راهنمای نمودار شاهنامه فردوسی - دوره پیشدادیان و کیانیان

 


فرانک دوانلو از پژوهشگران نیک شاهنامه است ،کتابی انتشار داده اند که با یاری آن می توان از دیدگاهی دیگر به شاهنامه پرداخت. برای همه ی کسانی که این کتاب را دیدند گیرایی خوبی داشت، هریک به شکلی شوق خود را نشان دادند، یکی از دوستان که تا کنون شاهنامه نداشت بی درنگ شاهنامه ای خرید و... همه به جز رییس کتابخانه ای که به آن می روم. روز پیش که به کتابخانه رفتم کتاب را با خود بردم و در بین راه به خود می گفتم چقدر رییس از دیدن چنین کتابی خوشحال می شود ابتدا به کتابدار نشانش دادم و گفتم اگر خواستید می توانم برایتان از نویسنده بگیرم ، سپس او به اتاق رییس رفت ،واکنش او را می دیدم، گونه ای برخورد می کرد که گویا ویزیتوری کتابی آورده است می خواهد کتابش را به فروش برساند. کتابدار پس از کمتر از یک دقیقه بازگشت و گفت: ما اخیرن کتاب خریدیم. سرگرم نگاه کردن نام کتابها روی کامپیوتر بودم ، فکرهای گوناگون از مغزم می گذشت: خوب تو که این رییس رو می شناسی مثلن تو خودت از اعضای فعال کتابخانه ای او فقط از روی تعداد کتاب هایی که برده ای تو را به عنوان عضو فعال می شناسد و هیچوقت برایش مطرح نبوده تو به چه می اندیشی همیشه منتظر سلام و احترام تو هست که البته تو هم کوتاهی نمی کنی و همیشه احترام می گذاری و او با خوشرویی پاسخ می دهد،.. مگر از یادت رفته که چه کتابی به عنوان جایزه به اعضای فعال می داد: «راز»! آخر مگرچه میشد یک گلستان می داد که همیشه به یادگار در کتابهای خانه بماند. آخر چرا فکر می کند ما باید برویم از دیگران روش زندگی کردن یاد بگیریم در حالی که خودمان این همه آثار کلاسیک داریم که خواندنشان، درمان بسیاری دردهاست...همانطور که رییس را در ذهنم بسته بندی می کردم حرکات کتابدار از دیدم پنهان نبود، چنان غرق کتاب شده بود که انگار رفته بود درون کتاب هی ورق میزد و می خواند و هر آن چیز تازه ای در آن پیدا می کرد .... دو کتاب گرفتم و از کتابخانه بیرون آمدم...






در باره ی کتاب می توانید اینجا بخوانید


با کلیک کردن روی عکس پاره ای از نمودار پیوست کتاب را تماشا کنید.




 

نظرات 10 + ارسال نظر
بابک چهارشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:01

فرق رئیس و با مدیر در همین چیز هاست، و یک رئیس را خوب توصیف نمودید. به قول شما دیگر برخی شورش را در آورده اند، این از مدیران کتاب خانه که با اثار ایرانی چینین برخوردی دارند و ان هم از تلویزیون که تاریخ خیالی کشور های شرق آسیا را به خورد خردمان می دهند و کسی هم نیست بگوید، این ره که تو می روی به ترکستان است
.........
چه بگویم؟!

مدیر و رییس هر دو عنوان هستند و هدف خاصی دراین مورد نداشتم. این خانم اصلن فکر نمی کنم هیچ کتابی بخواند چون هر وقت رفتم سرگرم هر کاری دیدمش جز کتاب خواندن حتی برای نمایش هم هیچگاه کتابی روی میزش نیست.
او هم یکی است مانند خیلی های دیگه...
..
یکی از دوستانم که ده سالی است ندیدمش ولی همیشه برایم ایمیل فوروارد می کند. چند روز پیش ایمیلی فرستاد که فایلهای شنیداری شاهنامه داشت و صد مگا بود.
کوتاه در پاسخش نوشتم: شاهنامه می خوانی
نوشت خیر چطور مگه؟
نوشتم: گفتم من هم در پاسخ برایت چند فایل شنیداری از شاهنامه بفرستم
نوشت: شاید در آینده ازت گرفتم
نوشتم: تو که در ایمیل فوروارد کردن کم گوی و گزیده گوی هستی خوشحالم که اگر شاهنامه نمی خوانی آنقدر برایت ارزش دارد که از بین ایمیل فورواردی هایی که به دستت می رسد حذفش نمی کنی!

شهرزاد چهارشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 19:15 http://se-pi-dar.blogsky.com

انگار قدیم تر ها کتابخانه ها وضعیت بهتری داشت. زمانی بود که اگر کسی در امور فرهنگی مثل چاپ و نشر کتاب و روزنامه و ... فعالیت داشت، عاشق بود و به قول امرایی بوی کتاب مستش می کرد نه مثل حالا که بوی پول دل و دین دلالان کتاب را می برد وقتی کتاب و کتاب خوانی و روزنامه های ما وضعش این گونه باشد کتابخانه های ما هم به دست این طور افراد بی خیال و بی مسئولیت اداره می شود.

فرهنگسرا ها .....

پرستوی سفید چهارشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 22:06 http://www.n-hoseini.persianblog.ir

درود بر شما...1-به خاطر معرفی این کتاب سپاس. خیلی دوست دارم بخرمش ولی ترجیح می دم اول شاهنامه بخرم که از نداشتنش سخت در عذابم و از نخواندنش سخت تر در عذابم!!! 2-کاش من هم عادت به کتابخانه رفتن پیدا کنم و دست از این کتاب خریدن ها بردارم که هرچه دارم و ندارم .... آخه می دونید من عضو کتابخانه ی عریض و طویل آستان قدس هستم ولی راه من تا حرم دوره و ... جنون کتاب خریدن و ... 3- تا در نعمتی قدر ان ندانی ...

درود بر دوست گرامی
این کتاب کنار شاهنامه میشه گفت لازم هست و به حافظه کمک می کنه.

شاهنامه ژول مل با قیمت پانزده هزار تومان خیلی مناسب و خوب سراغ دارم شاهنامه خوبیه و فرانک دوانلو هم پژوهش هایش از این نسخه است. من شاهنامه ژول مل را یشتر از مسکو دوست دارم.اگه میخواهی بگو تا برایت بگیرم و بگذار م کنار.
چون اصلن دیگر توان در ترافیک بودن و راههای دراز را ندارم ،نزدیک ترین کتابخانه را انتخاب کرده ام چند قدمی محل کارم. ولی باید وقت بگذارم بروم کتابخانه ملی. راه دور همیشه موجب نرفتن است.
تا جایی که بتوانم کتاب نمی خرم. ولی گاهی کتابی پس از خواندن می خرم.

فرناز چهارشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 22:57 http://farnaz.aminus3.com/

سالهاست به کتابخانه نرفته ام .. انگار بعید می دانم آنچه را که می خواهم آنجا باشد با این شرایط با این آدمها با این مدیرها و این مدیریت ها ... ترجیح می دهم آنچه را که می خواهم بخرم یا از دوستان امانت بگیرم .. شاید حتی نخوانم !
به اندازه ی تو صبور نیستم پروانه جان می دانی !

رییس کتابخانه خانمی بسیار مهربان است وهمیشه لبخندی می زند و با کارمندها بسیار خوب رفتار می کند هم رییسه هم دوست کارمندهاست ولی به گفته ی شهرزاد بوی کتاب رو حس نمی کنه !
همه ی کتابخانه مرتب و کتابدارها بی درنگ کار انجام میدن . خیلی کارشون سخته چون این روزها بیشتر کنکوری ها و دانشجوها از کتابخانه استفاده می کنند
من خیلی آدم پررویی هستم و با این حرفها کتابای کتابخونه رو رها نمی کنم.

فریدون پنج‌شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 16:57 http://www.parastu.persianblog.ir

الف - تا آنجا که من میدانم خرید کتاب توسط دارای شرایط و شیوه خاص کتابخانه است و سرپرست کتابخانه آزاد باشد در هر زمانی هر کتابی که به کتابخانه معرفی شود ٬ دست به ابتیاع آن بزند.

ب - امروزه پژوهشگران بسیاری دست به انتشار شاهنامه با کم و بیش تغیراتی جزیی زده اند و اینقدر ادر این کار افراط کرده اند که مطالعه ی شاهنامه (باید اصل هدف باشد ) را تحت الشعاع قرار داده و به به حاشیه رانده است. من تعجب می کنم که چرا به جای خواندن شاهنامه ٬ بیشتر به تعریف و ستایش شاهنامه و نوع چاپ و انتشار و غیره پرداخته شده است.
راستی حالا که تنور تنوع شاهنامه داغ است بد نیست که ماهم برویم شاهنامه ای منتشر کنیم و از این نمد قبایی برای خود و دوستان بدوزیم . مثلن بنویسیم « بهتر است به جای شاهنامه بنویسیم شه نامه » . و چون فردوسی زبان فارسی را زنده کرده به جای حکیم ابوالقاسم فردوسی بنویسیم « دکتر قاسم فردوسی» ... و برای اینکه خلق اله بتوانند شاهنامه را در جیب خود حمل کنند . داستانهای شاهنامه را جداگانه بصورت جیبی چاپ کنیم که بشود هر داستان را همراه برد و در ساعت نهاری ٬ در اطاق انتظار ‌٬ در صف اتوبوس ٬ صف نان و غیره خواند.

با صمیمانه ترین درود ها
فریدون





فریدون گرامی
چون در امر کتابداری از مدیران کتابخانه ی داشگاه هستید منتظر پیام ارزشمند شما بودم

الف- در آنجا دفتری هست که کتابهای درخواستی را می نویسیم و معمولن بودجه ای در اختیار دارند که خود کتابدارها اقدام به خرید می کنند. کتابدار خانمی که تا مرا می بیند به سراغم می آید اینها را برایم گفته است. بار دیگر که رفتم از آنها بیشتر می پرسم. من فقط قصد شناساندن کتاب را داشتم که رییس حتی نگاه هم نکرد.

ب - بر خلاف تصور شما شاهنامه اصلن بازار داغی ندارد و هر که دست به گردآوری شاهنامه می زند هیچ سود مادی نصیبش نمی شود . فقط عمر خود را در راه عشق و علاقه ی خود گذاشته است.
من در برابر همه ی آنهایی که دست به نشر شاهنامه و فرهنگ شاهنامه شناسی می زنند سر تعظیم فرو می آورم. آنها که رفت اند روانشان شاد آنها که هستند عمرشان درازتر باد .

بابک جمعه 7 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:54

با سلام خدمت فریدون عزیز
و با کسب اجازه از پروانه گرامی،
من کتاب شاهنامه آخرش خوش است اثر دکنر محمد ابراهیم باستانی پاریزی را به شما پیشنهاد می کنم تا ببینید که همچین تنور داعی هم نبوده و اگر هم بوده بندگان خدا مانند خود فردوسی از آتش آن سوخته اند و نانی به کام نبرده اند.
..................
پروانه جان، راستش درست یا نادرست روی شاهنامه تعصب دارم چون اولین کتابی که خوانده ام همین بوده.

بابک گرامی
نمی دانم منظور فریدون گرامی "بارار گرم شاهنامه" کجاست! !!
باید بروم سراغ آمار ببینم این شاهنامه ها کجا به فروش می رود.
اصلن مردم شاهنامه نمی خوانند حتی بسیاری روشنفکران ما شاهنامه نخوانده به سراغ ادبیات و فلسفه غرب می روند و وبلاگ هایشان پر است از نقد و بررسی نظرات آنها چه برسد به اینکه بروند نقد و تحلیل آن را بخوانند .
دوستان به پیوندهای وبلاگ هایشان بروند ببینند آیا کوچکترین اثری از شاهنامه خوانی دیده می شود؟
همین شاهنامه پانزده هزار تومانی که را نوشته ام از نظر چاپ خیلی بیش از این می ارزد باور می کنی در دو نشست کانون فردوسی و انجمن حافظ که جمعن سیصد نفر شرکت کرده بودند یکی هم فروش نرفت. تازه دیدم یک خانمی که آبمیوه و کیک بهش نرسیده بود می گفت پذیرایی نشدیم.
راستش بند ب پیام فریدون گرامی دل مرا سوزاند.
ایشان تقصیری ندارند سال ها از این مرز و بوم دور هستند و خبر از فروش شاهنامه ندارندکه با این نمد نمی توان قبایی برای خود دوخت.
دل پری دارم که دراین ستون نمی گنجد.

تعصب: یکی از دوستان روزی در پاسخم نوشت شاهنامه برایم "مقدس "نیست !
مراقب باش اینطور در موردت قضاوت نکنند. در باره ی من که این گونه قضلاوت می کنند .

بابک جمعه 7 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:04

شاید یک روز
آنها از خود می پرسند
ما کجای راه را ندیده ایم
که حالا،
این شهر این چنین غریبست...
و من صدای سهراب گون قلبشان را می شنوم؛
که با حسرت،
می گویند:
«پشت دریاها
شهری است»
قایقی نیست که در آب انداخت ...
.............................................
نادر ابراهیمی می گوید: عشق به وطن یک ضرورت است
یک سوال از همه دوستان خوب و فهیمم دارم؟
وطن را باید از کجا شناخت؟! ریشه ها را چطور باید یافت؟
..............................................
پروانه عزیز،
تعصب رنگ کهنه تری از مقدسات دارد :-) من به شاهنامه متعصبم

شعر قشنگی است .از شماست؟

کزازی می گوید برای جهانی شدن ابتدا باید بومی بود. این را پست مدرنیست ها هم می گویند.

به امید آن روز که نیازی به تقدس و تعصب برای شاهنامه نداشته باشیم.

این روزها دلم زیاد می سوزد .

پرستوی سفید جمعه 7 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 17:56 http://www.n-hoseini.persianblog.ir

گاهی به خاطر بی مهری به شاهنامه یا کم خواندن آن احساس گناه می کنم و این را واقعن می گم ولی این جور احساسات داشتن دردی رو دوا نمی کنه حتا برای خود آأم شاهنامه نه تنها باید خواند که باید زندگی کرد وابه این هم معتقدم ... هر چه بیشتر با آن آشنا می شوم دستم پرتر و فهمم از زندگی رنگ و بویی دیگر می گیرد...

گشتم و آن داستان مولوی را پیدا نکردم که فروشنده ای بساطی در بازار داشت و خوردنی های خوب در آن داشت کلی هم داد و فریاد که بیایین ببرین عجب چیزهایی دارم!
هنگامی که کارش تمام شد بساط رو جمع کرد و نان خشک در آورد وشروع کرد به خوردن

حکایت ما ایرانی ها شده از این خوان نمی خوریم و فریاد که چه داریم دیگران بیایند ببرند همانطور که مولوی را بردند.

بله خریدن شاهنامه و گلستان و بوستان و دیوان حافظ و.. دردی را درمان نمی کند باید خواند و سود جست.

فریدون شنبه 8 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:49 http://www.parastu.persianblog.ir

یک- پیامی را که در بخش الف نوشته بودم بصورت زیر تصحیح می نمایم.

تا آنجا که من میدانم ٬خرید کتاب توسط سرپرست کتابخانه٬ دارای شرایط خاص کتابخانه است و سرپرست کتابخانه طبق آن شرایط و بودجه ای که در اختیار دارد می تواند کتاب هایی که را که لازم است تهیه کند. سرپرست کتابخانه نمی تواند در هر زمان هر کتابی به کتابخانه معرفی شد٬ بدو ن در نظر گرفتن شرایط و ضوابط کتابخانه خریداری کند.

دو- شاید بهتر می بود در این مورد قضاوت نمی کردم ، چه که از شرایط و امکانات آنجا اطلاعی ندارم. در ضمن من یک دستیار ساده کتابخانه دانشگاه بودم نه مدیر کتابخانه. چون مدرک مدیریت ام در رشته کتابداری نیست.مدیریت کتابخانه را به من نمی دهند. بقول معروف آنرا گذاشته ام در کوزه آبش را بخورم ... ها ها ها

سه- در دنیای روشنفکر ٬ تعصب جایی ندارد. برای روشنفکر هیچ چیز و هیچ کس مطلق نیست. همه چیز می تواند زیر علامت سئوال قرار بگیرد. تعصب با مسایل، ... علمی برخورد نمی کند

چهار - وقتی این همه تنوع در نسخه های متفاوت فردوسی، مرتب منتشر می شود و همچنین در شناخت شاهنامه این همه دکترا داریم آیا این را در اصطلاح فارسی تنور داغ ... نمی گویند؟ و راستی اگر فروش ندارد چگونه است هر از چند گاهی نسخه ی جدیدی منتشر می شود و به بازار عرضه می شود؟

پنج - راستی منظور ما از وطن هویت ملی است یا مرز های اقتصادی سیاسی ؟؟؟؟ در ضمن وطن و این مرز ها برای سرمایه دار ها و حفظ منافع شان است وگر نه برای مردم عادی چه فرق می کند در کجا باشند. برای مردم عادی هر جا که سقفی روی سرشان باشد و از رفاه نسبی بر خوردار باشند آنجا می تواند وطن شان باشد. اگر این مرزها برداشته شود من و شما چیزی از دست نمی دهیم. به قول مارکوت بیگل موطن آدمی روی نقشه چغرافیا نیست. موطن آدمی جایی است که دوستش بدارند

شش- تفکر پسا مدرن، مجموعه ای از درهم ریخته گی های ذهنی است که اصل را از یاد می برد و به مسایل فرعی می پردازد. بعنوان مثال برای یک جعبه به روایت های متفاوت در باره جعبه توجه می کند به جای اینکه به جعبه و محتوای آن توجه کند. و این اینکه برای جهانی بودن آیا ابتدا باید بومی بود یا نه را ، وارد بحث اش نمی شوم چون این مطلب برایم یک روایت ساده است و باید دلایل ارائه شده را خواند و اگر ضرورت داشته باشد پاسخ گفت.

با تشکر و سپاس فراوان از شما و خوانندگان گرامی تان.

یک:رییس کتابخانه می توانست کتاب را نگاه کند مثلن من را به عنوان عضو فعال میشناسد نه یک فروشنده ی کناب!
یا می توانست بگوید پیشنهادت را در آن دفتر یادداشت کن

دو: عناوین هیچ مهم نیستند مهم خصلت های نیک شماست.

سه: گاهی در این دنیای بی تفاوتی نسبت به ادبیات کهن تعصب درمان کوچکی است ومیدانم بابک گرفتار تعصب نیست.

چهار: بیش از هزار نسخه ی خطی در موزه های سراسر دنیاست. فکرش را بکنید خواندن هفتادهزار بیت بسیار دشوار است چه برسد به با دست نوشتن آن هم از نوع خوشنویسی با نگاره گری! آیا آنها هم به دنبال قبا دوختن بوده اند؟

پنج:
وطن از نظر من ایران است. من نه سرمایه دارم نه سیاستمدار. چه خوب چه بد ایران را دوست دارم و در حفظ آنچه به من رسیده است تلاش می کنم

شش:از کدام تنوع و گوناگونی سخن می گویید؟! شاهنامه پیش از فردوسی وجود داشته با همین تنوع. شاهنامه فقط یکی نبوده است و فردوسی هم همه ی آن را ننوشته است. برای من نبود دوران هخامنشیان و اشکانیان پرسش است؟
آنها که دست به چاپ و نشر کتاب شاهنامه ای نو میزندد فقط برای عشقی است که به شاهنامه دارند.
دو نسخه ی اخیر و از همه مهمتر شاهنامه خالقی مطلق که توسط یک بنیاد دولتی نشر یافته. و ایشان سی سال به هراه شاهنامه پژوهان دیگر زحمت کشیده اند که بی شک اگر قبایی باشد نصیب دولت شده است که گمان نمی کنم.
شاهنامه دکتر جنیدی که ایشان هم نزدیک سی سال است روی این شاهنامه پژوهش کرده اند از نزدیک ایشان را می شناسم که هر آن چه دارند در بنیاد نیشابور برای آموزش زبان پهلوی و شاهنامه و تاریخ فرهنگ ایران گذاشته اند و تمام سخنرانی ها بدون دستمزد شرکت می کنند
شاهنامه دکتر کزازی که اصلن یک کتاب دانشگاهی است و دانشجویان فوق لیسانس آن را می خوانند و انتشاراتش هم یک مرکز دولتی است وچند بار به آن مرکز رفتم همه یجلدها را نداشت تا توانستم در نمایشگاه مجموعه ی خود را تکمیل کنم
برخی انتشاراتی ها هم که از قدیم دست به چاپ شاهنامه می زدند ومانند امیرکبیر که برخی اعتقاد دارند فقط باید از امیر کبیر خرید!
حالا اگر شما می شناسید که شاهنامه سودی برای کسی داشته بفرمایید تا با خبر شوم.
شش:تفکر پسا مدرن از نظر من یعنی مدرن زندگی کردن ولی شرایط بومی را در نظر گرفتن

از اینکه وقت گرانبهایتان را برای پاسخ به یادداشت های کوچکم می گذارید بسیار سپاسگزارم
همیشه پایدار باشید

بابک شنبه 8 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:44

فریدون عزیز با عرض پوزش و یادآوری اینکه شاید من نتوانسته باشم علاقه شدید قلبی را با تعصب معنی کنم اما حرف هائی که در زیر مطرح می شود روی سخنم با شما نیست و به هیچ روی قصد جسارت و بی ادبی به حضور شما را ندارم ،
من هم با افراط و تفریط مخالفم اما شاید برای شما که سالها در وطن نبوده اید و اینکه سالها تفکر و روش خاصی به شما تحمیل نشده است و حتی تا بحال به قول شاملو: دهانت را نبوئیدند، مبادا گفته باشی دوستت دارم . شاید برای شما تعصب و تقدس خنده دار و دور از اصول و اصلوب زندگی مدرن و روشنفکرانه امروز باشد اما اینجا جزئی از زندگی روزانه ماست. روشنفکران عزیز نمی توانند ادعای مدرنیسم و دوری از کهنگی و تعصبات کنند و برای ناهار غذای سنتی ایرانی و کباب بختیاری سفارش دهند، آیا می توانند؟!
شاید امروز یکی از دلایل حسرت جوانان این مرز و بوم سکوت روشنفکران و لیدر های فکری جامعه در برابر مفاهیمی چون خاک و ریشه های فرهنگیست و به همین دلیل است که اسامی دانشمندان ایرانی سر از کتب تازی در می آورند و خلیح فارس ما می شود خلیج عربی ... با این تفاسی دیری نمی انجامد که همجون مولانا که سر از ترکیه و رودکی که سر از تاجیکستان در آورده عنقریت است که فردوسی هم سر از افغانستان در آورد و ما تنها شاهد این دگردیسی باشیم شاید دلیل این بی تفاوتی به همه آثار فاخر وطنمان عدم شناختمان از این اثار باشد و من بسیار شرمسارم که به عنوان یک جوان ایرانی در مورد ادوارد کبیر بریتانیائی و افسانه های او بیشتر از رستم و سیاوش شاهنامه خوانده ام.
من متعصبم، آری ... من از هر چه روشنفکری و مدرنیست هست سیر شده ام،من از هر چه که اسمش را فاصبه نسلها گذاشته اند سیر شده ام ، من از اینکه حرفهای والدینم را نمی فهمم سیر شده ام.من از روشنفکرانی که در جائی دیگر و دور از این نردم برایشان نسخه می پیچند سیر شده ام، من می خواهم شادی گمشده ام را همین جا پیدا کنم و تعصب فرهنگی ام مرا به این امر وا می دارد
با پوزش از پروانه عزیز که محیط ارام و شاهنامه ای بلاگ را مخدوش کردم :-)

بابک گرامی
فریدون گرامی از دوستان بسیار ارجمند این سرای کوچک هستند. سخنانشان همیشه گهر بار هستند و برایم آموزنده. بی شک با روحیه ای که ازایشان می شناسم گفتگو را بی ادبی نمی دانند

در ضمن اینجا هر چه می خواهی بنویس تو هم از دوستان گرانقدر اینجا هستی.

با سپاس فراوان از بودنت دراینجا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد