بایزید بسطامی

امردی نزد شیخ با یزید بسطامی رفت و گفت: « ای شیخ! من پسری دارم که شما را خیلی دوست دارد. می خواهم او را داماد کنم. مجلسی داریم. دوست دارم یکی از شاگردان شما به خانه ما بیاید و در جشن ما شرکت کند و از غذای ما بخورد. خواهش می کنم دعوت ما را قبول کنید. »


شیخ بایزید به درویشی اشاره کرد و گفت: « برو دل این مسلمان را خوش کن. »

 

درویش به خانه آن مرد رفت و در جایی که برایش آماده کرده بودند نشست. مرد میزبان شروع به پذیرایی از او کرد. وقتی سفره را پهن کردند. درویش لقمه ای برداشت که بخورد.


 

مرد گفت: « مدتهاست که آرزو دارم درویشی به خانه من بیاید و از غذای من بخورد. این یک لقمه که داری می خوری از هزار سکه طلا برای من با ارزش تر است. »

 

درویش لقمه ای را که برداشته بود سر جای خود گذاشت و دیگر دست به غذا نزد. بعد هم پیش شیخ بایزید برگشت. مرد برای عذرخواهی و تشکر پیش شیخ آمد و گفت: « نمی دانم که این درویش از من چه بدی دید که لب به غذا نزد؟ »


 

شیخ از درویش پرسید که چه دیدی و چه کار کردی؟


 

درویش گفت: « اول که به خانه او رفتم، خیلی با خوشرویی و احترام رفتار کرد. می خواستم دعایی در حق او بکنم و از خداوند چیزی برای او بخواهم. چیزی که از هشت بهشت برتر باشد اما او ارزش کار خود را پایین آورد و یک لقمه غذا را به هزار سکه طلا فروخت. وقتی فهمیدم که ارزش هر کاری را به پول می سنجد، نتوانستم غذای او را بخورم.


گفتارهای نیک شما(0)

نظرات 12 + ارسال نظر
علی آریا جمعه 22 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 20:22 http://serkherika.persianblog.ir/

.......
سلام
تاتی تاتی می کنم شاید دوباره راه افتادم
اگر چه من همیشه خواننده ی مطالب شما بوده ام
.......
می خواهم هفت پرده ی مخروبه را هم گرد گیری کنم
.......
سفر خوش و
برقرار باشید.

محمد درویش جمعه 22 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 23:04 http://darvish.info

کلاً "درویش" ها همه شون یه چیزیشون می شه! نمی شه؟
می گی نه! برو از شهرزاد بپرس!!
درود ...

محسن شنبه 23 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:23 http://after23.blogsky.com

بایزید را اول در تذکره الاولیا دیدم و بعدش در نفحات الانس و در آخر در سلطان العارفین . البته این آخری را دوسه روزی ورق زدم چرا که مهر مهر شیخ ابولحسن خرقانی بر دلم نشسته بود در آن زمان. نه. خیال بد نکنید بازی ما چون بازی مولانا و آن شمس خبیث نیست.

بابک شنبه 23 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 15:19

سلام پروانه عزیز
این درویش ما هم جو گرفته بودش، بابا ملت همه که اکصفورد نرفتن لبان با زبان معرفت باهات حرف بزنن، شاید یک روستائی مقا من بوده که می خواسته ارادتش را به شما اعلام کند، چه درویش بی کلاسی، من اگر جای بایزید بودم می دادم از کلمه معرفت سه دفتر کامل مشق کند تا یاد بگیرد اداب مهمانی را :-)

[ بدون نام ] شنبه 23 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 16:57

سلام
من همیشه مطالب شما رو می خونم . مطالب شما همیشه خیلی جالب است
این یکی خیلی جالب بود
موفق باشید

سلام
سپاسگزارم
در نظر دارم بیشتر از بایزید بسطامی بنویسم.خوشحالم که از دید شما جالب بود.
نامتان را فراموش کردید بنویسید
روزگارتان به نیکی

فریدون یکشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:59 http://www.parastu.persianblog.ir

یک - با وجود اینکه اقتصاد نقش مهم و اساسی در زنذگی بشری دارد، ولی همه چیز را نمی شود با معیار های پولی سنجید . بعنوان مثال: انسانیت ، خلاقیت، مهر مادری، عشق و بسیاری از ارزش هایی از این دست را نمی شود با معیار ِ پولی سنجید.

دو - همیشه اندیشیده ام که حضور پول در زندگیِ بشری، یکی از بزرگترین عوامل ِ تبعیض و فقر در جوامع بوده است .
*****
چند کلمه در داخل پرانتز
گله من از سیستم بانکداری _ آنها که وضع مادی شان خوب نیست مجبورند از بانک وام بگیرند ( پول قرض کنند) و بابت این قرض سود بدهند و بانک مبلغی از این سود را بعنوان کار مزد بر می دارد و بقیه را بعنوان سود به آنها که پول ذارند و انرا پیش بانگ پس انداز کرده اند پرداخت می کند. در صورتیکه اگر پول نبود چنین بی عدالتی مضاعف هم، وجود خارجی نداشت.

فرناز یکشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 13:53 http://farnaz.aminus3.com/

این اشاره ای است به فرهنگی که متاسفانه بخشی از فرهنگ ماست و البته چه خوب که از آن بگوییم و بشنویم .. گاهی حتی فکر کرده ام که وقتی سر سفره ی خود نشسته ایم و با خانواده در حال حوردن چیزی هستیم وقت خوبی نیست برای از گرانی و از قیمت ها گفتن کاری که عموما به آن عادت کرده ایم و تصور می کنین که اگر غریبه ای نبود حق این کار را داریم ! خوب که فکر کنیم می بینیم چقدر حق داشته آن درویش ...

محسن سه‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:31 http://after23.blogsky.com

یک روز توی یک مهمانی یکی داشت پسته می خورد. صابخونه ضمن صحبت از گرونی گفت:
میدونید این پسته ها دونه ای چند میافته؟ دونه ای شاید بیست تومن. از روزی که خریدمش تا حالا خودم دلم نیومده یک شکم سیر ازش بخورم.
طرف که درویش نبود، بهش گفت:
نه بیست تومنی ها خیلی درشت تر از ایناس. اینا فوقش شیش هف تومن باشه!!! ولی خب خوشمزه است. و به خوردن ادامه داد.

فرناز سه‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:55 http://www.razebaran.blogfa.com

سپاس دوست عزیز
برایم چراغ آوردی

نیره سه‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 23:35

درود بر شما.
روزی فردی به مهانی می رود. بعد از اتامام غذا می گوید: خدا به سفرهشما برکت دهد خیلی دلمه های خوش مزه ای بود، البته من دو تا بیشتر نخوردم.
میزبان می گوید: نوش جان. دو تا نبو.د و چهارتا بود ولی کیه که بشمره؟

حکایتی است...

درود بر نیره بانو

شنیدم یکی بود که به مهموناش با لبخند می گفت بخورین دیگه! چرا نمی خورین؟ اگه نخورین باید بدیم سگا بخورن!

بایزید تو کی بودی و چی گفتی! بعد از این همه سال بیا همین ستون رو بخوان و ببین مردم به مهموناشون چیا که نمی گن!

محسن چهارشنبه 27 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 23:56 http://sedahamoon.blogsky.com/1389/05/27/post-9/

ققنوس

سالار هم از شما تشکر می کنه.
پاینده باشید

سهیلا جمعه 12 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 20:54 http://deltangi24.blogsky.com

مطلب جالبی بود اما انصافا نظرات از خود داستان جالبتر بودند . من هم میگم زیاد نباید مته به خشخاش کلام مردم گذاشت . حالا گیرم که کار میزبان نادرست . لقمه اش را با محبت تعارف کرده . بخور و دعایش کن . تمام .
پروانه جانم سلام . به تازگی از طرف دوستی بسیار بایزید باران شده بودم . متاسفانه کتابی در دسترسم نبود تا همراهیش کنم که شما لطف کردید و منبع معرفی کردید . قربان صفایت بسیار زیاد .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد