را در دیوان حافظ دنبال کرد و گفت اگر حافظ می خواست بیشتر بدانیم، بیشتر می نوشت؟

یادمان نرود سخن اریک فروم را در کتاب زبان از یاد رفته که می گوید:
"اسطوره ها عقاید و افکار فلسفی و مذهبی و وقایعی را که در زمان و مکان اتفاق افتاده اند و نیز تجربیات روانی مهم انسان را به زبان سمبلیک بیان می کند و اگر نتوانیم معنای واقعی اساطیر را درک کنیم، مجبور خواهیم بود آن ها را تصاویری پیش پا افتاده و بدوی از تاریخ دنیا تلقی کنیم و در بهترین وجه آن ها را فرآورده هایی شاعرانه و زیبا از تخیل انسانی بدانیم"
انگار برای حرف هایم خیلی خیلی خیلی بیشتر از یک منبر فرناز احتیاج داشتم، امیدوارم دوستان و به خصوص پروانه عزیز و هم نام گرامی ام پرگویی ام را بر من ببخشند.

شاد و پایدار باشید

محمد درویش سه‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 23:35 http://darvish.info

درود بر شهرزاد درویش گرامی ...
نخست آن که پرگویی های شما را هنگامی می بخشم! که استمرار داشته باشد!!
.
دوم این که بسیار لذت بردم از شیوه ای که برای بیان تحلیل تان از آن سود بردید.
.
سوم این که من جمشید شناس نیستم و نبودم و اعتراف می کنم که جمشید را با همین شاهنامه شناخته ام و این آرزو که بتوانم روزی آنقدر فرصت بیابم تا حقیقت ماجرا را از ورای همه ی متون دریابم، احتمالاً باید به گور ببرم ...
اما برایم جالب بود که آن جمشید جمشید که می گفتند و روی سر می نهادند؛ تا این حد خطاکار بوده است!
دوست داشتم شاهنامه شناسان و سابقون در باره این پرسش ها و تردیدها روشنگری کنند و فقط روخوانی نکنیم و یکدیگر را تأیید ننماییم و به قول پروانه بانو: نوشابه برای خود باز نکنیم!
.
مثلاً در ماجرای دیوان، فردوسی در جایی دیگر می گوید:
.
تو مر دیو را مردم بد شمر / کسی کو ندارد ز یزدان خبر
هر آن کو نپوید ره مردمی / ز دیوان شمر مشمرش آدمی
.
یعنی : دیوان نه فقط افسانه نیستند، بلکه ظاهری انسان‌گونه هم دارند. منتها آنها به نظر فردوسی بیگانه از دین و بیزار از راستی و پاکی و دشمن نیکی‌ها و دوستدار پلیدی‌ها هستند.
حالا با چنین توصیفی، حق دارد اگر کسی بخواهد آنها را متنبه کرده و به کار گمارد.
.
سرفراز باشید ...

فرناز چهارشنبه 12 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:30 http://farnaz.aminus3.com/

تنها کتابی که از " یونگ " خوانده ام " انسان و سمبلهایش" اثرات عمیقی روی من گذاشت ... این مربوط به خیلی سال پیش است . بعدها بازخوانی چندباره این کتاب را بشدت می طلبیدم اما متاسفانه عزیزی ! این کتاب را برد و هرگز پس نداد ... بخش هائی از نوشته های خواندنی شهرزاد عزیز مرا به یاد نوشته های آن کتاب انداخت .
واقعا نمی دانم که این آشتی چطور باید اتفاق بیوفتد اما حس می کنم یکی از بزرگترین علت های شاهنامه نخوانی ما _ من و خیلی ها که مثل من هستند _ عدم شناخت اسطوره هاست . آن زبان تمثیلی و اسرارآمیز را ایکاش از کودکی برای ما رمزگشائی می کردند ... ایکاش به جای بسیاری از این کتا ب هائی که به قول آریا هرگز به درد هیچکس نخواهد خورد اسطوره ها و بخصوص اسطوره های ایرانی را می آموختیم و این کمبود فقط مال این سالها و این روزها نیست .. نسل من و پیش از آن هم این را کم داشته ....

شهرزاد چهارشنبه 12 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:10

درود بر آقای درویش گرامی

نخست و دوم: سپاس فراوان از لطف شما

سوم: به سهم خودم بسیار خوشحالم که این جمع را همراهی می کنید و با نگاه متفاوت‌تان ما را به جور دیگر نگاه کردن وامی‌دارید. در حقیقت – با اجازه ی دوستان – هیچ کدام از ما شاهنامه شناس و جمشید شناس نیستیم و همین سوال‌ها و چالش‌ها است که ما را وامی‌دارد هر کدام به قدر تشنگی از این دریای گسترده بچشیم و توشه برگیریم و نگاه دقیق‌تری به این اثر ارزشمند داشته باشیم.

تعریفی که فردوسی در ابتدای داستان اکوان دیو از دیو می دهد و شما به زیبایی به آن اشاره کرده اید در حقیقت همان توجیه بکارگماری دیوان توسط جمشید است، در مورد دلیل اختلاط دیانت و سیاست و دسته بندی مردم هم که بحث شد، از طرفی تصور می‌کنم اگر تا هنگام مشاهده ردپای کم رنگ شهرناز و ارنواز در داستان ضحاک و حضور آشکار فرانک به عنوان اولین زن اسطوره‌ای در داستان فریدون اثری از زن نمی‌بینیم، باید دلایل آن را در ماهیت اسطوره ای این داستان ها و نه در ضعف جمشید و یا تفکر مردسالارانه‌اش جستجو کنیم. بحث ساختن سلاح‌های گوناگون هم که با توجه به وجود همواره نیروهای اهریمنی که از همان ابتدای شاهنامه در ستیز با بشر هستند، دور از ذهن نیست پس به این ترتیب جمشیدی که فردوسی او را گرانمایه می خواند تا جایی که دچار غرور نشده و فره ایزدی از او گرفته نشده آن قدرها هم گناه کار نبوده بوده؟

سپاس مجدد از محبت و همراهی‌تان

محمد درویش چهارشنبه 12 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:15 http://darvish.info

به فرناز:
واقعیت درستی را اشاره کردی ... نگاه کن در همین پایتخت چه تعداد گروه های تئاتری فعال هستند؟ تقریباً 90 درصد کارهایی که در طول 50 سال اخیر بر روی صحنه برده اند، روایتی هایی تقلیدی از آثار نویسندگان 400 ساله اخیر اروپا یا 100 ساله آمریکا بوده است!
وقتی فرزانگان و هنروران ما نیز فردوسی و مولانا و نظامی و ... را فراموش کرده اند؛ دیگر چه انتظاری از عوام داریم؟
چندی پیش به روستایی در اطراف مریوان رفته بودم، پسر جوان و برومندی را دیدم که تی شرتی به تن داشت که بر رویش عکس جومونگ حک شده بود!
چرا فرزندان ایران زمین نباید از تی شرت هایی سود جویند که تصویر قهرمانان ملی شان چون آرش و رستم و سیاوش و فرود و فرامرز و فریدون و منوچهر و ... بر روی آن نقش بسته باشد؟!
.
درود ...

پروانه چهارشنبه 12 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:40

دوست ادیب و شاهنامه دان این اتجمن ،شهرزاد گرامی

می دانم که در گرد آوری و نوشتن این مقاله وقت گذاشتی و چه همه جانبه به اساطیر نگاه کردی و در این بین پاسخ پیام ها را هم در نظر داشتی.

می خواهم به روش خود که نمی توانم همانند تو بنویسم دیدگاهایت را در چند بند کوتاه نمایم:

یک- اسطوره ها در درازای تاریخ ، از آگاهی و هشیاری به روان ما رخنه کرده و به شکل رمز درآمده اند. یا به بیانی دیگر، اسطوره ها زیربنای تاریخ و فرهنگ یک قوم هستند.

دو- اسطوره ها ریشه درآیین کهن ایرانی دارند و فردوسی در روزگار خودش نمی توانسته روشن به آنها بپردازد بنا بر این باید رازهای شاهنامه را در متون دیگر را جست و جو کرد.

سه- کتاب ضحاک ماردوش را که پیش از این برایم از آن گفته بودی ،تاکنون نتوانستم بیابم.

چهار- « در شاهنامه گیتی بر پایه اصول اخلاقی بسیار والایی استوار است که تخطی از آن ها مجازات سنگینی دارد و همین شاهنامه را از دیگر اسطوره های دنیا ممتاز می کند.»
بسیار اندیشمندانه نوشتی.

پنج- « جمشید پادشاهی بود که علی رغم همه خوبی ها و بزرگی هایش علی رغم نهادن آیین نوروز و آبادانی شهر استخر (تخت جمشید) و ساختن گرمابه و .... خطا کرد و مکافاتش را دید. »
در پیامی شقایق گرامی نوشت جمشید خوبی های زیادی کرد واین تایید سخن ایشان است.
در گفتگویی ناتمام و بی نتیجه بین درویش گرامی و من در باره ی نام تخت جمشید، هیچ یک از دوستان دیدگاهشان را بیان نکردند و اینجا می بینم شما نام «تخت جمشید» را درست می دانید.

شش- توضیحات دین و حکومت در آن دوره هم توضیحات بسیار خوب و کاملی نوشتید.

هفت- این دید شما هم در باره ی باز آموزه های زرتشت در شاهنامه ، بسیار خواندنی است.

هشت- نکته ای که در باره ی پادشاهان و پهلوانان نوشتی، یاد آور این است که «آیین شهریاری» خود مقوله ای است که باید در لابلای این گفتگوها جای دهیم.

از پیام بسیار پر بارت بسیار سپاسگزارم


محمد درویش چهارشنبه 12 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 20:37 http://darvish.info

درود دوباره به شهرزاد درویش:
من هم دنبال دلیل بیگاری گرفتن شخصیتی چون جمشید بودم! و در حیرت به سر می بردم که چرا جمشیدی را که فرخ سرشت می نامند و می گویند:
.
شنیدم که جمشید فرخ سرشت
به سرچشمه ای بر به سنگی نبشت
بر این چشمه چون ما بسی دم زدند
برفتند چون چشم بر هم زدند
گرفتیم عالم به مردی و زور
ولیکن نبردیم با خود به گور
.
بده ساقی آن می که عکسش ز جام
به کیخسرو و جم فرستد پیام
چه خوش گفت جمشید با تاج و گنج
که یک جو نمی ارزد سرای سپنج
.
باید مروج برده داری باشد؟ زیرا پیش تر در همین خانه از قول شمایان خواندم که دیوها، دیو سیرت نیستند! در صورتی که حالا مشخص شد که هستند! نیستند؟
.
سرفراز باشید ...

شهرزاد پنج‌شنبه 13 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 08:23

پروانه ی عزیز از جمع بندی خوب و لطف بی حدتان بسیار سپاسگزارم مثل همیشه جایی جز شرمندگی و خجالت و قدردانی باقی نگذاشته اید قصدم اظهار تواضع و این حرفها نیست به واقع شاهنامه دان نیستم تنها به عنوان کسی که عاشق فرهنگ و ادبیات کشورم هستم، دوست دارم در کنار شما و همراهان مهربانتان بیشتر با شاهنامه فردوسی آشنا بشم. و همیشه تلاشم این بوده راوی امانتدار سخنان بزرگانی باشم که عمر گرانبارشان را صرف شناخت این اثر بزرگ ملی کرده اند.

آقای درویش گرامی
با پیگیری و دقت نظری که در شما سراغ دارم می دانستم چنین سوالی را مطرح می کنید و حالا می بینم اشتباه نکرده بودم.

با مروری دوباره بر ابیات انتهایی داستان تهمورث می بینیم که حتی آن دیوها هم جادویی و افسونگری می دانستند و در صورت یافتن مجال دست از ستیز و دشمنی بر نمی داشتند ضمن این که در توضیح دکتر کزازی قید شده است " دیوان این بخش از شاهنامه ..."

از طرفی در داستان جمشید تکلیف دیو را خود فردوسی مشخص کرده و گفته:
بفرمود پس دیو ناپاک را ....
پس حداقل اینجا مشخص است که این تعریف با تعریفی که فردوسی از دیو بدست می دهد هم خوانی دارد.

محمد درویش پنج‌شنبه 13 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 13:55 http://darvish.info

شهرزاد گرامی:
از قضا من هم مانده بودم شما که می دانید، چرا خاموش مانده اید؟
در صورتی که شما می دانستید که من می دانم و پیگیری و پرسش خواهم کرد! نه؟
.
از این پرانتز اندکی شیطنت آمیز که بگذریم! می رسیم به صفت "ناپاک" که فردوسی برای دیو برگزیده است.
ما یاد گرفته ایم که وقتی این صفت را برای موصوفی برمی گزینیم، بدان معناست که آن موصوف می توانسته ناپاک هم نباشد؛ مثل زن ناپاک که در برابر زن پاک به کار می رود.
.
جالب این که در مورد نامگذاری روز 2 اردیبهشت به نام "روز زمین پاک" من به مسئولین ذیربط اعتراض کردم (http://biaban.darvish.info/archives/4802)؛ زیرا زمین و طبیعت ذاتاً پاک هستند و اگر ناپاکی می بینم ناشی از فشارهای نابخردانه یا آزمندانه انسانی است. در دنیا هم این روز را به نام "روز جهانی زمین" می شناسند.
.
خلاصه این که می شود قدری درباره دیوهای پاک صحبت کنید؟ آنها قاعدتاً باید موجودات شریفی بوده باشند! نه؟
.
و اما خبر خوش این که یک هفته ای را مهمان مردم شریف خوزستان هستم و بنابراین، پروانه بانو از شر من ؛ می تواند نفسی تازه کند! نمی تواند؟
.
سرفراز باشید ...

با درود

چه خوب که هنگام آمدن ضحاک نیستید.

وجود شما موجب شده است تا شهرزاد برایمان بنویسد و ما بخوانیم.

تازه داشتم داستان مرداس را بازر گذاری می کردم و می خواستم بنویسم که بحث شنیدین دیو را در اینجا ادامه دهید. خوب تا شما برگردید ما جد و آباد دیوها را در می آوریم.


سفر خوش

شهرزاد جمعه 14 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:07

آقای درویش گرامی
هنگام نوشتن پیام قبلی وقت تنگ بود، از ذهنم گذشت که شما چنین پرسشی را مطرح می کنید ولی باید پی کار مهمی می رفتم و از طرفی می خواستم حتمن پاسخ محبت شما را داده باشم و بحث را هم نیمه کاره رها نکرده باشم با خودم گفتم اگر ایشان اشاره ای کردند می شود بعد هم درباره اش گفتگو کرد ولی گویا سوتفاهمی پیش آمده که از این بابت صمیمانه از شما عذرخواهی می کنم خودم را نمی بخشم اگر کوچکترین رگه های ناخوشایندی در ذهن شما به جا گذاشته باشم.

هر چند در سفر هستید ولی می دانم هنگامی که بازگردید با بزرگواری و مهربانی عذرخواهی مرا می پذیر ید.

سفرتان خوش و بی خطر

پروانه جمعه 14 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 23:01

شهرزاد گرامی
ما در اینجا پیمان دوستی بسته ایم .بنا بر این گمان نمی کنم دلخوری پیش آمده باشد به خصوص از جانب بزرگواری مانند درویش گرامی.

پاتوق گورکن ها سه‌شنبه 18 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 19:47

سلام اینجا مثل کلاس درس شده ما میایم تلمذ می کنیم میریم

سلام
شما خود استاد هستید.

محمد درویش یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:50 http://darvish.info

درود بر پروانه و شهرزاد درویش گرامی
.
ما را چه به دلخوری ... اینجا داریم انرژی می گیریم ...
افسوس که روزگار در اهدای وقت درخور به درویش دارد بازی در می آورد.
ارادت داریم ...

با درود
جای شما بسیار خالی است.
بسیار خوشحالم که می بینم شاهنامه برای شما انرژی آور است.

پیام های شما هم همیشه به این جمع انرژی می دهد.هر گاه روزمرگی ها به شما اجازه داد وجود شما مایه افتخار است.
بسیار ارادتمندیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد