پندار نیک

 

در طول ترم گذشته ترانه درسی به نام "برداشت از بناهای تاریخی " داشت در این درس به عنوان کار عملی باید یک بنای تاریخی را انتخاب می کردند و تمام مشخصات آن را برداشته تا اگر زمانی به دلیلی مثل زلزله آن بنا خراب شد بتوانند بر اساس این سند ها آن را بازسازی نمایند. ترانه هم در محله ای که میراث فرهنگی آن را در اختیار داشت خانه ای با نظر استادش انتخاب کرده بود که سیصد سال قدمت داشت .در این محله ساکنین آن در خانه هایشان زندگی می کنند ولی حق خراب کردن و یا از بین بردن قسمت هایی از بنا را ندارند و تا زمانی که می خواهند آنجا زندگی می کنند و در صورتی که مایل باشند می توانند به سازمان میراث فرهنگی بفروشند.

ترانه به آنجا می گفت "خونه ی من" . گاهی زنگ می زد و از" خونه"اش تعریف می کرد و از پذیرایی صاحبخانه و صحبت هایش با ساکنین خانه که یک زن و شوهر بودند، می گفت. آنها پنجاه سال بود که در کنار هم آنجا زندگی می کردند و فرزندانشان ازدواج کرده و از آنها جدا شده بودند.

در میانه ی ترم ترانه ما را به یک همایش که خود در آن دست اندر کار بود دعوت کرد. دو روز مرخصی گرفتم تا در آن مراسم شرکت کنم . در این فاصله از ترانه خواستم مرا به خانه اش ببرد او هم متر و دوربینش را برداشت و مرا از کوچه های شهر یزد به خانه اش برد. زنی مهربان در را به روی ما باز کرد ، خوشحالی عجیبی به من دست داد. آن زن چنان با ترانه برخورد می کرد که گویی آنجا خانه ی او هم هست! ما را به اتاق پذیرایی برد دوساعتی آنجا بودیم و با هم از هر دری حرف زدیم او از زندگی اش و فرزندانش و خانه ی بزرگشان تعریف کرد . من هم با علاقه گوش سپرده بودم .در جایی هم من از فامیل خود و همسرم در گرگان برایش گفتم و او با آرامش به حرفهایم گوش می داد. ترانه هم آزادانه به گوشه کنار خانه سر می زد و متر کشی می کرد و عکس می گرفت گاهی هم می آمد از صاحبخانه سئوالی می کرد و می رفت . یک بار به ترانه گفت زیر زمین میری نترسی؟ ترانه گفت نه نمی ترسم .او رفت و فوری برگشت و رنگش پریده بود گفت ترسیدم . صاحبخانه هم با مهربانی و آرامش بلند شد و همراهش رفت .

وقتی از کوچه های تنگ و از میان بادگیرها ی کوچه می گذشتیم و باد خنکی به ما می وزید، ترانه از من پرسید :به هم چی می گفتید؟
گفتم: اولش که به سئوال های من جواب داد، دید م او هیچ سئوالی از من نمی کنه خودم شروع کردم به صحبت کردن که پیش خودش فکر نکنه تو دختر تنها اینجا بی بته ای ، بزار بدونن تو هم یه عالمه پشتت هستن.
ترانه لبخندی زد وبه آرامی گفت : اینی که تو می گی یه ذره هم تو وجود این خانواده نیست ، من معنی پندار نیک رو تو رفتارهای این خانواده دیدم.

پس از دو روز مرخصی به سر کار برگشتم . یکی از همکارهایم که اگر کار داشته باشد معمولن تلفنی تماس می گیرد و از جلوی در اتاقم که رد میشود سلام هم نمی کند، ساعتی نگذشته بود که لبخند زنان و دست در جیب به اتاقم آمد و بعد از سلام و احوالپرسی بادی در غبغب انداخته بود و پوزخندی می زد برگشت گفت : مشکل ترانه خانم حل شد؟
یه دفعه یکه خوردم اخمامو کشیدم و گفتم: چه مشکلی؟
گفت:خبرا رسیده که رفته بودی یزد
گفتم :خوب برم یزد ! کی گفته که برا ی رفع مشکل رفتم
گفت : خوب من شنیدم گفتم حتمن مشکلی پیش اومده
نگاهی بهش کردم و یاد پندار نیک آن زن افتادم که نخستین بار بود مرا می دیدو این مرد که بیست سال است با هم در یک محل کار می کنیم و همیشه با پندارهای تنگ خود زندگی کرده و در اساس پندارهایش در این سال ها هیچ گونه تغییری نکرده است و شاید بدتر هم شده است.!
نظرات 6 + ارسال نظر
معبد پروانه سه‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 23:20 http://mabadeparvane.blogfa.com

سلام ممنون که به من سر زدید.وخوشحال تر که مطالبو خوندین بعد نظر دادین!
شما هم مطالب خوبی دارین .باز به شما سر میزنم.
موفق باشید پروانه ی عزیز.معبد خودتونو این که دیگه گفتن نداره.منتظرتم.

بابک.پ.25 چهارشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 01:58 http://bishehsar.blogsky.com

در غروب خسته ی اندیشه ها
خواستم حرفی از آدم بزنم
لیک از عادت تنهائی خویش
در سکوتم ز صدا دم بزنم
...
تا این آقای همکار کژ پندار نباشد آن آقای صاحب خانه ی نیک پندار نمودی پیدا نمی کرد
بدرود پروانه ی عزیز

گاهی زندگی در میان جانوران آسان تر از زندگی در میان انسان هاست چه آنان رفتارشان بر آدمی روشن است.

تصور اینکه آن کژپندار نباشد شاید برای ما مشکل باشد ولی قطعن زندگی زیباتر از این خواهد بود.

ب. چهارشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 02:11

از استاد سخن:
ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز
کان سوخته را جان شد و آواز نیامد
این مدعیان در طلبش بیخبرانند
کان را که خبر شد خبری باز نیامد

چه سخن به جایی از گلستان ادب فارسی انتخاب کردید. واقعن آن کژ پندار یک مدعی بیخبر است به خصوص پس از سفر حجی که رفته ادعایش بیشتر شده است! و آن نیک پندار پروانه ی عاشق.

این یاد آوری شما مرا یکبار دیگر به فکر در مورد مفهوم مختلف مرغ سحر در ادب فارسی برد.

فریدون چهارشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 16:45 http://www.parastu.persianblog.ir

پروانه گرامی
سلام
این تصاویر برای من که سالهاست از ایران دور بوده ام حال و هوایی دارد که با هیج واژه ای نمی توانم آنرا توصیف کنم . واقعن دست عکاس درد نکند. مطلبی هم که نوشته اید جالب است. از این نظر که سازمان میراث فرهنگی از آثار تاریخی مان نگداری می کند گامی به پیش برای حفظ هویت فرهنگی مان است و از سوی دیگر منهم در لندن دیده ام که همسایه با همسایه سخن نمی گوید اما وقتی از لندن خارج می شویم و مزارع و دهکده ها می رویم می بینیم آدم ها چقدر خون گرم و با محبت اند.

شاید زندگی ماشینی شهری است که روی آدم ها هم تاثیر گذاشته است و کمتر وقتی برای معاشرت و رفت آمد ها گذاشته است.

*
سفر نامه خوبی بود .
با سپاس فراوان

فریدون گرامی
این خانه به شدت به طبیعت انسان نزدیک بود و احساس راحتی وآرامش عجیبی به آدم دست می داد. این آرامش را در ترانه که درآپارتمان بزرگ شده هم می دیدم.

همیشه به این فکر می کنم نسل جدید که با روش زندگی شهری رشد می کنند نگرش های آنها با ما نیز بسیار متفاوت خواهد بود. انسان ناگزیر به شهر نشینی شده است.
در زندگی شهر نشینی روابط نا خواسته زیاد هستند این است که از ایجاد روابط بیشتر فرار می کنیم تا بتوانیم استراحتی داشته و به کارهای شخصی یا مورد علاقه خود بپردازیم.

بافت قدیمی شهر حال نزدیکی به طبیعت انسان را داشت که هیچگاه در عمرم تجربه نکرده بودم این را در چهره ی توریستها هم می دیدم.

شاد و تندرست باشید

یوگی بدن کورو چهارشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 20:05 http://WWW.APURREZA.BLOGSPOT.COM

کاش می شد از دست این کج اندیشان آسوده به گوشه ای پناه برد. کاش می شد از دست اینان زودتر ابدیت را دید... خسته ام از ایشان، خسته ام حتی ز تصورشان، کاش می شد زود پیمود این ره زیبا به ظاهر لیک توی در توی حسادت را...

در تایید سخن شما:
مرد آن بود که در میان خلق بنشیند و برخیزد و بخسبد و بخرد و بفروشد ...
ابوسعید ابوالخیر

واقعن بین خلق بودن کار مشکلی است.

Ashley پنج‌شنبه 24 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 06:09 http://www.facebook.com/profile.php?id=100003417525527

Your post has lifted the level of dabtee

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد