Banishing a Ghost

همسر مردی به سختی بیمار شد. در بستر مرگ او به همسرش گفت، "من خیلی تو رو دوست دارم! و نمی خواهم ترکت کنم،و هیچ دوسن ندارم تو هم به من خیانت کنی. قول بده وقتی من مردم هیچ زنی را نبینی، در غیر این صورت روح من برای سرزنش تو خواهد آمد".
برای چند ماه پس از مرگ زن ، شوهر از دیگر زنان دوری می جست، اما به ناگاه در ملاقات با زنی عاشقش شد.
در شبی که آنها برای ازدواج نامزد شدند ، روح همسر سابق مرد بر او ظاهر شد و مرد را برای اینکه به عهد خود وفا نکرده ، سرزنش کرد. روح برای او هر آن چه که بین او و نامزدش گذشته بود فاش کرد، او کلمه به کلمه حرف های بین آنها را تکرار کرد. این موضوع او را آن قدر آشفته کرد که اصلن نتوانست بخوابد.
درمانده شد و از یک استاد ذن که در نزدیکی روستا زندگی می کرد، راهنمایی خواست.
استاد ذن گفت:" چه روح با هوشی". مرد پاسخ دارد:" بله همینطور است، او همه ی جزییات حرف ها و کارهای مرا به یاد می آورد".
استاد ذن لبخندی زد و گفت:"شما باید این چنینی روحی را تحسین کنید، اما به شما خواهم گفت که بار بعد که او را دیدید چه بکنید."
آن شب روح برگشت. و آن مرد هر آنچه استاد ذن گفته بود انجام داد. آن مرد گفت:" شما چه روح دانایی هستید، شما می دانید که من هیچ چیز را نمی توانم از شما پنهان کنم. اگر شما بتوانید پاسخ یک پرسش مرا بدهید ، من نامزدیم را به هم می زنم و تا آخر عمرم تنها خواهم ماند".
روح پاسخ داد:" پرسشت را بپرس."
مرد یک مشت لوبیا از یک کیسه ی بزرگ از کف اتاق برداشت و گفت:" به من بگو چند تا لوبیا در دست من هست."
روح فورن ناپدید شد و هرگز باز نگشت.



 


Banishing a Ghost



The wife of a man became very sick. On her deathbed, she said to him, "I love you so much! I don't want to leave you, and I don't want you to betray me. Promise that you will not see any other women once I die, or I will come back to haunt you."

For several months after her death, the husband did avoid other women, but then he met someone and fell in love. On the night that they were engaged to be married, the ghost of his former wife appeared to him. She blamed him for not keeping the promise, and every night thereafter she returned to taunt him. The ghost would remind him of everything that transpired between him and his fiancee that day, even to the point of repeating, word for word, their conversations. It upset him so badly that he couldn't sleep at all.

Desperate, he sought the advice of a Zen master who lived near the village. "This is a very clever ghost," the master said upon hearing the man's story. "It is!" replied the man. "She remembers every detail of what I say and do. It knows everything!" The master smiled, "You should admire such a ghost, but I will tell you what to do the next time you see it."

That night the ghost returned. The man responded just as the master had advised. "You are such a wise ghost," the man said, "You know that I can hide nothing from you. If you can answer me one question, I will break off the engagement and remain single for the rest of my life." "Ask your question," the ghost replied. The man scooped up a handful of beans from a large bag on the floor, "Tell me exactly how many beans there are in my hand."

At that moment the ghost disappeared and never returned.


People's reactions to this story:

"Ghosts are just human and can't know or do anything that a human can't."

"No one knows everything. Not even a spirit. You can be wise in some ways, but not in all ways."

"The ghost kept coming back because the man was always impressed by how it seemed to know everything. It had power over him. But when he finally stood up to it, and challenged it, the ghost disappeared forever."

"The ghost is actually a part of the man. So it couldn't know anything that the man himself didn't know."

"The ghost comes from the man's own mind. He created it. It is his own guilt that came back to haunt him."

"The reason something haunts us is because we keep our attention on it. When we move on beyond it it will disappear."

"To me, this story just shows that souls have memories, but not enlightenment."

"I don't like the ending. I read the story with high expectations, but felt let down in the
end."

"Why didn't the ghost know that the man had seen a Zen master?"

"If the wife really loved the husband, how could she subject him to such a promise?"

"Everything the ghost knew didn't amount to a handful of beans!"

نظرات 11 + ارسال نظر
حسام شنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 15:28 http://hessamm.blogsky.com

من همیشه داستان های وبلاگ شما رو می خونم و لذت می برم، اما راستش منظور این داستان رو درک نکردم! می شه لطفا راهنمایی کنین؟

ازدوستی شما با این خانه ی کوچک بسیار سپاسگزارم.

بیشتر این داستان ها از سایت دکتر جان سولر استاد روانشناسی بالینی دانشگاه رایدر امریکا و با اطلاع ایشان گرفته شده است.

استاد ذن به آن مرد نشان داد که روح زن ساخته و پرداخته ذهن خودش است.

البته برداشت از داستان های ذن متفاوت است. این برداشت من است.

مژده شنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 17:09 http://www.mozhdehk.blogfa.com

سلام پروانه عزیز
مثل گذشته داستانهایت خواندنی بود و قابل تامل
ممنونم

محسن شنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 18:05 http://after23.blogsky.com

یاد مراسم احضار روح میافتم که گاهی از سر تفنن انجام میدادیم. روح هر چه میگفت از ذهن یکی از ما گذشته بود.

شهرام عدیلی پور یکشنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 00:43 http://www.shahbara.blogfa.com

سلام پروانه خانم جان . عجب وبلاگ پر بار و جانانه ای شده این جا . خیلی خیلی تبریک می گم . آفرین . آفرین .

[ بدون نام ] یکشنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 15:05

نتیجه از این داستان:
شوهرانی که زنشون از دنیا رفته با خیال راحت بروند یک زن دیگر بگیرند

رامین چهارشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 11:52 http://www.farman1.blogfa.com

سلام بانو...و مرسی از حضور شما در وبلاگ ام.
/////
...و اما تا این لحظه فکر نمی کردم که مشتی لوبیا بتوانند در قالب بسم الله بروند و آن جن بو داده را به نوعی( در )کنند.سعی می کنم مشتی لوبیا همیشه در کنف جیب های ام منباب تبرک هم که شده قایم کنم.
................................................
در مورد نام وبلاگ ات که نوشتی پرواز پروانه.. به نوعی تاکید به پروانه که پرواز کن و هم اینکه خیلی روان و بی تعارف که پرواز(ه )پروانه...و اما چرا مثل گذشته آدمو با همان ( با) به پرواز نمی بری...؟ منظور پرواز با پروانه...حس می کنم داری خاکی تر و فرو تنانه رفتار می کنی ..و در انتها اینکه دست و پنجه ی این دکتر جان سولز درد نکند و نشکند که با تعالیم و تجویزهای روان شناسانه نحوه ی برخورد با این روح و ارواح مزاحم را یاد آدمی می دهد..البته ناگفته نگذارم بیشتر این ارواح مونث آنچنان که همه گان منجمله من فکر می کنند خبیث نیستند...بل مواقعی هم سودمند هستند..البته اگر بالای سر هر کدام از ما جنس مذکر یک استاد راهنمای ذن باشد. که دست آدم را بگیرد و ببرد به سمت و سوی یک روح مونث بی آزار که نه کفش و نه کلاه و نه رخت و نه لباس از آدم طلب می کند..

سلام بر شما
اگر فکر می کنی روح با هوشی مراقب کارهایت هست حتمن این کلک را به روش" غلامرضا اربابی"، ببخشید، نه،" استاد ذن" به کار ببر
..
به هر حال یک نتیجه گیری اخلاقی این داستان این است که اگر زنی از دنیا رفت شوهرش با خیال راحت برود و زندگی جدیدی را شروع کند این که میگن روح یک مشت مزخرفات است باور نکنید
ــــــــــــ
این تغییر نام مدتی است انجام شده است .از وقتی داستان پرواز پروانه را ترجمه کردم نام وبلاگ را هم تغییر دادم.
در ضمن تا کنون هیچ ادعایی نداشته و ندارم و کوچک همه ی دوستانی هستم که بزرگواری می کنن و به این خانه کوچک می آیند.
ــــــــــــ
شاد باشید

پاتوق گورکن ها چهارشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 20:42

استاد فرافکنی اسطوره زن را در هیئت یک روح دید خاطره ای که مانند یک ویدئو پروجکشن عمل می کند و هر آنچه کرده است را در هیئت یک روح بازسازی می کند . استاد دریافت آن روح بازسازی شده آن زن در هیئت روح اوست برای همین یک مشت لوبیا را مطرح کرد .مرحله حاد تر این وضعیت دیدن دوباره زن مرده و زندگی کردن با توهمی کاملا واقعی یست.

سیروس پنج‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 20:32

از داستان هائی که شما زحمت ترجمه شان را می کشیدبسیار لذت می بریم.این
مورد که مردی از بدعهدی خود دچار سرزنش شده ولی با کمک یک استاد ذن از این
گرفتاری رها شده هم جالب بود .این داستان مرا به یاد فیلم بیادماندنی تارکوفسکی
(سولاریس)انداخت.سفینه ای که هر کس وارد ان میشدخطا های زندگیش عینیت
می یافت و به هیچ ترتیبی هم نمی توانست از دست ان خلاص شود.از جمله پرسوناژ اصلی داستان که کاری برای جلوگیری از خودکشی همسرش نکرده بود و اکنون همسرش در سفینه جسمیت یافته و عذابی جهنمی را برایش رقم زده بود.بشر با این مسائل همیشه در گیر بوده است.
با تشکر از وبلاگ خوب شما.

بسیار خوشحالم که این خانه ی کوچک خواننده ی گرانقدری همانند شما دارد.

این فیلم را ندیده ام ولی شما درست می فرمایید همه یک روز، در این چنین سفینه هایی، مقابل رفتارهای خود قرار می گیرند.

راستش،گاهی دچار تردید می شوم آیا همه در این سفینه ها قرار می گیرند؟ ...

با سپاس فراوان

محسن جمعه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 00:24 http://after23.blogsky.com

این سیروسی که من می شناسم می تواند سولاریس را دکوپاژ شده امتحان بدهد.

باید این فیلم را هم ببینم.

پت جمعه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 10:28 http://iampat.blogfa.com

سلام پروانه خانم،
گفتم برای احوال پرسی یک سری بزنم. امیدوارم همه خوب و سلامت باشید به خانواده هم سلام برسانید.

سلام بر شما
از احوال پرسی شما سپاسگزارم . همگی خوبند و مشغول کارها. الان فصل امتحانات بچه هاست و برای ما هم همیشه فصل کار.
همگی به شما سلام دارند.

با آرزوی شادی و تندرستی برای پت ومت عزیز

مهدی شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 01:48

با سلام و دعوت از شما برای شرکت در این همایش و درخواست از شما جهت انعکاس این خبر!
نخستین همایش
سدهای بزرگ؛ پیامدها و جایگزین ها
سخنرانان :
محمد سعید کدیور عضو کمیسیون سدهای جهان و شبکه ی بین المللی رودها و مدیر ترجمه ی کتاب سدها و توسعه
محمد درویش عضو سد بسازیم اما در کدام اولویت؟
عضو هیات علمی موسسه ی تحقیقات جنگل ها و مراتع
فاطمه ظفر نژاد سازه محوری در عرصه ی مدیریت آب
پژوهشگر در زمینه ی آب
عباس محمدی سدها، ذهنیت ها و واقعیت ها
مدیر گروه دیدهبان کوهستان
رضامرادی غیاث آبادی در تنگه بلاغی هنوز فرصت هست
نویسنده و پژوهشگردر زمینه ی باستان شناسی
مهدی فریور توجه به حقوق فرهنگی ملت در توسعه ی آبادانی کشور
کارشناس ارشد راه و ساختمان
زمان : یکشنبه 29 اردیبهشت از ساعت 17 تا 20
مکان : تهران - خیابان نجات اللهی(ویلا) ، بین طالقانی و کریم خان ، نبش خیابان ورشو ، خانه ی شهریاران جوان ، آمفی تاتر شماره ی دو
برگزار کنندگان: دوستداران میراث فرهنگی و محیط زیست ایران دیده بان کوهستان/انجمن کوه نوردان ایران
برای کسب اطلاعات بیشتر از طریق تلفن ها ی 66712243 ( انجمن کوه نوردان ایران- از ساعت 10 تا 18 ) یا 09127045517 ( آقای خسروی ) تماس بگیرید .
http://www.sivandprotest.blogfa.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد