همشاگردی سلام

 

امروز صبح خیابانها شور دیگری داشت. دانش آموزان همه در حال رفتن  به کلاس درس و اندیشه بودند. با زهم ترافیک شروع شد ولی بسیار خوشحال بودم.
ولی  امروز"بازم مدرسم دیر شد" و ساعت هشت هنوز تو خیابان بودم اخبار ساعت هشت پس از شروع سرود "همشاگردی سلام" را گذاشت.  
  زنده یاد مجتبی کاشانی سراینده  و مدیر مدرسه ساز به یادم آمد. 
 
در دل دارم امید، 
 بر لب دارم پیام، 
 همشاگردی سلام، 
 همشاگردی سلام... 
 
خاطره های دوران مدرسه برای همه به یاد ماندنی هستند 
به این   همکلاسی سلام بروید فقط همان صفحه ی اولش بسیار تماشایی و شنیدنی است. بلند گوها روشن باشد و اگر فقط یک آرم دیدید کلیک راست و play را فشار دهید.
 
از بنیان گذاران همایش همکلاسی سلام نویسنده ی هنرمند وبلاگ  هفت پرده می باشد.
 
نظرات 13 + ارسال نظر
فریدون سه‌شنبه 2 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 16:55 http://www.parastu.persianblog.ir

روایت همشاگردی را در لینک مجتبی کاشانی خواندم. و بی اختیار اشک ام جاری شد . من خودم بسیار شاهد چنین صحنه هایی از فقر و تنگدستی در کشوری که روی طلای سیاه ( نفت ) خوابیده است بوده ام. یادم می آید سالها پیش در مسیر سفرهایم گذارم به دهکده ای افتاد که بچه ها با هیجان از موجودی عجیب و غریب صحبت می کردند. می گفتند : همینطور می غرید و از تپه بالا می آمد. چشاش مث خورشید برق می زد. جل الخالق عجیب خلقتی بود .وقتی به بالای تپه رسید وایستاد و ساکت شد . و از گوشه دهنش یه نفر بیرون اومد و نگاهی به اطراف کرد و دوباره رفت توی گوشه ی دهنش و بعد غرش کنان از تپه سرازیر شد و طولی نکشید که غیب شد.

بعد که جستجو کردم دیدم دژبانی با ماشین جیپ ارتشی از آنجا رد شده . در این منطقه مردم هنوز توی خانه های کاهگلی زندگی می کردن و با هیزم شب های تاریک شان را روشن نگه می داشتند.
ممنونم از این لینک ها و ترانه همکلاسی سلام.
با صمیمانه ترین درود ها

نخستین بار که به دنبال شعر همکلاسی سلام بودم به مجتبی کاشانی رسیدم و پس از جستجو در اینترنت از او مطالب بسیاری خواندم . انسان بسیار زحمت کش و توانا و بزرگی بود و چه یاد خوشی از خودش به جا گذاشته است. در ایران هوز یک میلیون و دویست هزار نفر عشایر داریم که در کنار لوله های نفت سوار بر اسب و الاغ حرکت می کنند و در چادرها زندگی می کنند.
با سپاس فراوان

فرناز سه‌شنبه 2 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 22:31

من عاشق پاییزم و همیشه برای اومدنش بیتابم . برای من روزهای اوائل مهر دوست داشتنیه به خاطر اومدن پاییز و نه به خاطر مدرسه ! اعتراف میکنم که هیچ خاطره ی خوشی از مدرسه ندارم .. تک و توکی هم اگر بوده انگار دیگه یادم رفته .. همیشه وقتی آدمها از خاطرات مدرسه حرف میزنن من احساس حسرت و غریبی عجیبی پیدا می کنم .. خیلی دنبال علتها گشتم بعضیهاشو پیدا کردم و بقیه رو نمی دونم شاید هنوز پیدا نکردم شاید اگر روزی همه ی علتهارو پیدا کنم شاید من هم مثل همه اول مهر که میشه حس خوبی داشته باشم .

پاییز جشن رنگ ها و نورهاست.
چقدر جنگل قشنگ میشه!

من هنوز دوستان دوران مدرسه رو دارم با اینکه از نظر فکری ممکنه بین ما فاصله افتاده باشه ولی حس عجیبی ما رو به هم نزدیک می کنه و مثل خواهر دلسوز هم هستیم.

وقتی ابتدایی بودم با چند تااز دوستام قرار داشتم ساعت 6 صبح پشت در مدرسه بودم تا سرایدار در رو باز کنه و ما بریم سراغ بازی وقتی مدرسه شلوغ میشد وبچه ها می اومدن ما خستگی در می کردیم تا بریم و سر صف بایستیم.
دبیرستان هم که بودیم روشنفکر بازی و یواشکی کتابهای ممنوعه رد و بدل کردن و با شعر و شاعر ها آشنا شدن... هم حال و هوای دیگه ای داشت.
البته خر خونی و رقابت بر سر نمره ی عالی هم حال و هوای خودشو داشت.
زمانی هم به یک روستا برای درس دادن می رفتم که خاطرات تلخ و شیرینی هم از آنجا دارم.
بعد هم حس خوب اول مهر رو فرزندانمان ادامه دادند.

بعضی وقتا هم با خاطرات دیگران خوشحال میشم مثل تماشای این حس همکلاسی سلام که از نزدیک در همسرانمان می بینیم.

بابک چهارشنبه 3 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 01:16

منم امروز صبح مهربون بودم. تو تهران! به یک نفر کمک کردم پنچری ماشینشو بگیره. کتابی از من آدرس خواسته بودید (ببخشید امروز به دستم رسید) انتشارات DK به نام Philosophy نوشته Stephan law چاپ 2007 - شهر کتاب - یک جمله قشنگ از این کتاب :
It's easy enough to get your hair in shape, but what about what's inside your head? Unfortunately, there is no labour-saving appliance that makes you a better thinker - you have to practise

با این که شما از نظر من کاملن مجازی هستید و هیچ مشخصاتی از شما جز همین پیام ها ندارم ولی باید همیشه مهربان باشید.

از صبح که پیام شما را خواندم هر چه به مغزم مراجعه می کنم یاری ام نمی دهد که کی و کجا از شما آدرس کتاب خواسته بودم . اگر ممکن است کمکم کنید تا به یاد بیاورم.

چه جمله نابی انتخاب کردی !
حالا سرهای مختلف جلوی چشمم رژه میرن...

بایت معرفی کتاب هم دست شما درد نکنه باید بروم سراغش.

علی آریا چهارشنبه 3 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 02:23 http://serkherika.persianblog.ir

......
با اینهمه تعریف شرمنده ام کرده ایددر حالی که از توجه شما خوشحال هم شده ام.
در هیاهوی خیابانها ودر حالی که روز ارتش است وشب احیاست ولابد همه جا دعواست و تی وی ناله پخش میکند وهزار روزمرگی دیگر ؛..... یادم رفته بود که روز اول مدرسه چقدر قشنگ است . ممنون که یادآوری کردید. برقرار باشید.

کدوم تعریف؟؟ حقیقت و واقعیت نوشته شده. همین

خوشحالم که خوشحال شدید

در میان این همه ناله و روزمرگی و... اول مهر همیشه قشنگ است.

پروانه چهارشنبه 3 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 11:33

برای آقای مهارلویی:
او موقع ها که سر کلاس میا ومدید هیچوقت برامون شعر نخوندید؟ چرا هیچوقت این طبع لطیف رو ما احساس نکردیم؟ همه اش درس بود و درس..

شما همیشه باز بوده و هستید
ساز شما پس از سی سال با صدای شعر می نوازد
شما تا اوج پرواز کردید و در ذهن ما در همان اوج هستید
این چرخ پیر با همه سر ناسازگاری دارد چه به جا که از رستم نام بردید
شما در ذهن و یاد ماشاگردانتان همیشه بالا و ارجمند بوده و هستید.
...

بابک پنج‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 14:56

یک وبلاگ از شما در مورد نیچه بود و من اونجا از این کتاب که معانی فلسفه رو با عکسهای جالب و چاپ خوب همراه کرده و جدید بودنش تعریف کردم.

گرفتم.
با سپاس

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 21:48

http://www.bukhara-magazine.com/

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 21:51

http://www.arooz.com/book/1387/07/post_68.php

http://www.amirkabir.net/book-1675.html

من و سارا پنج‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 23:28 http://manvasara.blogfa.com

یاد قدیما بخیر. دست دادش کوچیک رو می گرفتم با هم می رفتیم مدرسه. پول تو جیبی هامون چه برکتی داشت؟؟برکتی که حقوق ماهیانه ی الان نداره
موفق باشی دوست عزیز

اون موقع نیازها هم کوچیک بود.
وبلاگ شما را دیدم با وجود سارا کوچولو چه شیرین بود.

محسن شنبه 6 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 14:52 http://after23.blogsky.com

من سالهاست همشاگردی سلام را نشنیده ام. رادیو هم شاید یکبار روز اول مهر پخش کرده باشد یا نکرده باشد. از چند نفر دیگر هم پرسیدم آنها هم تازه فهیدند که چند سالی است نشنیده اند. تا جاییکه به فکر رسید حتمن شعرش؟ شاعرش؟ آهنگسازش؟ نوازندگانش؟ یا بالاخره هر چیز دیگرش حتمن مورد دار بوده است. چون امکان ندارد سرودی در طی سی سال پخش شود و به مذاق کلیه مدیران فرهنگی کشور خوش بیاید.

ولی من روز اول مهر ساعت هشت و پنج دقیقه شنیدم. نمیدونم کدوم کانال رادیو بود.

یوگی بدن کورو شنبه 6 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 22:45 http://WWW.APURREZA.BLOGSPOT.COM

سلام ، این روزها همه چیز بوی کهنه گی گرفته . برای من حداقل اینطوره. چقدر دلم برای بچه گی و مدرسه تنگ شده.... آبادان ، مدرسه ی رضا پهلوی ، کلاس اول ، خانم پیمانفر... حتی اسم یکی از همشاگردی ها یادم نیست... قیافشون هم... به کی سلام کنم...

سلام
دوره های زندگی هر یک رنگ و بوی خاص خودش رو داره. مناصلن دلم برای بچگی تنگ نشده یاد اون روزها برایم لبخندی می آورد. برای نخستین بار دو سال پیش رفتم آبادان کاش نرفته بودم و اونجا رو ندیده بودم. خیلی دلم سوخت.

خلوتکده چهارشنبه 10 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 09:44 http://khalvatcade.persianblog.ir/

وقتی ماه مهر میرسه و جنب و جوش بچه های دبستانی رو میبینم ، یاد اولین روز مدرسه خودم می افتم. 18 سال گذشت ولی هنوز یادم نمیره وقتی مامانم رو دم در کلاس دیدم که با خانم شجاعی(معلم خوب کلاس اولم) صحبت میکرد ،مثل گلوله خودمو بهش رسوندم و شروع کردم زار زار گریه کردن ... مامان منو ببر خونهههههههههههههههه...
سبز و پاینده باشید

فرشته شنبه 13 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 11:51 http://freshblog.blogsky.com

سایت رو رفتم دیدم و شنیدم. آهنگش فوق العاده بود ۸/۶ کامل ایرانی بود اما عکساش به دوران من نمی خورد و بدتر از همه اصلا خانومی دیده نمی شد... واقعا خاطرات مدرسه یه چیزه دیگست هاآآآآآآآآآآآآ.

با اینکه اینها از شاگردان یک دبیرستان به گفته امروزی غیر انتفاعی و آن زمان "دبیرستان ملی " هستند و دبیرستان ها دخترانه و پسرانه جدا بودند . پس با خانم ها همکلاس نبودند.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد